The words you are searching are inside this book. To get more targeted content, please make full-text search by clicking here.
Discover the best professional documents and content resources in AnyFlip Document Base.
Search
Published by babaie774, 2019-03-25 11:57:12

7-2resize

7-2resize

‫ادریـس اسـتفاده کردیـم یعنـی تخـم مرغی تولیـد کردیم‬

‫کـه بیمار بـا خوردن آن مشـکل بیماری اش حل میشـود‪.‬‬

‫در حقیقـت بـرای تولیـد این تخـم مرغ بررسـی کردیم که‬

‫بـه مرغ چـه مـوادی بدهیم تا چنیـن تخمی تولیـد کند تا‬

‫پـس از خـوردن تخـم مرغ توسـط مریض مشـکل برطرف‬

‫شـود و خـدا را شـکر به نتیجه رسـیدیم‪.‬‬

‫يعنی بیماری آزواسپرم را درمان کرديد؟‬

‫به طور کامل‪.‬‬

‫صـورت امـکان سـاير بیماریهـای صعـب‬

‫العـلاج يا لاعلاجـی را هم که درمـان کرديد‬

‫را نیـز ذکـر فرمائید‪.‬‬

‫از دیگـر بیمـاری هایـی کـه بـه لطـف خـدا توانسـتیم‬

‫درمـان کنیم سـقط جنین بـود‪ .‬بـرای درمان اول به سـراغ‬

‫قـرآن رفتیـم‪ .‬دیـدم در قـرآن مخلقـه غیـر مخلقـه داریـم‪.‬‬

‫یعنـی ‪ 2‬نـوع مخلوق داریـم‪ .‬مخلوق مخلقـه و مخلوق غیر‬

‫مخلقـه‪ ،‬از طـرف دیگـر دیدم از امام پرسـیده شـده مخلوق‬

‫غیـر مخلقه چیسـت و پاسـخ فرموده اند کـه جنینی که در‬

‫رحـم مـادر اسـت ولی هنـوز روحـی برایش در نظـر گرفته‬

‫نشـده اسـت ‪ .‬حالا وقتی مـادری زیر ‪ 4‬ماه جنینش سـقط‬

‫میشـود دیگر شـما نمیتوانی بـا دارو درمانـش کنی‪ .‬اینجا‬

‫باید از خدا طلب روح کنیم‪ .‬دسـتور عملـی در روایات داریم‬

‫که اگر بچه دار نمیشـوید بر روی انگشـتر فیـروزه آیه«رب‬

‫لا تزرونی فرداً و انت خیرالوارثین» را بنویسـید و در دسـت‬

‫کنیـد‪ .‬در حقیقت برخـی اوقات بچه روزی آدم نیسـت باید‬

‫ایـن روزی را از خـدا بخواهیم‪ .‬حالا نطفه تشـکیل میشـود‪.‬‬

‫کیسـه مـادر شـکل میگیـرد‪ ،‬این کیسـه کوچـک میماند‬

‫و میشـود غیـر مخلقـه‪ .‬یعنـی خانـوادهای کـه میخواهـد‬

‫بچـه دار شـود روزیـش را از خـدا گرفتـه ولی رحم مشـکل‬

‫دارد و نمیتوانـد‪ .‬اکنـون این رحم میبایسـت درمان شـود‪.‬‬

‫بـه روایـات کـه مراجعـه کنیـم میبینیم کـه بـرای درمان‬

‫ایـن بیمـاری دسـتورالعمل داریم‪ .‬یعنی چـه کارهایی انجام‬

‫دهیـم کـه رحـم تقویت شـود و به اصطـلاح بالا بیایـد‪ .‬اگر‬
‫هویـج را با عسـل مخلـوط کنیم و به بیمار بدهیم مشـکل فصلنامه‬

‫برطـرف مـی شـود‪ .‬هویـج مخلوط با عسـل تاثیر مسـتقیم شماره ‪7‬‬

‫دارد و باعـث تقویـت رحـم میشـود‪ .‬ایـن فرمایـش امـام پاییز‬
‫‪1397‬‬
‫جعفـر صـادق(ع) اسـت‪ .‬یکـی دیگـر از بیمـاری هایـی که‬
‫‪101‬‬

‫گفتوگو ‪INTERVIEW‬‬

‫موفـق بـه درمان آن شـده ایم بیماری میکرو سـفال اسـت‪ .‬مراجعه کنندهای بـا این بیماری‬ ‫ناراحتیهای‬ ‫فصلنامه‬
‫داشـتم‪ .‬دارویـی بـه مادر دادم که اسـتفاده کند‪ ،‬مادر خورد و بچه شـیر داد‪ ،‬بعد از گذشـت‬ ‫معده را در‬
‫چنـد مـاه‪ ،‬بچـه از حالت میکروسـفال بـه حالت طبیعـی درآمده اسـت‪ .‬ابتدا اصلا شـنوایی‬ ‫مدت ‪ 20‬روز‬ ‫شماره ‪7‬‬
‫نداشـت‪ .‬الان بـه صداهـای اطرافـش کامـل ًا عکـس العمـل نشـان میدهـد‪ .‬البتـه الن دید‬ ‫درمان میکنیم‬ ‫پاییز‬
‫ضعیفـی دارد در حالـی که قبل ًا اصل ًا دید نداشـت و در حال ادامه درمان هسـتیم تا بخشـی‬ ‫و ناراحتیهای‬ ‫‪1397‬‬
‫کـه مربـوط به بینایی هسـت هـم درمان شـود‪ .‬بیمـاری سـندروم داون را هم درمـان کرده‬ ‫قلبی را در ‪2‬‬
‫ایـم‪ 2 ،‬سـال پیـش ‪ 2‬مراجعـه کننده داشـتیم و روی هر دو مورد کار کردیم و خوشـبختانه‬ ‫هفته‪ .‬مثل ًا قلبی‬ ‫‪102‬‬
‫که هشتاد درصد‬
‫جـواب گرفتیـم‪ ،‬حدود ‪ 2‬سـال هم زمـان برد‪.‬‬ ‫گرفتگتی عروق‬
‫بیماران کودک بودند؟‬ ‫داشتن را در‬
‫بله‪.‬‬ ‫سن ‪ 78‬سالگی‬
‫درمان کردم‬
‫چهره کودک هم پس از درمان تغییر کرد؟‬
‫بلـه‪ ،‬چهـره هـم تغییر کـرد‪ .‬البته اگر سـن کم باشـد تغییـر چهـره انجام میشـود‪ ،‬ولی‬
‫در سـن بـالا تغییـر چهره خیلی سـخت انجام میشـود‪ .‬البته بعد از گذشـت چندین سـال‬

‫دیگـر امـکان درمان وجـود ندارد‪.‬‬
‫دارو را به بچه میدهید يا مادر؟‬
‫اگر بچه شیرخوار باشد به مادر میدهیم و اگر نباشد کودک‪.‬‬
‫مستنداتی در زمینه درمان اين کودکان داريد؟‬
‫اصـولاً بـرای کلیـه درمانهـا مسـتندات لازم از تصویـر گرفتـه تا جـواب آزمایشهـا و ‪...‬‬
‫را جمـع آوری میکنیـم‪ .‬در مـورد ایـن بیمـاران تغییـر چهره در آنـان پس از درمـان کامل ًا‬

‫مشـهود است‪.‬‬
‫در مـورد بیماریهـای ديگـر مثـل بیمـاری قلبـی‪ ،‬معـده و ريـوی هم‬

‫درمـان داشـتهايد؟‬
‫بلـه‪ .‬ناراحتیهـای معده را در مـدت ‪ 20‬روز درمان میکنیم و ناراحتیهـای قلبی را در ‪2‬‬
‫هفتـه‪ .‬مثـل ًا قلبی که هشـتاد درصد گرفتگتی عروق داشـتن را در سـن ‪ 78‬سـالگی درمان‬
‫کـردم‪ .‬از اتـاق عمـل بیرون کـرده بودند و گفته بودند امـکان درمان ندارد‪ 6 ،‬مـاه بود از اتاق‬
‫خوابـش نتوانسـته بـود حتی بـه پذیرایی بـرود‪ ،‬در عـرض ‪ 27‬روز درمانش کردیـم‪ .‬بیماری‬
‫دیگـری داشـتیم کـه پیرزن سـالخورده بود و به لطف خدا توانسـتیم درمانـش کنیم و هنوز‬
‫در قیـد حیـات هسـتند‪ .‬در کل درمـان بیماریهای قلبی در طب النبی کارسـختی نیسـت‬

‫و بـه نوعـی پیش پا افتاده اسـت‪.‬‬
‫در مورد گرفتگی عروق مراجعه کننده و درمان داشته ايد؟‬
‫بلـه‪ .‬رگ هایـی کـه بـه اصطـلاح از بیـن رفتـه انـد را در عـرض ‪ 6‬مـاه بـاز میکنیـم‪ ،‬به‬

‫صـورت طبیعی‪.‬‬
‫مـورد درمانـی خاصـی هـم داشـتهايد کـه بـرای مخاطبان مـا توضیح‬

‫د هید ؟‬
‫دختـر خانمـی بـود حـدود ‪ 20‬سـاله کـه از بـالای تونـل توحیـد پـرت شـده بـود روی‬
‫کاپـوت خـودرو و یـک سـوم مغزش«له» شـده بـود و دکترهـا جواب کـرده بودنـد‪ 33 .‬روز‬

‫کمـا بـود‪ 35 .‬روز بیمارسـتان و ‪ 15‬روز هـم بـود کـه آورده بودنـد خانه و آمدنـد دنبال من‪.‬‬

‫الان ایشـان راه مـیرود‪ .‬کامـل میفهمـد و مغـزش هـم سـالم هسـت میتوانید برویـد و با‬

‫ایشـان مصاحبـه کنید‪.‬‬

‫حاج آقا در مورد ايدز چطور؟ درمانی داشته ايد؟‬

‫بیمـاری داریـم بـه نـام کیسـت مویی کـه جراحی میکننـد ولی دوبـاره ایجاد میشـود‪،‬‬

‫یعنـی درمـان نمیشـود‪ .‬در یـک مـورد بیمـاری ایـدزی که دچـار این بـود کـه در مدت ‪3‬‬

‫ماه ایشـان را درمـان کردم‪.‬‬

‫يعنی ايدزش را هم درمان کرديد؟‬

‫بیماری داشتیم‬ ‫بلـه‪ .‬اگـر ایدزش را درمان نمیکردیم که نمیتوانسـتیم کیسـت را درمـان کنیم‪ .‬بیماری‬

‫که خدا رو‬ ‫ایـدز ‪ 3‬عارضـه دارد‪ .1 .‬زخـم خـوب نمیشـود یا خیلـی دیر خـوب میشـود؛ ‪ .2‬روز به روز‬

‫شکر بهبود پیدا‬ ‫لاغـر و ضعیـف میشـود؛ ‪ .3‬فـرد بیمار خیلی زود خسـته میشـود‪ .‬بـرای این بیمار بـا دارو‬
‫کرده و در کانال‬ ‫توانسـتیم بیماری را بهبود ببخشیم‪.‬‬
‫طب النبی هم‬
‫آيا بیماری در مورد بیماری ديابت هم درمان داشته ايد؟‬
‫مشخصاتش‬ ‫بله‪.‬‬

‫را گذاشته فصلنامه‬ ‫به صورت قطعی بوده؟‬

‫ایم‪ .‬ایشان که شماره ‪7‬‬ ‫بله‪ .‬کامل نه مقطعی‪.‬‬

‫بیماری سرطان چطور؟‬

‫پاییز‬ ‫سرطان کولون‬ ‫بلـه‪ .‬بیمـاری داشـتیم کـه خـدا رو شـکر بهبـود پیـدا کـرده و در کانـال طـب النبی هم‬

‫‪1397‬‬ ‫مشـخصاتش را گذاشـته ایـم‪ .‬ایشـان که سـرطان کولون داشـت‪ ،‬همانطور که عـرض کردم داشت‬

‫‪103‬‬

‫گفتوگو ‪INTERVIEW‬‬

‫عکسشـون در کانـال مـا اسـت‪ .‬دارو دادیـم و در مدت ‪ 18‬روز کیسـت کند شـده و از طریق‬ ‫هنگامی که‬ ‫فصلنامه‬
‫مدفـوع خـارج شـد‪ .‬برخـی از سـرطانها خیلـی راحـت قابـل درمـان هسـتند‪ .‬و یـا حتـی‬ ‫نسبت صفرا‬
‫و سودا بهم‬ ‫شماره ‪7‬‬
‫کیسـت رحـم را هـم درمـان کردیـم(در مدت یـک هفته)‪.‬‬ ‫ریخت یعنی‬ ‫پاییز‬
‫در مـورد اخـلاط بـدن مثـل سـودا‪ ،‬صفـرا و ‪ ...‬توضیـح میدهیـد کـه‬ ‫صفرا بالا رفت و‬ ‫‪1397‬‬
‫سودا پائین آمد‬
‫چگونه اسـت؟‬ ‫بچه تشنجی‬ ‫‪104‬‬
‫ببینیـد مـا در ایـن زمینـه دو نکته مهـم داریم‪ .‬یکی غلبه مـزاج و دیگـری حکومت آن‪،‬‬ ‫میشود‪ ،‬حالا‬
‫مثـل ًا افـراد صفـراوی ریه خیلی ضعیف و حساسـی دارند اگر هوا ناگهانی عوض شـود دچار‬ ‫اگر صفرا پائین‬
‫مشـکل میشـوند یـا وارد هوای سـرد میشـوند نمیتوانند خوب تنفس کننـد‪ .‬در حقیقت‬ ‫بیاید و سودا بالا‬
‫امـکان دارد شـخصی مزاجـش بلغـم باشـد ولـی حکومـت و یـا مدیریـت بدنـش در صفرا‬ ‫برود اوتیسمی‬
‫باشـد‪ .‬ایـن یکـی از تفاوتهـای طب سـنتی با طب النبی اسـت‪ .‬بـه عنوان مثـال دیگر در‬
‫بیمـاری ‪ CP‬بـه دلیل تشـنجهای مـادر در دوران بـارداری صفراوی مادر بالاسـت‪ .‬هنگامی‬ ‫میشود‬
‫که نسـبت صفرا و سـودا بهم ریخت یعنی صفرا بالا رفت و سـودا پائین آمد بچه تشـنجی‬
‫میشـود‪ ،‬حـالا اگـر صفـرا پائیـن بیاید و سـودا بالا برود اوتیسـمی میشـود که بـرای همه‬
‫ایـن مـوارد درمـان مناسـب در طـب النبـی وجـود دارد و ما هـم انجـام داده ایـم‪ .‬خوردن‬
‫عدسـی در اوایـل درمـان بـرای افـراد اوتیسـمی خـوب نیسـت‪ ،‬ولـی بـرای سـیروز کبدی‬
‫بهتریـن داروسـت‪ .‬عدسـی صفـرا را کنتـرل میکنـد و کبـاب ماهـی تـازه هـم همینطور‪.‬‬
‫حـالا اگـر ایـن کبـاب ماهـی را به بیمـاری ‪ MS‬بدهیـم بدتر میشـود‪ .‬اگر انسـان متوجه‬

‫شـود کـه طبعش سـرد اسـت یـا گرم‪ ،‬تـر یا خشـک و غلبه مـزاج با صفراسـت یا سـودا و‬

‫یـا دم یـا بلغـم آنجـا میتواند تشـخیص بدهـد که چـه غذایی بخـورد‪ .‬بحث همـان طیب‬

‫بـودن مطـرح میشـود؛ یعنی همانطـور که گفتیم غذا حلال اسـت ولی عیب نیسـت مثل‬

‫عدسـی برای بیمار اوتیسـمی‪.‬‬

‫بـا توجـه به فعالیـت هايی که داشـته ايـد جهت آمـوزش ايـن دانش و‬

‫انتقـال آن به ديگـران اقدامی داشـته ايد؟‬

‫بلـه‪ .‬مـن حـدود ‪ 7000‬شـاگرد در فضای مجـازی دارم‪ .‬البته به صورت مسـتقیم ‪ 50‬نفر‪.‬‬

‫البته هیچ تبلیغـی ندارم‪.‬‬

‫آيا در اين طب آفت و آسیب خاصی هم وجود دارد؟‬

‫اگر طبیب حاذق باشد خیر‪.‬‬

‫منابع علمی شما روايات کدام يک از انبیاء و ائمه است؟‬

‫محدویـت خاصـی نـدارد‪ .‬از حضرت قینان(نتیجه حضـرت آدم گرفته) تا حضرت رسـول‬

‫اکـرم(ص) و ائمه بزرگوار‬

‫آيـا از زمانـی کـه فعالیـت خودتـان را آغـاز کرديد مشـکل خاصی هم‬

‫داشـته ايد؟‬

‫اول بحـث در مـورد درمـان کـردن خودم گفتم‪ .‬آنقدر بیماریم وخیم شـده بـود که دوبار‬

‫در نمـاز جماعـت از سـجده کـه بلند شـدم زمین خـوردم‪ .‬توی سـجده سـرفه ام میگرفت‬

‫بـه صـورت مـداوم تـا ‪ 20‬دقیقـه هـم طـول میکشـید حتـی تـوان بلند شـدن هـم از من‬

‫میگرفـت‪ .‬وقتـی خـودم را درمـان کردم مردم مسـجد برایشـان سـوال شـده بـود‪ .‬توضیح‬

‫دادم‪ 6 ،‬مـاه نشـد کـه مسـجد درمانـگاه از همـه جـا هـم مراجعـه کننده داشـتم‪ .‬تهـران و‬

‫شهرسـتانها و ‪ . ...‬بعـد از مدتـی دیـدم از امور مسـاجد آیت ا‪ ...‬انواری مرا خواسـتند‪( ،‬ظاهراً‬

‫یکـی از نمازگـزاران محلـه کـه جانبـاز هم بود از من شـکایت کـرده بود‪ ،‬که بنده مسـجد را‬

‫تبدیـل بـه درمانـگاه کـرده ام)‪ ،‬ایشـان گفت نگـذار از بیـن برود و بـرو در قـم تدریس کن؛‬

‫مـن هـم یک نایب در مسـجد گذاشـتم و رفتم قم‪ .‬از سـال ‪ 93‬در قم شـروع کـردم با آقای‬

‫از پاکستان‪،‬‬ ‫ملـکان کار را شـروع کـردم‪ ،‬هـم زمـان بیمـاران را درمـان میکـردم‪ .‬از پاکسـتان‪ ،‬فرانسـه‪،‬‬

‫فرانسه‪ ،‬آلمان‪،‬‬ ‫آلمـان‪ ،‬لبنـان‪ ،‬عـراق‪ ،‬و ‪ ...‬مراجعـه کننـده داشـتم‪ .‬از درمان کمـر درد و زانـو درد رفتیم به‬

‫لبنان‪ ،‬عراق‪ ،‬و‬ ‫سـمت درمـان بیماریهـای سـختتر تـا فلـج مغـزی کـه مسـتندات همـه ایـن درمانهـا‬

‫‪ ...‬مراجعه کننده‬ ‫موجود اسـت‪.‬‬
‫داشتم‪ .‬از درمان‬ ‫در پايان اگر نقطه نظر و توصیه خاصی داريد برای خوانندگان بفرمايید‪.‬‬
‫کمر درد و زانو‬ ‫جسـم و روح در هـم تنیـده انـد‪ .‬گاهی جسـم در روح وگاهی روح در جسـم تنیده شـده‬
‫درد رفتیم به‬ ‫اسـت‪ .‬اگـر روح بسـیار قـوی در جسـم ضعیـف بگذاریـد این روح قـوی جسـم را به حرکت‬
‫در مـیآورد جسـم خیلـی خـوب هم میتوانـد روح ضعیـف را کنترل کند‪ .‬اما حاکم جسـم‬
‫فصلنامه‬ ‫سمت درمان‬
‫روح اسـت‪ ،‬لـذا از همـه خواهش میکنـم در وهله اول بـه تقویت قدرت روحی خودشـان از‬
‫بیماریهای‬
‫شماره ‪7‬‬ ‫طریـق معنویـات یعنـی تـرک از محرمـات بپردازنـد و بعد هم جسمشـان را با غـذای طیب‬

‫پاییز‬ ‫سختتر تا فلج‬ ‫تقویت کنند‪ .‬برای همه آرزوی سـلامت و سـربلندی دارم؛ و از شـما و خبرگزاری ملی ایران‬

‫‪1397‬‬ ‫مغزی‬ ‫کـه فرصـت این گفتگـو را فراهـم کردند تشـکر میکنم‪.‬‬

‫‪105‬‬

‫‪SHORT‬‬ ‫داستانک‬
‫‪STORY‬‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪7‬‬
‫پاییز‬
‫‪1397‬‬

‫‪106‬‬

‫بین آب و آتش‬

‫حسینعلی اتحادی‬

‫اعصابـم بـه هـم میريـزه وقتی يـه چیزی نـوک زبونمه ولـی کلمـه اش يادم‬
‫نمیـاد‪ .‬از صبـح داره تـو ذهنـم میچرخـه‪ .‬ايـن علم سـلطان اسـت رو میگم‪.‬‬
‫تـوی ذهنـم مرتـب میچرخیـد ‪ .‬از وقتـی اولین بـار ايـن جمله رو شـنیدم ‪30‬‬
‫سـال میگـذره و هـر روز بیشـتر از روز قبـل درسـت بودنـش رو میفهمم‪ .‬هر‬
‫بـار کـه ناامیدی سـراغم میاومـد اين جملـه رو تکـرار میکردم‪ .‬هر بار خسـته‬
‫میشـدم‪ .‬هـر بـار به بـن بسـت میخـوردم‪ .‬زير لـب میگفتـم علم سـلطانه‪.‬‬
‫نمـی دونـم کلمـات قدرتهـای ماورايی هـم دارنـد يا نـه‪ .‬منظـورم اينه که‬
‫مثـلا مـا وقتی میگیم سـلام فقـط يه کلمـه بـرای ارتبـاط گرفتنه يا نـه‪ ،‬خود‬
‫ايـن سـلام گفتنـه يـه تغییراتی تـوی طرف مقابـل میده کـه مثلا بـا لبخند بر‬
‫میگـرده میگـه سـلام مخلصیـم‪ .‬منظـورم اينـه که خـود کلمـه هـم بايد يه‬
‫تاثیری داشـته باشـه ‪ .‬يـه چیزی بیشـتر از معنا‪ .‬يه حسـی که نه گفته میشـه‬
‫و نـه شـنیده میشـه ولـی هسـت‪ .‬چـی میگـن بهش بـه ايـن هنریهـا يادم‬
‫نمیاد‪.‬نمـی دونـم بايـد از کی بپرسـم‪ .‬اعصابـم به هـم میريزه وقتـی يه چیزی‬
‫نـوک زبونمه ولـی کلمه اش يـادم نمیاد‪ .‬ماشـین آخرين خیابونهـای منتهی به‬
‫اسـکله رو رد میکنـه و میرسـه سـر اسـکله‪ .‬يکی در و بـاز کرد و گفت سـلام‬

‫جناب دکتـر‪ .‬بفرمائید‪.‬‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪7‬‬
‫پاییز‬
‫‪1397‬‬

‫‪107‬‬

‫‪SHORT‬‬ ‫داستانک‬
‫‪STORY‬‬

‫هنـوز تـو فکـر اون کلمـهای کـه یـادم رفتـه ام‪ .‬اول خواسـتم ازش بپرسـم اون چیه که‬ ‫گو چیکار‬ ‫فصلنامه‬
‫معنـی حسهـای درون یـک کلمـه رو مـیده اما قیافـه اش نشـون میداد خیلـی جدی تر‬ ‫کردی که اینا‬
‫از ایـن حرفهاسـت‪ .‬خواسـتم بگـم هـزار بـار گفتم از این تشـریفات بـدم میـاد و ملتی که‬ ‫ماستا رو کیسه‬ ‫شماره ‪7‬‬
‫بخـواد بـه یـه جایی برسـه باید پـا روی ایـن ادا و اصولهای تشـریفاتی بزاره‪ .‬خواسـتم بگم‬ ‫کردن؟ خبرش‬ ‫پاییز‬
‫دوسـت عزیز من دوسـت ندارم کسـی بـرام در و باز کنـه و از این رفتارهای تجملی خوشـم‬ ‫هنوز پخش‬ ‫‪1397‬‬
‫نمیـاد‪ .‬امـا هنـوز تو فکـر اون حس کلمات بـودم‪ .‬با روی خـوش گفتم علیکم السـلام برادر‪.‬‬ ‫نشده بود که‬
‫واکنش نشون‬ ‫‪108‬‬
‫چـه خبـر؟ گفت منتظر شـما بـودن ‪ .‬چنـد لحظه دیگه مانور شـروع میشـه‪.‬‬ ‫دادن‪ .‬گفتم یه‬
‫بـا اشـاره دسـت راهنمایـی کرد که بریم به سـمت لبـه اسـکله‪ .‬دوربینهای بزرگـی اونجا‬ ‫روزی اینا آتیش‬
‫بـود بـرای دیـدن فواصـل دور‪ .‬پشـت یکی شـون فرمانده نیـرو دریایی ایسـتاده بـود‪ .‬خیلی‬ ‫میریختن رو‬
‫سـال بـود میشـناختمش از وقتی یه ناوی سـاده بود‪ .‬به اشـاره میخواسـت مـن عجله کنم‪.‬‬ ‫سرما حالا ما به‬
‫کنـارش ایسـتادم و بـا هم دسـت دادیم‪.‬گفت همیشـه دیر میایی محسـن‪ .‬نظامیهـا به قول‬ ‫جایی رسیدیم‬
‫و قـرار حساسـن‪ .‬گفتم من نظامی نیسـتم مرتضی‪ .‬حوصلـه اداهای تو رو هم نـدارم‪ .‬با خنده‬ ‫که آتیشو کنترل‬
‫گفـت توپـت چـرا پُره رفیـق؟ گفتـم دوران بـزن در رویی خیلی وقتـه تموم شـده‪ .‬با تعجب‬ ‫کنیم و بدیم به‬
‫گفـت مگـه مـن چی گفتم تـرش میکنی؟ گفتم کـی باتـو کار داره‪ .‬آمریکاییهـا رو میگم‪.‬‬
‫گفـت اوووو‪..‬حرفـای سیاسـی میزنـی با تعجب نـگاش کردم گفتـم دوران بـزن در رو تموم‬ ‫خورد اونا‬
‫شـده حـرف سیاسـیه؟ گفـت ول کن این حرفـا رو فقط بگو چیـکار کردی که اینا ماسـتا رو‬
‫کیسـه کـردن؟ خبرش هنوز پخش نشـده بـود که واکنش نشـون دادن‪ .‬گفتم یـه روزی اینا‬
‫آتیـش میریختـن رو سـرما حـالا مـا به جایی رسـیدیم که آتیشـو کنتـرل کنیـم و بدیم به‬
‫خـورد اونـا‪ .‬گفـت جون مرتضـی واقعا میتونیـد از هر چیزی آتیش درسـت کنیـد؟ گفتم از‬
‫هرچیـزی‪ .‬گفـت خدایی یعنی باور کنم الان اون قایقی که برای نمونه وسـط دریا گذاشـتیم‬
‫خـود بـه خـود دچـار حریـق میشـه؟ گفتم خـود به خـود نمیشـه‪ .‬مـا ‪ 30‬سـال روش کار‬
‫کردیـم تـا شـد‪ .‬گفـت آبم آتیـش میگیره؟ گفتـم آب آتیش نمیگیـره‪ .‬آتیش میشـه‪ .‬هوا‬
‫هـم میشـه ‪ .‬خـاک هم میشـه‪ .‬هـر وقت مـا اراده کنیـم‪ .‬گفت جـون دکتر راسـت میگی؟‬
‫خنـده ام گرفـت از سـادگی و ذوقـی کـه تـوی نگاهـش بود‪ .‬گفتـم خودت ببیـن‪ .‬چیزی که‬
‫مـا سـاختیم یه سـلاح دفعیه کـه در اختیار شماسـت‪ .‬میتونی رمز شـروع عملیـات رو بگی‬
‫تـا بـا چشـمای خودت ببینـی قدرتی که علم بـه ما داده چیـه‪ .‬کمی خیالش راحت تر شـد‪.‬‬
‫تـوی بـی سـیم گفت بـه نـام نامـی امیرالمونین علی علیه السـلام شـروع کنید‪ .‬بعد سـرش‬
‫و کـرد تـو دوربیـن تا جزئیـات رو ببینه‪ .‬منم تـو دوربین خیره بـودم‪ .‬خبرنگارهـا و عکاسها‬
‫همه داشـتن کارشـون رو انجام میدادن‪ .‬قایق نمونه وسـط دریا یهو شـعله کشـید و تو چند‬
‫ثانیـه دود شـد‪ .‬انـگار اصـلا نبوده قبلا‪ .‬سرشـو از دوربین جدا کـرد و گفت الله اکبـر‪ .‬با انرژی‬
‫گفـت‪ .‬یـه جـوری که از معنـی کلمه عبور کـردم‪ .‬از اینکه خـدا بزرگه زدم جلوتـر و فهمیدم‬
‫خوشـحالم از اینکـه خـدا بزرگه و چون ما از بزرگیش خوشـحالیم داره بهمون کمک میکنه‪.‬‬
‫ایـن حـس همـراه متنـو ولـی هنـوز یـادم نمیاد چـی بهـش میگـن‪ .‬اعصابم خورد میشـه‬

‫وقتـی یه اسـمی نـوک زبونمه ولی یـادم نمیاد‪.‬‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪7‬‬
‫پاییز‬
‫‪1397‬‬

‫‪109‬‬

‫‪ARTICLE‬‬ ‫مقاله‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪7‬‬
‫پاییز‬
‫‪1397‬‬

‫‪110‬‬

‫عالم اکبر و قدرت ذهن‬

‫بازیهای فکری یا مباحثات علمی‬

‫فصلنامه‬
‫شماره ‪7‬‬

‫پاییز‬
‫‪1397‬‬

‫‪111‬‬

‫‪ARTICLE‬‬ ‫مقاله‬

‫‪.1‬مقدمه‬ ‫ترجیح‬ ‫فصلنامه‬
‫چند سـالی هسـت که با رسـول دوسـت هسـتم؛ معمولاً با هم مباحثه داریم‪ .‬موضوعات‬ ‫میدهم که‬
‫بحـث مـان خیلی متنوع هسـتند‪ .‬تقریبـاً چهارچوبی نداریـم و از بحث با هم لـذت میبریم‪.‬‬ ‫فرضیهپردازیها و‬ ‫شماره ‪7‬‬
‫بـه ایـن بحثهـا میشـود بـه چشـم یـک بـازی فکـری یـا همفکـری علمـی نـگاه کـرد‪.‬‬ ‫نظریهپردازیهای‬ ‫پاییز‬
‫بسـتگی دارد تعریـف مـان از علـم و از بـازی فکـری چـه باشـد‪ .‬مـن ترجیـح میدهـم کـه‬ ‫متداول در علوم‬ ‫‪1397‬‬
‫فرضیهپردازیهـا و نظریهپردازیهـای متـداول در علـوم تجربی را علم نشـمرم‪ .‬اینها یکجور‬ ‫تجربی را علم‬
‫بازی فکری هسـتند؛ یک بازی که میتواند سـازنده باشـد و به کاربردهایی هم منجر شـود‪،‬‬ ‫نشمرم‪ .‬اینها‬ ‫‪112‬‬
‫مگـر بچههـا که بـازی میکننـد‪ ،‬کاربرد نـدارد؟ بچههـا با بازیهایشـان زندگـی میکنند و‬ ‫یکجور بازی‬
‫مـا هـم بـا بازیهـای خودمان‪ ،‬حـالا بازی گروه سـنی الف نباشـد‪ ،‬بـازی گروه سـنی نون و‬ ‫فکری هستند؛‬
‫میـم و هـاء و یاء باشـد‪ .‬تا جایی که از متون دینی فهمیدهام‪ ،‬تعریـف علم‪ ،‬متفاوت از چیزی‬ ‫یک بازی که‬
‫اسـت کـه امـروزه معـروف شـده اسـت‪ .‬فرضیهپردازیهـا و نظریهپردازیهای علـوم تجربی‬ ‫میتواند سازنده‬
‫ظاهـراً از جنـس ظـ ّن و گمـان هسـتند‪ .‬حالا ظنهـای عالمانه هم که باشـند‪ ،‬هنـوز ظ ّن و‬ ‫باشد و به‬
‫گمان هسـتند‪ .‬ظ ّن و گمان را نمیتوان کاشـف از حقیقت دانسـت‪ .‬این برداشـت شخصیام‬ ‫کاربردهایی هم‬
‫از ایـن کلام خداسـت کـه فرمـود‪َ « :‬و َما یَ َّت ِبـ ُع أَ ْک َث ُر ُه ْم إِلَّا َظ ًّنـا؛ إِ َّن ال َّظ َّن لَا یُ ْغ ِنـي ِم َن الْ َح ِّق‬ ‫منجر شود‪ ،‬مگر‬
‫َشـ ْی ًئا»[یونس‪ ،]36 ،‬یعنـی بیشـتر مـردم نهایتـاً از ظـ ّن و گمانهـای خودشـان یـا ظـ ّن و‬ ‫بچهها که بازی‬
‫گمانهـای رایـج در جامعـه تبعیـت میکننـد؛ اما این ظـ ّن و گمانها ایشـان را از دانسـتن‬ ‫میکنند‪ ،‬کاربرد‬
‫حقیقـت بینیـاز نمیکنـد‪ .‬ایـن مطلـب ظاهـراً محـدود بـه مباحـث اعتقـادی نمیباشـد‪.‬‬ ‫ندارد؟ بچهها‬
‫جامعـه علمـی هـم به طـور متعـارف در هر موضوعـی‪ ،‬تابع یک فرضیـه یا نظریه اسـت‪ .‬در‬ ‫با بازیهایشان‬
‫زیستشناسـی باشـد یا در فیزیک‪ ،‬فرقی ندارد‪ ،‬نظریه اسـت و نهایتاً میشـود فقط امیدوار‬ ‫زندگی میکنند‬
‫بـود کـه بهـرهای از حقیقت داشـته باشـند‪ .‬بزرگترهـا هم سـرگرم بازیها و سـرگرمیهای‬ ‫و ما هم با‬
‫خودشـان هسـتند؛ فقـط اسـباببازیها فـرق میکنند‪ .‬فوتبال باشـد‪ ،‬میشـود شـغل یک‬ ‫بازیهای‬
‫عده‪ ،‬نقاشـی کردن باشـد هم میشـود شـغل یک عدۀ دیگر‪ ،‬صورتبندی مسـائل فرضی و‬ ‫خودمان‬
‫بعـد حـل کردن آنهـا و جواب آنهـا را تقریبـی از پدیدههای عالم خارج دانسـتن هم مثل‬
‫پـازل حـل کردن میشـود شـغل یک عـدۀ دیگـر‪«« .‬ا ْعلَ ُمـوا أَنَّ َما الْ َح َیـا ُۀ ال ُّدنْ َیـا لَ ِعـ ٌب َو لَ ْه ٌو‬
‫َو ِزی َنـ ٌۀ َوتَ َفا ُخـ ٌر بَ ْی َن ُکـ ْم َوتَ َکاثُـ ٌر فِـي الأْ ْمـ َوا ِل َوالأْ ْولَا ِد»[الحدید‪ .]20 ،‬همین دنیا البته وسـیلۀ‬
‫آخـرت اسـت و سـرگرمیهای دنیـا اگر سـبب غفلت از خـدا و رویگردانی از حق نشـود و به‬
‫نیـت کاربرد خداپسـندانه باشـد‪ ،‬اشـکالی نـدارد و خوب هم هسـت‪ .‬در این شـماره موضوع‬
‫همفکـری مـا عالـم اکبـر اسـت و منشـأ قـدرت ذهـن؛ اگـر برخـی از مباحث مطرح شـده‬

‫جسـورانه بـه نظر رسـیدند‪ ،‬به حسـاب بازی فکری بـودن کل قضیـه بگذارید‪.‬‬
‫فهرست مطالب‬
‫‪ .1‬مقدمه‬

‫‪ .2‬سخن اول‪ :‬شبهۀ آکل و مأکول‬
‫‪ .3‬سخن دوم‪ :‬عالم اکبر‬

‫‪ .4‬سخن سوم‪ :‬قدرت ذهن‬
‫‪ .5‬سخن آخر‬
‫توضیحات‬

‫‪ .2‬سخن اول‪ :‬شبهۀ آکل و مأکول‬

‫یـک بحـث قدیمـی در میـان علمـای کلام هسـت‪ ،‬تحـت عنـوان شـبهۀ آکل و مأکول‪.‬‬

‫ظاهـراً اولیـن کسـی کـه به این مسـئله اشـاره کرده اسـت‪ ،‬حضـرت ابراهیم بودهانـد‪ .‬وقتی‬

‫در نزدیکـی سـاحل دریا میبینند کـه یک مردار‪ ،‬توسـط حیوانات دیگری خورده میشـود‪،‬‬

‫از خـدا میپرسـند کـه خدایـا چگونـه مـردگان را محشـور میکنـی وقتـی یکـی دیگـری‬
‫را خـورده اسـت؟ « َوإِ ْذ َقـا َل إِبْ َرا ِهیـ ُم َر ِّب أَ ِرنِـي َک ْیـ َف تُ ْح ِیـي الْ َم ْوتَـی» آن هـم وقتی سـایر‬
‫یَه ِـطیمـ ُمرابنِنَجـ َناد اَحن ْیســِهاإِلَّنادأُ َرمـق ٌیماأَم ْمـ َثالُت ُکمـحم ۚش َّمــوار َف َّرخ ْطواَناهنفِــدي اشلْـِک َتدا؟ ِب« َو ِم َمان ِم َـشـن ْيَداٍءبَّ‪،‬ـثُ ٍۀَّمفِإِلـَـيیا‪،‬ل ْأ َرْربِّ ِه ِ ْمض‬ ‫جانـوران‬
‫َولَا َطائِـ ٍر‬

‫حتی در خود‬ ‫یُُرک ْحّسِلـَشی َـجدَُبرهو ٍال َنسِّم»ـ ْن ُ[هاتل‪َّ،‬أننعخ ُـجداْازمًوء‪،‬ناـثُ‪8‬دَّم‪3‬فا]‪ْ.‬ردمُعدوُهردب‪َّ:‬نخ«یَ َقْأتشـِاـی َنَلی ََفاکزُخپَـسا ْـذْسعأَـ ًیْرباَخ‪َ،‬ع ًَوۀاخ ْعِّمدلَا َوْنمن اـلأَدََّّنطبْیالهـلَّ ِرـسـََفـهُؤصا َعْرلِزُهیـ ٌزح َّن َضحإِلَرِکْییت ٌَماکب»ثُراـ[اهلَّمیباـق ْجمر َۀع‪،‬ک ْله‪0‬بَع‪6‬لَه‪2‬می]‪،.‬ا‬
‫شریعت اسلام‬ ‫پاسـخ خداوند به شـبهۀ آکل و مأکول در این بین به ما نرسـیده اسـت‪ ،‬چرا که زنده شـدن‬

‫هم اگر کسی‬ ‫پرندگانـی کـه گوشـت و خـون شـان مخلـوط شـده؛ ولی از گوشـت یکـی بر بـدن دیگری‬

‫گرسنه باشد و‬ ‫گوشـت نروییده باشـد‪ .‬لااقل در نگاه نخسـت جواب به شـبهۀ آکل و مأکول را در دل خود‬

‫بقای او متوقف‬ ‫ندارد؛ اینکه بخشـی از بدن شـکار‪ ،‬که توسـط شـکارچی خورده شـده و جذب بدن او شـده‬

‫بر خوردن از‬ ‫اسـت‪ ،‬در قیامت در بدن شـکار محشـور میشـود یا در بدن شـکارچی؟ این شـبهه بغرنجتر‬
‫جسد یک انسان‬ ‫میشـود وقتـی در جغرافیای جامعۀ انسـانی بـا قبیلههایی از انسـانها برخورد میشـود که‬
‫دیگر باشد‪ ،‬این‬ ‫آدمخوار هسـتند؛ گرچه حتی در خود شـریعت اسـلام هم اگر کسـی گرسـنه باشـد و بقای‬
‫کار مجاز شمرده‬ ‫او متوقـف بـر خـوردن از جسـد یـک انسـان دیگـر باشـد‪ ،‬ایـن کار مجاز شـمرده میشـود‪،‬‬
‫ولـو فقـط تـا آن انـدازهای که خـوف جـان دادن او برطرف شـود؛ اگر کافـری از بدن مؤمنی‬
‫فصلنامه‬ ‫میشود‪ ،‬ولو فقط‬
‫تغذیه نماید‪ ،‬بخشـی که بین ایشـان مشـترک بوده اسـت‪ ،‬در آخرت مسـتحق عذاب خواهد‬
‫تا آن اندازهای که‬
‫شماره ‪7‬‬ ‫بـود یـا پـاداش؟ شـبهۀ آکل و مأکـول همواره یکـی از موانع اصلی سـر راه فهـم کامل نحوۀ‬

‫پاییز‬ ‫خوف جان دادن‬ ‫حشـر جسـمانی و بلکه مادی در قیامت بوده اسـت که سـبب شـده تا علمای مسـلمان در‬

‫‪1397‬‬ ‫او برطرف شود‬ ‫طـول تاریـخ اسـلام‪ ،‬نظرهای متفاوتـی در مورد کیفیت حشـر ارائه بدهنـد‪ .‬برخی‪ ،‬علیرغم‬

‫‪113‬‬

‫‪ARTICLE‬‬ ‫مقاله‬

‫تصریحـات آیـات و روایات‪ ،‬حشـر را به کل روحانی دانسـتهاند و آیات و روایـات را به گونهای‬ ‫از علوم جدید نیز‬ ‫فصلنامه‬
‫تأویـل کردهانـد کـه نگاه ایشـان را تأیید نمایند‪ .‬برخی دیگر حشـر را جسـمانی دانسـتهاند؛‬ ‫میدانیم که هر‬
‫ولـی بـا جسـمهای مثـال (برزخـی) کـه مادی محسـوب نمیشـوند‪ .‬برخـی دیگر حشـر را‬ ‫چند سال یک‬ ‫شماره ‪7‬‬
‫مـادی دانسـتهاند؛ ولـی از آنجـا کـه هویت انسـان با نفـس ناطقۀ انسـانی تعریف میشـود‪،‬‬ ‫بار‪ ،‬بدن عنصری‬ ‫پاییز‬
‫سـاخته شـدن بـدن مـادی و عنصـری بـرای انسـان در حشـر را نه لزومـاً با همین مـادۀ به‬ ‫انسان به طور‬ ‫‪1397‬‬
‫کار رفتـه در بـدن او در دنیـا میشـمارند؛ بـه گونهای که اشـکالی ندارد؛ اگر تمام یا بخشـی‬ ‫کامل (با چند‬
‫از بـدن انسـان بـا مـادۀ جدیـد سـاخته شـود؛ ولی همچنـان با همـان صـورت؛ همچنین از‬ ‫استثناء) تجدید‬ ‫‪114‬‬
‫علـوم جدیـد نیـز میدانیـم که هـر چند سـال یک بار‪ ،‬بـدن عنصری انسـان به طـور کامل‬
‫(بـا چنـد اسـتثناء) تجدید میشـود‪ .‬برخـی معتقد هسـتند که اگر حتی انسـانی از انسـان‬ ‫میشود‬
‫دیگـری تغذیـه کند‪ ،‬بـاز هم لزوماً تمام اجزای بدن انسـان خورده شـده‪ ،‬جذب بدن انسـان‬
‫آکل نمیشـود و آنچـه کـه جذب بدن دیگران نمیشـود‪ ،‬مبنای سـاخته شـدن بدن جدید‬
‫انسـان در قیامـت قـرار میگیـرد‪ .‬ایـن جـزء غیرقابل جـذب میتوانـد همان نطفهای باشـد‬
‫کـه بـدن دنیایـی او در ابتـدای شـکلگیری آن در زهدان مادر از آن تشـکیل شـده اسـت و‬
‫در روایـات مبارکـه آمـده کـه در هنـگام مرگ‪ ،‬از بدن انسـان بیـرون میرود و غسـل م ّیت‪،‬‬
‫کـه بـه نوعـی یـک غسـل جنابت اسـت نیـز بخاطر خـروج همیـن نطفـه از بدن اسـت که‬
‫واجـب میشـود‪ .‬ایـن نطفـه شـامل ‪DNA‬هـای تشـکیل بدن اسـت و چه بسـا همـان ذر یا‬

‫طینتی باشـد که انسـان از آن شـکل گرفته اسـت و نفس انسـان در بعد مادی بر آن اسـتوار‬

‫اسـت و در آسـتانۀ قیامـت‪ ،‬از زمیـن میرویـد؛ همانطور کـه دانههای گیاهـان در فصل بهار‬

‫بـا نـزول آب بـاران بـر زمیـن مرده شـکافته و سـبز میشـوند و میروینـد؛ همـان نطفهای‬

‫کـه زمانـی بعـد از لانهگزینـی در دیـوارۀ رحـم مـادر‪ ،‬جوانـه زده و بـه صـورت گیاهـی که‬

‫جفـت نقـش سـاقۀ آن را دارد‪ ،‬بیـرون آمـده و در داخـل رحـم میـوهای میدهـد که همان‬

‫رسول میگوید‬ ‫بـدن نیسـت در آسـتانۀ قیامـت از زمیـن میرویـد؛ چنانکه در قـرآن هم بعـد از ذکر عبرت‬

‫حتی مادۀ‬ ‫بـارش بـاران در بهـار و زنده شـدن زمیـن میفرمایـد‪َ « :‬کذلِ َک ال ُّن ُشـو ُر» [فاطـر‪ .]9 ،‬توجیه‬
‫بـدی نیسـت‪ ،‬امـا رسـول با ایـن نگاههـا مخالف اسـت و میگوید حتی مادۀ اسـتفاده شـده‬
‫استفاده شده‬
‫در بدنهـای اخـروی هـم بایـد همین مادهای باشـد کـه در دنیـا در بدنهای موجـودات به‬
‫در بدنهای‬ ‫کار رفتـه اسـت؛ همـان بدنـی که با آنهـا خدا اطاعت شـده یا عصیان شـده اسـت‪ .‬او برای‬
‫اخروی هم باید‬ ‫ایـن نگاهـش بـه آیات و روایاتی اسـتناد میکند کـه چنین چیزی را میرسـانند‪ .‬برای مثال‬
‫همین مادهای‬ ‫در قرآن اشـاره به شـهادت پوسـت بر علیه صاحبش میشـود و شـهادت شـاهد در پیشـگاه‬

‫فصلنامه‬ ‫باشد که در دنیا‬ ‫خداونـد وقتـی اعتبـار دارد که آن شـاهد خودش شـاهد عملی باشـد و صرف علـم اجمالی‬

‫شماره ‪7‬‬ ‫در بدنهای‬ ‫یـا غیرمسـتقیم کفایـت نمیکنـد (البته این مطلـب را میتـوان توجیهاتی کـرد‪ ،‬کما اینکه‬

‫پاییز‬ ‫موجودات به کار‬ ‫توجیـه میکننـد)؛ همچنیـن روایتـی داریم کـه در آن یک زندیـق از امام صادق (ع) سـؤال‬

‫‪1397‬‬ ‫رفته است‬ ‫میپرسـد کـه چـرا خداوند در قـرآن فرموده اسـت‪« :‬لَّ َما نَ ِض َجـ ْت ُج ُلو ُد ُهـم بَ َّدلْ َنا ُهـ ْم ُج ُلو ًدا‬

‫‪115‬‬

‫‪ARTICLE‬‬ ‫مقاله‬

‫َغ ْی َر َهـا لِ َی ُذو ُقـوا الْ َع َذا َب»[النسـاء‪ ]56 ،‬گیـرم کـه آن پوسـت اول لایق عذاب بود‪ ،‬آن پوسـت‬ ‫وقتی یک جانور‬
‫جدیـد چـرا بسـوزد؟ امـام در جـواب نمیفرمایند که عذاب برای نفس ناطقۀ انسـانی اسـت‬ ‫از بقای جانور‬
‫و نـه خـود پوسـت‪ ،‬بلکـه میفرماینـد این پوسـت جدید هـم آن پوسـت قبلی اسـت و هم‬ ‫دیگری به وجود‬
‫نیسـت و یـک پوسـت جدیـد اسـت‪ .‬آن زندیـق تعجـب میکند که ایـن امر چطـور ممکن‬ ‫آمده یا تغذیه‬
‫اسـت؟ حضـرت مثالـی میآورند و میگویند ب ّنایـی را تصور کن که خشـتی در اختیار دارد‪،‬‬ ‫کرده است؛‬
‫آن خشـت را دوبـاره خـاک کـرده‪ ،‬بـا آب مخلوط کرده و خشـت جدیـدی از آن میسـازد‪،‬‬ ‫انسانی که خاک‬
‫ایـن خشـت جدیـد هـم همان خشـت قبلی اسـت‪ ،‬از ایـن جهت کـه از همان ماده اسـت و‬ ‫شده و از خاک‬
‫هـم خشـتی جدید اسـت‪ .‬رسـول اعتقـاد دارد نباید آیـات و روایـات را به بهانـۀ خلاف عقل‬ ‫او گیاهی سبز‬
‫بـودن ظاهـر آنهـا‪ ،‬سـر خـود تأویـل بـه رأی کـرد؛ زیـرا حدیـث آل محمـد (ص) چنانکه‬ ‫شده و گوسفندی‬
‫خودشـان هـم فرمودهاند صعب مسـتعصب اسـت‪ .‬رشـد ما در این اسـت‪ ،‬آنهـا را همانطور‬ ‫که از آن گیاه‬
‫کـه خودشـان فرمودهانـد بفهمیـم و نـه اینکه آنها را در سـطح فهـم خود پاییـن بیاوریم و‬ ‫خورده است و‬
‫توجیـه نماییـم؛ بـا ایـن حـال وقتی قرار باشـد‪ ،‬نـه تنها انسـان‪ ،‬بلکه تمـام موجـودات زندۀ‬ ‫انسان دیگری که‬
‫روی زمیـن‪ ،‬در طـول تاریـخ چنـد میلیـارد سـالۀ حیـات زمیـن در قیامت محشـور گردند؛‬ ‫صد سال بعد‪ ،‬از‬
‫وقتـی خـاک در پوسـتۀ زمیـن محدود اسـت؛ وقتـی یک جانـور از بقـای جانـور دیگری به‬ ‫شیر و گوشت آن‬
‫وجود آمده یا تغذیه کرده اسـت؛ انسـانی که خاک شـده و از خاک او گیاهی سـبز شـده و‬ ‫گوسفند خورده‬
‫گوسـفندی که از آن گیاه خورده اسـت و انسـان دیگری که صد سـال بعد‪ ،‬از شـیر و گوشت‬ ‫است؛ در این‬
‫آن گوسـفند خورده اسـت؛ در این شـرایط سـخت اسـت که بتوان راحت پذیرفت که رسول‬ ‫شرایط سخت‬
‫است که بتوان‬
‫در ادعـای خـود‪ ،‬دچار تناقضگویی نشـود‪.‬‬ ‫راحت پذیرفت‬
‫که رسول در‬
‫‪ .3‬سخن دوم‪ :‬عالم اکبر‬ ‫ادعای خود‪ ،‬دچار‬
‫تناقضگویی‬
‫رسـول حرفـش را از نقـل قـول یکی از اسـتادانش آغاز کرد‪ .‬از اسـتادش چیزی پرسـیده‬
‫نشود‬
‫بـود کـه اسـتادش آرام و بـا احتیـاط‪ ،‬ظاهـراً توجـه او را بـه آیـهای از قرآن جلب کـرده بود‬

‫َم ْغ ِفـ َر ٍۀ ِّمـن َّربِّ ُک ْم َو َج َّنـ ٍۀ َع ْر ُض َهـا َک َع ْر ِض ال َّسـ َما ِء‬ ‫َوکالـ ْأهْرخِضداأُونِعـ َّدد ْتف لرِلَّم ِذوید َهناآسَمـُنوات‪:‬بِال«لَّ َـســِاهبِ ُقَووُرا ُإسِلَــِل ِهی‬
‫َذلِ َک َف ْض ُل اللَّــِه یُ ْؤتِی ِه َمن یَ َشا ُء َواللَّــُه ُذو الْ َف ْض ِل‬
‫الْ َع ِظیـ ِم» [الحدیـد‪ .]21 ،‬خـدای ُذو الْ َف ْضـ ِل الْ َع ِظیـ ِم در ایـن آیه‪ ،‬صحبـت از فضلی میکند‬
‫ممعیرففریمایکدردأُهِع اَّدس ْـت لِلَّت ِذ َمی ْغ َنِفـآ ََرم ٍُۀنوِّما بِانللَّ َّربـِّـُِکهـ َْوم ُر َو ُسَجـ َِّلن ٍِهۀ‬
‫هم اینگونه‬ ‫کـه یُ ْؤتِیـ ِه َمن یَ َشـا ُء و این فضـل را‬
‫ادامـه البته‬ ‫َع ْر ُض َهـا َک َعـ ْر ِض ال َّسـ َما ِء َوالأْ ْر ِض‪ .‬در‬

‫و معمـولاً هم اینطور برداشـت میشـود که یک بهشـت اسـت کـه هر کسـی در آن خانهای‬

‫دارد و بخشـی از آن بهشـت بـه او تعلـق مییابـد؛ ولی آیا َم ْغ ِفـ َر ٍۀ ِّمن َّربِّ ُک ْم هم اینطور اسـت‬
‫و مؤمنیـن در ایـن مغفـرت خـدا بـا هم شـریک میشـوند که مغفـرت خدا و این بهشـت با‬

‫«واو» عطـف بـه یکدیگـر مرتبـط گشـتهاند؟ نه! آن اسـتاد به رسـول گفته بـود‪ ،‬خدا بخیل‬

‫نیسـت کـه بهشـت را بین مردم تقسـیم کند؛ چه بسـا به هـر مؤمن به طـور جداگانه چنان‬ ‫فصلنامه‬

‫بهشـتی را عطـا نمایـد‪ .‬ایـن کار بـرای خـدا سـخت نیسـت‪ .‬بـرای خدایی کـه فرمـود‪َّ « :‬ما‬ ‫شماره ‪7‬‬
‫َخلْ ُق ُکـ ْم َولَا بَ ْع ُث ُکـ ْم إِلَّا َک َن ْف ٍس َوا ِح َد ٍۀ إِ َّن اللَّــَه َسـِمی ٌع بَ ِصی ٌر» [لقمـان‪ ،]28 ،‬برای خدایی که‬ ‫پاییز‬
‫« َو ِسـ َع ُک ْر ِسـ ُّی ُه ال َّسـ َما َوا ِت َوالأْ ْر َض َولَا یَ ُئو ُد ُه ِح ْف ُظ ُه َما»[البقرۀ‪ .]255 ،‬قسـمت سـخت این‬ ‫‪1397‬‬
‫توصیـف آنجاسـت کـه مؤمنیـن هر کدام در بهشـتهای خودشـان هسـتند؛ ولـی در عین‬
‫‪116‬‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪7‬‬
‫پاییز‬
‫‪1397‬‬

‫‪117‬‬

‫‪ARTICLE‬‬ ‫مقاله‬

‫حـال‪ ،‬پیـش هـم نیز هسـتند‪ .‬گویا چند کپی از کل بهشـت باشـد کـه هر کـدام از آنها به‬ ‫به یاد شعری‬ ‫فصلنامه‬
‫طـور کامـل از طرف خداوند به یک مؤمن بخشـیده شـده اسـت‪ .‬این حرف عجیـب اما قابل‬ ‫افتادم که‬
‫تأمـل اسـت‪ .‬ناگهـان به یاد شـعری افتادم که منسـوب به حضرت علی (ع) اسـت و حضرت‬ ‫منسوب به‬ ‫شماره ‪7‬‬
‫در ضمـن آن میفرماینـد‪« :‬آیـا گمـان کردهای همین جرم صغیر هسـتی؟ بلکـه در درونت‬ ‫حضرت علی (ع)‬ ‫پاییز‬
‫عالـم اکبـر مخفـی اسـت! تو کتـاب مبینی هسـتی که بـه حـروف آن مرجع ضمیـر ظهور‬ ‫است و حضرت‬ ‫‪1397‬‬
‫مییابـد»‪ .‬دلالتهـای متعـددی در روایـات اسـت کـه روح مرجـع ضمیر انسـان اسـت که‬ ‫در ضمن آن‬
‫محـاط بـه بـدن نبـوده و محیط به آن اسـت؛ لکـن این محیط بـودن‪ ،‬گاهی در نـزد علمای‬ ‫میفرمایند‪« :‬آیا‬ ‫‪118‬‬
‫مختلـف تفاسـیر متفاوتـی مییابـد‪ .‬در هـر صورت این مشـخص اسـت که هر انسـانی‪ ،‬یک‬ ‫گمان کردهای‬
‫عالـم باطنـی دارد کـه در آن زندگـی میکنـد و عالـم خـارج صرفـاً یک وجه مشـترک بین‬ ‫همین جرم صغیر‬
‫عالـم باطنـی اوسـت بـا عوالـم باطنی سـایر موجـودات‪ .‬رسـول ادامـه داد‪ ،‬تصور کـن که نه‬ ‫هستی؟ بلکه در‬
‫بـه تعـداد انسـانها و نـه حتـی بـه تعـداد موجـودات زنـدۀ بیولوژیک‪ ،‬بلکـه به تعـداد تمام‬ ‫درونت عالم اکبر‬
‫ذرات عالـم‪ ،‬نـه تنهـا سـنگریزهها و قطـرات آب‪ ،‬بلکـه مولکولهـا و اتمهـا‪ ،‬و الکترونهـا و‬ ‫مخفی است! تو‬
‫ذرات بنیادیـن تشـکیلدهندۀ هسـتۀ اتمهـا‪ ،‬و چـه بسـا ذرات پیمانهای حامـل میدانهای‬ ‫کتاب مبینی‬
‫نیرویـی‪ ،‬یـک کپـی از تمـام عالم داشـته باشـیم‪ ،‬کـه آن کپی متعلق بـه یکـی از آن ذرات‬ ‫هستی که به‬
‫یـا اشـیاء یـا موجـودات اسـت و هـر ذره یا هـر موجـود‪ ،‬در کپی عالمـی که به او اعطا شـده‬ ‫حروف آن مرجع‬
‫اسـت‪ ،‬توسـط یک دسـتگاه مختصات مشـخص میشـود‪ .‬دسـتگاه مختصات یا اگر دقیقتر‬ ‫ضمیر ظهور‬
‫صحبـت کنیـم «قـاب» در فیزیـک بـه معنـای ناظـر فیزیکـی اسـت‪ ،‬یـک زاویۀ دیـد‪ ،‬یک‬ ‫مییابد»‬
‫شـعور‪ ،‬یـک وجـه حامل توجـه‪ .‬برای مثـال مـن دارم در کپی خـودم از عالم وجـود زندگی‬
‫میکنـم و ایـن بدنـی کـه از زاویـۀ دید آن‪ ،‬به عالم کپـی خود نگاه میکنـم‪ ،‬همانقدر به من‬
‫تعلـق دارد کـه‪ ،‬خانـهای کـه در آن زندگی میکنم به مـن تعلق دارد؛ خانههای دیگر شـهر‬
‫هـم همینطـور بـه مـن تعلـق دارد؛ کل این عالم کپـی به من تعلـق دارد و شـما و هر کس‬
‫دیگـری هـم یـک کپـی از همین عالـم را برای خـود دارید که همـهاش متعلق بـه خودتان‬
‫اسـت‪ .‬در ایـن نـگاه‪ ،‬فـرق بدنهایمـان بـا خانهمان یـا کوههـای عالم مان یـا امثـال آن‪ ،‬در‬

‫ایـن اسـت کـه به مـرور زمان کنترل نسـبی بدن مـان را یـاد گرفتهایم؛ ولی چنـان کنترلی‬

‫را بـر روی سـایر اجـزاء کپـی خـود از عالم کسـب نکردهایـم‪ .‬با ایـن نگاه‪ ،‬حتی رسـولی که‬

‫دارم بـا او بحـث و همفکـری میکنـم هـم‪ ،‬یـک کپی از رسـولی اسـت کـه در عالـم خودم‬

‫اسـت و منـی کـه رسـول دارد بـا او بحـث میکنـد‪ ،‬هـم یک کپـی از مـن در عالم اوسـت‪.‬‬

‫ایـن وسـط بایـد ارکانی باشـند که ایـن عوالم منفـرد و مجزا را نیـز به هم ارتبـاط دهند‪ .‬در‬

‫هندسـه اَبَر‪-‬رویههـا (منیفلدها) در مبحث هندسـۀ دیفرانسـیل در ریاضیـات گاهی بر روی‬
‫هـر نقطـه از یـک اَبَر‪-‬رویـهی‪ -‬بعدی‪ ،‬یـک کپی از فضای ‪ Rn‬نصب میشـود کـه چون ‪Rn‬‬

‫یـک فضـای بـرداری اسـت‪ ،‬میتـوان یک بـردار از آن را بـه آن نقطه نسـبت داد و به همین‬

‫صـورت یـک میـدان بـرداری بـر روی تمـام آن اَبَر‪-‬رویه تعریـف نمود‪ .‬این نصـب یک کپی‬
‫از کل فضـای ‪ Rn‬بـر روی هـر نقطـه از اَبَر‪-‬رویـهی‪ -‬بعـدی‪ .‬بـرای مثال وقتی کـه بخواهیم‬

‫مشـتق یـک منحنـی را روی ابـر رویـه محاسـبه کنیـم‪ ،‬لازم اسـت و مشـتق کواریانت‪ 1‬بر‬

‫همیـن مبنـا تعریـف میشـود‪ .‬مفهومی که دو کپـی از فضـای ‪ Rn‬در دو نقطـهی بینهایت‬

‫نزدیـک از اَبَر‪-‬رویـه را بـه هـم ارتبـاط میدهد تحت عنوان «التصاق»‪ 2‬شـناخته میشـود‪.‬‬

‫در بحـث مـا هـم بایـد بـه طریق مشـابه‪ ،‬یک چنـان مفهومی را لحـاظ کرد تا وقتی رسـول‬

‫در عالـم خـودش چیـزی بـه کپـی من در عالـم خـودش میگوید‪ ،‬مـن هم در عالـم خودم‬

‫از کپـی رسـول در عالـم خـودم همـان مطلب را بشـنوم‪ .‬این ارتبـاط وقتی بین تمـام عوالم‬

‫ذرات و اشـیاء و موجـودات زنـده تعریـف شـود و کار کنـد‪ ،‬آن وقـت مـا همچنـان با عالمی‬

‫در هندسه‬ ‫مواجـه خواهیـم بـود که همهمـان تجربـۀ آن را داریم‪ .‬این نـگاه به عالم‪ ،‬که هر کسـی تمام‬
‫اَبَر‪-‬رویهها‬ ‫عالـم خـودش را در ذهـن خـودش دارد‪ ،‬بـه نوعـی یک نـگاه بینابینی اسـت‪ ،‬در عین حالی‬
‫(منیفلدها) در‬ ‫کـه وجـود عالـم خـارج را انـکار نمیکنـد‪ ،‬امـا کل عالـم قابـل تجربه بـرای هر کـس را نیز‬
‫بـه طـور کامـل‪ ،‬محـدود به ذهن خـود آن شـخص‪ ،‬معرفی مینمایـد‪ .‬اینکه نه تنها انسـان‪،‬‬
‫مبحث هندسۀ‬ ‫بلکـه هـر جـزء عالـم‪ ،‬چـه ذرهای بـه ظاهر ناچیـز باشـد و چه یک شـیء میکروسـکوپی یا‬

‫دیفرانسیل در‬ ‫بسـیار بـزرگ در ابعـاد کیهانـی و چه هـر موجود عرفـاً زنده یـا غیرزندۀ دیگـری‪ ،‬یک کپی‬

‫ریاضیات گاهی‬ ‫از تمـام عالـم را در خـود داشـته باشـد‪ ،‬به نوعی تعمیمی اسـت از یک نـگاه هولوگرافیک به‬

‫بر روی هر نقطه‬ ‫جهـان و سـازگار بـا این نگاه برخی از حکمای اسـلامی که «الـ ُک ُّل فِی ال ُک ّل»؛ حـال اگر قرار‬

‫از یک اَبَر‪-‬‬ ‫باشـد پیشـنهادی بـرای مکانیزم ارتبـاط بین این عوالـم‪ ،‬مطرح نماییم که نقـش التصاق در‬

‫رویهی‪ -‬بعدی‪،‬‬ ‫هندسـۀ دیفرانسـیلی (عموماً نااقلیدوسـی) را داشـته باشـد‪ ،‬به نظر میرسـد اسماء حسنای‬

‫یک کپی از‬ ‫الهـی و بـه طـور خاص اهل بیـت (ع) و بخصوص حضرت زهـراء (س)‪ ،‬بهتریـن گزینه برای‬

‫فضای ‪ Rn‬نصب‬ ‫ایـن منظور باشـند؛ چه بسـا ایـن ارتباطها‪ ،‬بـه عنوان موضوع سـنتهای الهـی‪ ،‬که صورت‬
‫میشود که چون‬ ‫عالـی قوانیـن عالم فیزیکی میباشـند‪ ،‬نیز قابل طرح و بررسـی باشـند‪ .‬اینکه اهـل بیت (ع)‬
‫ولایـت تکوینـی داشـته و میتواننـد در همه چیز تصرف کننـد‪ ،‬میتواند یـک خاصیت این‬
‫‪ Rn‬یک فضای‬
‫فصلنامه‬ ‫برداری است‪،‬‬ ‫التصـاق و عامـل ارتباط بودن محسـوب شـود‪ ،‬و البته خداونـد َر ِّب الْ َعالَ ِمی َن اسـت‪.‬‬
‫مـن بـه رسـول اعتـراض کـردم‪ ،‬گویـا به ایـن آیـات توجه نداشـته کـه خداونـد فرموده‬
‫میتوان یک بردار‬ ‫ال َّنـا ِس َولَــ ِک َّن أَ ْک َثـ َر ال َّنـا ِس لَا یَ ْعلَ ُمو َن»‬ ‫أَأَ ِْمک َابلـ َُّرسـ ِم َمـا ُْءنبَ ََنخالْ َهـا ِ»ق‬
‫شماره ‪7‬‬ ‫از آن را به آن‬ ‫که اسـتفهام انکاری اسـت! یعنی خداوند‬ ‫ال«أَ َّأَسنـُت َـماْمَواأَ َِشتـ َواُّدل ْأ َْرخلْ ًِقاض‬ ‫اسـت « َخلْـ ُق‬
‫نقطه نسبت داد‬ ‫[غافـر‪ ]57 ،‬و‬
‫پاییز‬
‫اذعـان فرمـوده اسـت کـه خلقـت آسـمانها و زمیـن بـزرگ تـر اسـت از خلقـت انسـان و‬
‫‪1397‬‬

‫‪119‬‬

‫‪ARTICLE‬‬ ‫مقاله‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪7‬‬
‫پاییز‬
‫‪1397‬‬

‫‪120‬‬

‫اگـر قـرار بـود هـر انسـانی در درون خـودش یـک کپـی از‬

‫تمـام آسـمانها و زمین را داشـته باشـد‪ ،‬طبیعتـاً دیگر این‬

‫بیـان درسـت نبود! رسـول جـواب داد که منظور از انسـان‪،‬‬

‫در اینجـا بـدن انسـان اسـت و نـه تمام وجـود انسـان‪ .‬یک‬

‫دلیلـش این اسـت کـه مخاطـب ابتدایی این آیات‪ ،‬کسـانی‬

‫بودهاند که نسـبت به حشـر مـادی اسـتبعاد میکردند و در‬

‫همـان زمـان پیامبر خـدا (ص) مثل ًا اسـتخوان پوسـیدهای‬

‫را از قبرسـتان برمیداشـتند و میبردنـد نـزد حضـرت و‬

‫میپرسـیدند کـه آیـا خـدا ایـن اسـتخوان را دوبـاره زنـده‬
‫میکنـد؟ «أَإِ َذا ِم ْت َنـا َو ُک َّنـا تُ َرابًـا َذلِـ َک َر ْج ٌع بَ ِعیـ ٌد» [ق‪.]3 ،‬‬
‫خلقـت آسـمانها و زمیـن از خلقت جزئـی از آنها بزرگتر‬

‫اسـت‪ .‬ایـن امـر دلایـل دیگـری هـم دارد‪ ،‬مثـل آنجاکـه‬

‫خداونـد دنیـا و مـا فیههـا از آسـمان و زمیـن را کوچـک‪،‬‬

‫میشـمرد امـا خلق پیامبـرش را بزرگ میشـمرد و عظیم‪.‬‬

‫اصـل ًا چطـور اینطـور نباشـد‪ ،‬وقتـی اجـر یک رکعـت نماز‬

‫جماعـت بـرای هـر شـخص بـزرگ تر اسـت از آسـمانها و‬

‫زمیـن که فرمودهانـد؛ اگر تعداد اقتدا کننـدگان در جماعت‬

‫از ده گذشـت‪ ،‬اگـر تمـام آسـمانها کاغـذ و دریاهـا مرکب‬

‫و درختهـا قلـم و جـ ّن و انـس و ملائکه نویسـنده شـوند‪،‬‬

‫نمیتواننـد ثـواب یـک رکعـت آن را بنویسـند؟ در حکمت‬

‫اسـلامی اعتقـاد بـر این اسـت که انسـان کامل َکـ ْون جامع‬

‫اسـت کـه پـا در عالـم ناسـوت و سـر در عالم لاهـوت دارد؛‬

‫چنانکـه در روایـات بسـیاری نیـز کتـاب مبین کـه هیچ تر‬

‫و خشـکی در آن فروگـذار نشـده‪ ،‬تأویـل بـه امیرالمؤمنین‬

‫علـی (ع) شـده اسـت و خلقـت اهل بیـت (ع) نیـز مقدم بر‬

‫خلقت آسـمانها و زمین شـمرده شـده اسـت که آسمانها‬

‫و زمیـن از نـور ایشـان خلـق شـده اسـت‪ .‬حق را به رسـول‬

‫دادم؛ ولـی حواسـم را هـم جمعتـر کـردم تـا جایـی گرفتار‬

‫تأویـل بـه رأی و مصـادرۀ به مطلوب آیات و روایات نشـویم‪.‬‬

‫بـا ایـن نگاه که رسـول مطـرح کرد‪ ،‬اگـر انسـانی از بدن‬

‫انسـان دیگـری بخورد‪ ،‬او صرفـاً از بدن کپی انسـان دیگری‬

‫در عالـم خـودش خورده اسـت و آن انسـان دیگر هم بدنش‬
‫توسـط کپـی انسـان دیگـری در عالم خـود او خورده شـده فصلنامه‬

‫اسـت‪ .‬همـۀ عالـم اولـی هنـوز متعلق بـه اولی و همـۀ عالم شماره ‪7‬‬

‫دومـی هنـوز متعلـق به دومی اسـت و شـبهۀ آکل و مأکول پاییز‬
‫‪1397‬‬
‫دیگـر حاکـی از یـک تناقض عقلـی نمیباشـد؛ در واقع این‬
‫‪121‬‬

‫‪ARTICLE‬‬ ‫مقاله‬

‫پاسـخ بـه نوعـی با پاسـخ ملاصـدرا‪ ،‬کـه اصالت را بـه نفس ناطقۀ انسـانی میدهـد‪ ،‬نزدیک‬ ‫به امام خمینی‬ ‫فصلنامه‬
‫اسـت؛ زیـرا اصالت را به شـعور انسـانی و هویـت او میدهد‪ ،‬بـه «قاب»ی کـه در کپی عالم‪،‬‬ ‫وقتی خبر‬
‫شهادت‬ ‫شماره ‪7‬‬
‫متعلـق بـه او نماینده هویت اوسـت؛‬ ‫پاییز‬
‫البتـه لازم بـه ذکـر نیسـت کـه ایـن نـگاه صرفـاً یـک نظریهپـردازی و قابل نقد اسـت و‬ ‫فرزندشان حاج‬ ‫‪1397‬‬
‫چـه بسـا بتوان شـبهۀ آکل و مأکـول را به انـواع و اقسـام صورتهای دیگری هم پاسـخ داد‬ ‫شیخ مصطفی‬
‫کـه کمتـر عجیـب باشـند (در واقع حداقـل دو راه دیگر را همیـن الن در ذهـن دارم که در‬ ‫را دادند‪ ،‬ایشان‬ ‫‪122‬‬
‫سـخن پایانـی اشـارهای کوتـاه بـه آنهـا میکنـم)؛ امـا یک بـار دیگـر برایم محرز شـد که‬ ‫گفتند که این‬
‫چـه بسـا مطالبـی کـه بـزرگان آن را خـلاف عقـل و محـال عقلـی بشـمرند‪ ،‬ولی بـا اصلاح‬ ‫نعمتی است در‬
‫پیشفرضهـای ذهنـی و توسـعه دادن صورت مسـئله بتـوان جوابهایی عقلانـی نیز یافت‬ ‫لباس مصیبت‪،‬‬
‫تـا تناقضـات برطـرف گردنـد؛ ولـو اینکـه جوابهـای بـه دسـت آمـده دور از ذهن باشـد و‬ ‫و اتفاقاً همین‬
‫پیشامد هم‬
‫پذیرش آنها مشـکل باشـد‪.‬‬ ‫مقدمۀ اصلی‬
‫پیروزی نهایی‬
‫‪ .4‬سخن سوم‪ :‬قدرت ذهن‬ ‫انقلاب در سال‬
‫امـروزه حتـی در پزشـکی نوین هم پذیرفته شـده اسـت کـه تلقین قابلیت درمانـی دارد؛‬ ‫‪ 1357‬شد‬
‫اینکـه روحیـۀ خـوب داشـتن بخشـی از درمـان اسـت و ناامیـدی از درمـان میتواند سـهم‬
‫بزرگـی در شکسـت درمان داشـته باشـد‪ .‬قانون جذب‪ ،‬یـک قاعدۀ پربحث اسـت که عدهای‬
‫قویـاً بـه آن بـاور دارنـد و عـدهای آن را خرافـی و اثباتناپذیـر میداننـد؛ اما بـه نوعی حتی‬
‫در متـون دینـی مـا هـم لااقل وجهی از آن تأیید شـده اسـت‪ .‬بـرای مثال در روایتـی از امام‬
‫صـادق (ع) وارد شـده کـه «إذا َد َعـ ْو َت َف ُظـ َّن أ ّن حا َج َتـ َک بالبا ِب»‪ ،‬یعنی وقتـی دعا کردی‪،‬‬
‫پـس چنیـن خیـال کن که حاجتـت بر در خانه اسـت‪ .‬بالاتر از این‪ ،‬اسـلام توصیـه دارد که‬
‫در مقابـل هـر پیشـامدی‪ ،‬فال نیک زده شـود و فرمودهانـد‪ :‬فال نیک بزنید تا به آن برسـید‪.‬‬
‫گفتـه میشـود رسـول خـدا (ص) زیـاد پیـش میآمـد که بـا دیـدن صحنههایی بـه ظاهر‬
‫ناگـوار و ناراحـت کننـده‪ ،‬نتایجـی مثبت و خـوب را آزرو کرده‪ ،‬آن پیشـامد را بـه فال نیک‬
‫میگرفتنـد کـه اتفاقـاً همـان حادثهی نیـک هم محقق میشـد‪ .‬به امام خمینـی هم‪ ،‬وقتی‬
‫خبر شـهادت فرزندشـان حاج شـیخ مصطفی را دادند‪ ،‬ایشـان گفتند که این نعمتی اسـت‬
‫در لبـاس مصیبـت‪ ،‬و اتفاقاً همین پیشـامد هم مقدمۀ اصلی پیروزی نهایی انقلاب در سـال‬
‫‪ 1357‬شـد‪ .‬در نقطـۀ مقابـل آن‪ ،‬در حدیثـی از امام صادق (ع) نقل شـده اسـت که حضرت‬
‫فرمودنـد تأثیـر فـال بـد به خـودت بسـتگی دارد؛ اگر آن را آسـان بگیری آسـان میشـود و‬
‫اگـر سـخت بگیری سـخت میشـود؛ اگـر بـه آن اهمیت ندهـی بیاثـر میشـود‪ .‬این بحث‬
‫در مـورد تعبیـر خـواب نیز وارد شـده اسـت که خوابهـا را تأویل به خوبی کنیـد‪ .‬در روایت‬
‫دیگـری آمـده کـه زیـاد فکـر کـردن در معاصـی و بدیها‪ ،‬انسـان را به سـوی گنـاه و بدی‬
‫ثُُممـ ْؤ َّیِممک ٌ َنجش َعَفـلُْأا َننولَـدـا‪.‬ـلَ ِئدـرُهَقک َـج َکرَهآا َّن َـنن َمهَسـیَـ ْْعمص ُیَلآ ُاهم َـهماد َّمَمه ْْذش« ُمـَّم ُوـک ًموـنًراا َک َّما*ْ َدن ُُکحیًُّلـِرایونُّـًراِمُد ُّاد*لْ َعََوها َمـ ِـجـُلَؤْ َنلَۀاأَ َِءعَرا ََّوَجدلَْها َنْـلــُا ِخؤلَلََرُاه َۀِءفِ َویِم ََهسْانـ َعَمَعا َنیَطالََ ِشءَهـاَرابُِّء َسلَِـ َکمْعـََوی َمَهناانُّ ََکوِرایُه ََُنود‬
‫َع َطـا ُء َربِّـ َک َم ْح ُظـو ًرا» [الإسـراء‪ ]20-18 ،‬یعنی خداوند اراده فرموده اسـت که هر کسـی را‬
‫در راهی که در پیش گرفته اسـت‪ ،‬به نوعی مدد نماید‪ .‬مزایای مثبتاندیشـی و حسـنظن‬

‫بـه خـدا‪ ،‬حتـی در امور دنیا مطلب غریبی از نگاه عقاید اسـلامی نیسـت؛ اما مکانیزم چنین‬

‫عملکردهایـی معمـولاً مـورد بحث قـرار نمیگیرند؛ مگرآنکـه به صورت اجمالی به خواسـت‬

‫خـدا نسـبت داده میشـود‪ .‬بـرای مثـال اینکـه صدقه هفتـاد بـلا را دفع میکند یـک قانون‬

‫اسـت‪ .‬همانطـور کـه قانـون گرانش یک قانون اسـت‪ .‬اینها سـنتهای خدا هسـتند که «لَن‬

‫تَ ِجـ َد لِ ُسـ َّن ِت اللَّــ ِه تَ ْب ِدی ًلا َولَن تَ ِج َد لِ ُسـ َّن ِت اللَّــِه تَ ْح ِوی ًلا» [فاطـر‪]43 ،‬؛ امـا در روایت آمده‬
‫«ابـی الله ان یجـری الامـور الا باسـبابها»‪ ،‬یعنـی خداوند اگرچه مس ّببالأسـباب اسـت‪ ،‬ولی‬
‫همـواره میتـوان اسـباب جریـان یافتـن ارادۀ خداونـد در ادارۀ امـور عالـم را نیـز تحقیـق و‬

‫بررسـی نمـود؛ پـس بجز آن پاسـخ اجمالی‪ ،‬همـواره میتوان بـه دنبال پاسـخهای تفصیلی‬

‫نیز گشـت‪.‬‬

‫قدرت باور یک‬ ‫مطابـق بحثـی کـه با رسـول داشـتم‪ ،‬الن یک توضیـح تفصیلی بـرای این مطلـب آماده‬

‫قدرت روانی‬ ‫روی میـز اسـت‪ .‬مـن اگـر بخواهم کسـی کـه دسـتش درد میکنـد را درمان کنـم‪ ،‬یک راه‬

‫است که محدود‬ ‫ایـن درمـان آن اسـت کـه کپی آن شـخص در عالم خودم‪ ،‬کـه جزئی از من اسـت را درمان‬

‫به بدنی که در‬ ‫کنـم‪ ،‬سـپس آن «التصـاق» بـه صورت خـودکار اثر این درمان شـدن را در عالم آن شـخص‬

‫عالم اکبر خودم‬ ‫منعکـس مینماینـد‪ .‬قـدرت بـاور یک قـدرت روانی اسـت که محـدود به بدنی کـه در عالم‬

‫دارم نمیشود و‬ ‫اکبـر خـودم دارم نمیشـود و روح مـن در تمام عالمم میتواند جریان داشـته باشـد و توجه‬

‫روح من در تمام‬ ‫مـن را بـا خـود به همراه داشـته باشـد؛ حتـی دیـدن از راه دور‪ ،‬کـه تحت عنـوان بصیرت و‬
‫عالمم میتواند‬ ‫قـوۀ واهمـه در روایتـی از امـام صـادق (ع) مطـرح شـده اسـت و بحـث طـ ّیالأرض و قدرت‬
‫خلـق کـردن انسـان در عالـم خـارج و تصـرف در امـور تکوینی عالـم‪ ،‬همگـی میتوانند در‬
‫جریان داشته‬
‫ایـن بسـتر نـوی فکـری توضیحاتی جدیـدی بیابند‪ .‬کافی اسـت به کمـک قوۀ بـاور یا ظ ّن‪،‬‬
‫فصلنامه‬ ‫باشد و توجه‬
‫در تمـام عالـم اکبـر خـود تأثیرگـذار باشـیم‪ ،‬هم بر جسـم خود و بـر زندگی خـود‪ ،‬و هم بر‬
‫من را با خود‬
‫شماره ‪7‬‬ ‫کپـی جسـم دیگـران و زندگـی ایشـان در عالم اکبـر خودمان‪ .‬اسـم أعظم خـدا‪ ،‬آنطور که‬

‫پاییز‬ ‫به همراه داشته‬ ‫آیـتالله جـوادی آملی هـم فرمودهاند‪ ،‬صرف یک لفظ نیسـت‪ ،‬بلکه یک درجۀ روحی اسـت‬

‫‪1397‬‬ ‫کـه باید کسـب شـود‪ .‬اسـم خـدا باید در خود شـخص تجلـی یابد و شـخص یک ظهـور از باشد‬

‫‪123‬‬

‫‪ARTICLE‬‬ ‫مقاله‬

‫آن اسـم شـود‪ ،‬و کسـی که خود را بشناسـد‪ ،‬خدا را شـناخته اسـت‪َ « ،‬م ْن َع َر َف نَ ْف َسـ ُه َف َق ْد‬
‫تَ ُکونُـوا َکالَّ ِذی َن‬ ‫فرامـوش میکند‪« ،‬لَا‬ ‫خود را‬ ‫نََع ُـس َرـوَافال َرلَّبَّـــه َه» َفوَأنکَسـساـ ُه ْیم أَکنـُفه َس ُخه ْدما»راشفنراامخوتشخکنداـبده‪،‬‬
‫لا یتع ّین «هو»‬ ‫شـناخت ضمیر غایب‬ ‫معنای‬ ‫شناخت‬
‫سنتهای خدا و‬
‫کـه ذات الهـی اسـت‪ ،‬نمیباشـد؛ نـه تنها شـناخت آن برای هـر مخلوقی محال اسـت‪ ،‬بلکه‬ ‫شناخت جایگاه‬
‫خودمان نسبت‬
‫در عـوض منظـور از شـناخت خدا شـناخت اسـماء و صفات خداسـت که مجراهـای جریان‬ ‫به خدا‪ .‬شناخت‬
‫عالم اکبر مخفی‬
‫یافتـن ارادۀ خـدا در امور عالم مخلوق هسـتند؛ شـناخت سـنتهای خدا و شـناخت جایگاه‬
‫در خودمان‬
‫خودمـان نسـبت بـه خـدا‪ .‬شـناخت عالم اکبـر مخفـی در خودمان جـدای از شـناخت خدا‬ ‫جدای از شناخت‬

‫نیسـت و داشـتن حسـن ظـ ّن به خـدا‪ ،‬کلید اثرگـذاری در این عالـم اکبر اسـت و اطاعت از‬ ‫خدا نیست و‬
‫داشتن حسن‬
‫خـدا‪ ،‬وسـیلۀ کسـب این حسـن ظـن و محافظت از آن اسـت‪ .‬نه تنهـا کافران و مشـرکین‪،‬‬ ‫ظ ّن به خدا‪ ،‬کلید‬
‫اثرگذاری در این‬
‫بلکـه فاسـقین هـم نمیتوانند به خوبی حسـن ظ ّن به خدا داشـته باشـند و به ناچـار دچار‬ ‫عالم اکبر است‬
‫و اطاعت از خدا‪،‬‬
‫سـوء ظـن نسـبت به خـدا میشـوند و از حق بـه باطل میـل مینمایند‪.‬‬ ‫وسیلۀ کسب‬
‫این حسن ظن و‬
‫تبعـات پذیرفتـن وجود یـک عالم برای هر یـک از موجودات به صورت مجـزا (یعنی مثل ًا‬ ‫محافظت از آن‬

‫اینکـه بـرای هـر سـلول از دسـتمان جداگانه یک کپـی از عالم را داشـته باشـیم و برای کل‬ ‫است‬

‫دسـتمان و برای کل بدن مان و برای تکتک ذرات تشـکیلدهندۀ هر سـلول از دسـت نیز‬

‫جداگانـه یـک کپی از عالم را داشـته باشـیم)‪ ،‬فراتـر از موضوع بحث مان در اینجاسـت؛ ولی‬

‫خوب سـر جای خودشـان قابل بحث و نقد هسـتند‪.‬‬

‫‪ .5‬سخن آخر‬ ‫فصلنامه‬
‫گرچـه شـبهۀ آکل و مأکـول بهانـهای بـود بـرای پرداختـن به مفهـوم عالـم اکبر مخفی‬
‫در وجـود هـر انسـان (کـه البتـه اثبـات شـیء نفی مـا عـداء نمیکنـد و حضرت علـی (ع)‬ ‫شماره ‪7‬‬
‫نفرمودهانـد ایـن عالم اکبر خا ّص انسانهاسـت)‪ ،‬لکـن در اینجا خیلی مختصـر به دو طریق‬ ‫پاییز‬
‫‪1397‬‬

‫‪124‬‬

‫دیگـر رفـع تناقض آکل و مأکول اشـاره میشـود‪ .‬اول اینکـه بدنها عیناً با همیـن مادههای‬

‫عنصـری سـاخته شـوند؛ ولـی لزومـاً نه برای بدن کسـی کـه در دنیـا صاحب آن بـدن بوده‬

‫اسـت‪ .‬دلایلـی مبتنـی بـر برخـی آیـات و روایـات میتوانند بـرای دفـاع از این ایـده مطرح‬

‫شـوند؛ لکـن در همـان نـگاه نخسـت‪ ،‬حداقـل دو ایراد نسـبت به صحـت این ایـده به ذهن‬

‫متبـادر میشـود؛ اول اینکـه اگـر تبـادل بدنی بخواهـد صورت بگیـرد‪ ،‬بر اسـاس آن آیات و‬

‫روایـات‪ ،‬چـه بسـا بعد از قیامت و قبل از رهسـپار بهشـت و جهنم شـدن باشـد؛ حـال آنکه‬

‫بدنهـا در آسـتانۀ قیامـت و در حشـر‪ ،‬بـه صاحبان ایشـان تعلق گرفتـه اسـت و دوم اینکه‬

‫همچنـان بایـد بتـوان از همین خاک محدود روی سـطح زمیـن‪ ،‬حیات چند میلیارد سـالۀ‬

‫روی زمیـن را پوشـش داد؛ ولـو اینکـه بـدن تجدیـد شـونده در دنیـا‪ ،‬دیگـر نیـازی نـدارد‬

‫تمـام اطـوار خـود را بـه یک موجـود زنده متعلـق بدانـد‪ .‬ایـدۀ دوم‪ ،‬منبعث از قضیـۀ باناخ‪-‬‬

‫تارسـکی‪3‬در نظریۀ مجموعههاسـت‪ .‬این قضیه اثبات ریاضی دارد؛ لکن درسـتی این اثبات‬

‫متوقـف اسـت بـر پذیرش اصلی بـه نام «اصـل انتخاب»‪ 4‬که یک اصل چالشـی اسـت و در‬

‫گذشـته طرفداران و مخالفان سرسـختی داشـته اسـت‪ .‬یکی از دلایل نپذیرفتن این اصل از‬

‫طرف مخالفان آن‪ ،‬نتایج عجیبی اسـت که اتفاقاً از قضایایی شـبیه به قضیۀ باناخ‪-‬تارسـکی‬

‫بـه دسـت میآیـد و تنهـا راه‪ ،‬زیـر بـار آن نتایـج نرفتـن ایـن اسـت‪ ،‬کـه اصـل انتخـاب را‬

‫نپذیریـم! قضیـۀ باناخ‪-‬تارسـکی میگویـد‪ ،‬اگر یک گـوی بـه شـعاع ‪ r‬در ‪ 3R‬در نظر گرفته‬

‫شـود‪ ،‬وجـود دارد حالتـی کـه ایـن گـوی حداقـل به پنـج زیرمجموعه کـه حداقـل یکی از‬

‫آنها ناشـمارا باشـد تقسـیم شـده و دوبـاره به گونهای به هم چسـبیده شـوند کـه به جای‬

‫آن گـوی اول‪ ،‬ایـن بـار دو گوی با همان شـعاع ‪ r‬به دسـت آید‪ ،‬یعنی ‪ 1‬مسـاوی بشـود با ‪2‬‬

‫بحثهـای زیـادی بـر روی ایـن مطلب انجام شـده اسـت و برخی میل داشـتهاند که معجزۀ‬

‫حضـرت مسـیح (ع) در سـیر کـردن جماعتـی بـزرگ با تنهـا یک قـرص نان و یـک ماهی‬

‫را بـه ایـن صـورت توضیـح بدهنـد؛ معجزهای که مشـابه آن در تاریخ صدر اسـلام از رسـول‬

‫خدا (ص) نیز در ماجرای میهمانی ایشـان برای دعوت خویشـان خود به اسـلام‪ ،‬نقل شـده‬

‫اسـت‪ .‬چنیـن قضیـهای که بحـث بقای جـرم را منتفـی بداند و البتـه لزوماً اینطور نیسـت‪،‬‬

‫دلایلی مبتنی‬ ‫عمـل ًا راه را بـرای توضیـح اینکـه از یـک جـرم بشـود چند جـرم هم زمـان پدیـد آورد را به‬

‫بر برخی آیات و‬ ‫عنـوان یـک گزینۀ جدیـد بر روی میـز میگذارد؛ البتـه در اینجا خود قضیۀ باناخ‪-‬تارسـکی‬

‫روایات میتوانند‬ ‫مـ ّد نظـر نگارنـده نیسـت؛ بلکه ایـن قضیه صرفـاً یک ایـدۀ اولیه بـرای توضیح شـبهۀ آکل‬

‫برای دفاع از این‬ ‫و مأکـول میدهـد؛ توضیـح دقیـق مطلـب متوقف بـر مباحثی بـر روی ماهیت مـاده از نگاه‬
‫ایده مطرح شوند؛‬ ‫دینـی اسـت کـه از حوصلـۀ بحـث حاضر خارج اسـت‪ .‬ایـن مقام صرفـاً تلنگوریسـت کهای‬
‫لکن در همان‬
‫بسـامطالبی کـه بـه ظاهـر خـلاف عقـل بـوده و بـه راحتـی حکـم بدهیـم که بدون شـک‬
‫نگاه نخست‪،‬‬ ‫محـال عقلـی و مسـتلزم اجتماع یا ارتفاع نقیضین اسـت؛ ولـی محال بودن آن صرفـاً زائیدۀ‬

‫حداقل دو ایراد فصلنامه‬ ‫پیشفرضهـای ذهنـی خودمـان باشـند ‪ ...‬و الله العالم‪.‬‬

‫نسبت به صحت‬ ‫توضیحات‬

‫شماره ‪7‬‬ ‫این ایده به ذهن‬ ‫‪1. Covariant Derivative‬‬
‫پاییز‬ ‫‪2. Connection‬‬

‫‪1397‬‬ ‫متبادر میشود‬ ‫‪3. Banach–Tarski Theorem‬‬
‫‪4. Axiom of Choice‬‬
‫‪125‬‬

‫‪SHORT‬‬ ‫داستانک‬
‫‪STORY‬‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪7‬‬
‫پاییز‬
‫‪1397‬‬

‫‪126‬‬

‫برای فرهاد که برادر بود‪.‬‬

‫عنصر چهارم‬

‫بنیامین سربندی‬

‫خبـرای بـد یهویـی آدمـو پیـر میکنـه‪.‬آدم دلـش پینه‬

‫میبنـده‪ .‬سـفت میشـه بعـد یـه مدتی کـه هی بشـنوی‪.‬‬

‫امـا امـان از انتظار کشـیدن برا خبـرای خـوب‪ .‬انتظار خبر‬

‫خـوب اسـتخون آدمو میشـکنه‪ .‬کمر روحتو خـم میکنه‪.‬‬

‫دل تـو دلـت نیسـت هـر روز و هـر شـب‪ .‬یه بیـم و امیدی‬

‫داره‪ .‬بیمـش تـو دلتـو خالـی میکنـه و زانوهاتـو سسـت‪.‬‬

‫امیـدش قلبتـو گرم میکنـه و وادارت میکنه بـاز دعا کنی‬

‫و دخیـل ببنـدی به هـر چی برات مقدسـه تا خبری بشـه‬

‫از اون کـه خبـری ازش نداری و گم شـده که وقتی آدمیزاد‬

‫گمشـده داره خـودش تـو همـه عالم گمـه و هر کی باشـه‬

‫و بـا هـر مرتبهای باشـه از دور پیداسـت یه جـای وجودش‬

‫میلنگـه‪ .‬ولـی جفتشـون اشـکاتو سـرازیر میکنـن پایین‪.‬‬

‫خبـر بـد و انتظـار خبـر خوبو میگـم‪ .‬بیم و امیـدش تو این‬

‫فقره اشـک فرقی ندارن‪ .‬جفتشـون اشـکتو در میارن‪ .‬دنبال‬

‫اشـکال تو چشـمات نبـاش‪ .‬فکر نکن چشـات بلایی گرفته‬

‫کـه تا تقـی به توقی میخوره اشـکات سـرازیر میشـه‪.‬دلت‬

‫نازک شـده کـه چشـمات اینجوریه‪ .‬مگه نشـنیدی میگن‬

‫چشـما حرفـای دلـو میزنـن‪ .‬حـرف دلـت کـه آه و نالـه و‬

‫صبـر و انتظـار باشـه چشـمت چـی بگه جـز اشـک‪ .‬اینکه‬

‫میگـم سـوز دل واقعـا یـه آتیشـی تـو دل آدم میافته که‬

‫اینجوری میشـه‪ .‬ماشـالله تحصیـل کـرده ای‪ .‬میدونی که‬

‫تـن آدمـی هـم آب توشـه و هـم خـاک‪ .‬هـوا هـم هسـت‪.‬‬
‫اینـا رو اطبـاء و حکمـا خیلی سـاله کشـف کـردن‪ .‬اما من فصلنامه‬

‫میگـم یـه آتیشـی هم تو تـن آدم هسـت یا چـه میدونم شماره ‪7‬‬

‫تـو روح آدم هسـت کـه یهـو یـه جاهایـی گـر میگیـره و پاییز‬
‫‪1397‬‬
‫شـعلهاش تا عرش میرسـه‪ .‬اصـلا آمیزاد بـدون آتیش آدم‬
‫‪127‬‬

‫‪SHORT‬‬ ‫داستانک‬
‫‪STORY‬‬

‫نمیشـه‪ .‬یـه جـای کارش میلنگـه ‪ .‬امـا خـوب بـد چیـزی هم هسـت ایـن دل کـه وقتی‬ ‫میگن اهل‬ ‫فصلنامه‬
‫میسـوزه دودش بـه چشـم خیلیهـا مـیره‪ .‬میگن اهـل معرفت از سـوز دل بـه کجاها که‬ ‫معرفت از سوز‬
‫نرسـیدن‪ .‬این سـوز دل بدون شـعله بدون آتیش که نمیشـه‪ .‬حکمن یه آتیشـی یه جای‬ ‫دل به کجاها‬ ‫شماره ‪7‬‬
‫وجـود آدم اگـه آدم باشـه هسـت که وقتی شـب با خیالـش میخوابی صبح بـا خمارش پا‬ ‫که نرسیدن‪.‬‬ ‫پاییز‬
‫میشـی گوشـه جیگـرت میسـوزه‪ .‬اینـو مـن خوب میفهمـم‪ .‬یه عمره چشـم انتظـارم و‬ ‫این سوز دل‬ ‫‪1397‬‬
‫گمشـده دارم‪ .‬بـه مـن دیگـه نمیخـواد بگـی از وقتی رفته و گم شـده حالـت چیه‪ .‬همین‬ ‫بدون شعله‬
‫کـه همدمت شـده فنـدک بنزینی یـادگاری مرحـوم فرهاد میفهمم همنشـینی با شـعله‬ ‫بدون آتیش که‬ ‫‪128‬‬
‫بـرای اهلشـه‪ .‬سـرتو بگیـر بـالا‪ .‬مـردی که دلش نسـوخته باشـه یعنـی تو دلـش یعنی تو‬ ‫نمیشه‪ .‬حکمن‬
‫روحش یه چیزی کم داره‪ .‬شـعله کم داره ‪ .‬شـعله داشـته باشـی همیشـه گرمی ‪ .‬عزیزی‪.‬‬ ‫یه آتیشی یه‬
‫ایـن لامصـب بدجـوری عزیز میکنـه آدمو بین بقیه اگر راسـتی راسـتی باشـه‪ .‬فرهاد خدا‬ ‫جای وجود آدم‬
‫بیامـرز میگفـت هـر چیـزی سـرجای خـودش خوبـه‪ .‬همیشـه لا بـه لای خـرت و پرتای‬ ‫اگه آدم باشه‬
‫جیبـش یـه مهـر و یـه فنـدک هـم داشـت‪ .‬همین فنـدک بنزینـی که حـالا تـو جیبه تو‬ ‫هست که وقتی‬
‫هسـت‪ .‬یـه بـار گفتم پسـرجان تو که خیلی سـاله سـیگارو ترک کـردی از بعد از دانشـگاه‬ ‫شب با خیالش‬
‫نکشـیده بـود دیگـه‪ .‬اهـل چپـق و پیـپ و قلیـون هـم نیسـتی‪ .‬چیـه حکایت ایـن فندک‬ ‫میخوابی صبح‬
‫کـه بـا خـودت میبـری ایـن ور اون ور؟ گفـت بـرای روز مبـادا‪ .‬گفتم واسـه مبـادا یه پول‬ ‫با خمارش پا‬
‫و پلـهای طلایـی نقـرهای سـاعتی چیزی همـراه میکنن‪ .‬گفت مبادای عاشـقی بـا مبادای‬ ‫میشی گوشه‬
‫باقـی خلـق خـدا توفیـر داره این فندک و این شـعله آتیش یادم میاره اگه غمی رو نشـه به‬ ‫جیگرت میسوزه‬
‫باد داد و با آب شسـت و به خاک داد و دفن کرد میشـه با این شـعله بسـوزونیش که اول‬
‫غـم عالـم غـم خود کرده اسـت کـه تدبیر نـداره جز سـوختن‪ .‬گفت خـود کـرده میدونی‬
‫چیـه مـادر؟ گفتـم نـه والله عقلم بـه حرفات قد نمـیده قربـون قدبالات برم‪ .‬چشـمام کف‬
‫پـات بگـو منـم بفهمـم‪ .‬گفت خود کرده دلیه که با دسـت خـودت میدی بـه اون که نباید‬
‫و حـالا پـس گرفتنـش کار حضرت فیله‪ .‬تازه پسـم بگیـری این لاکردار دیگه دل نمیشـه‬
‫دسـت هـر کی دیگـه بخوایی بـدی خونه‪ .‬کـی دل خونی تحویـل میگیـره؟ پیش خودت‬
‫نگـه داری بـوی دسـت یـار مـیده‪ .‬شـب دیوونـه ات میکنه عطری که گمشـده تـو یادت‬
‫میـاره‪ .‬راسـتش اون موقعهـا نفهمیـدم چی میگـه‪ .‬حرفای گنده تـر از قدش زیـاد میزد‪.‬‬
‫امـا حـالا میفهمـم اون آتیشـی کـه خدابیامـرز میگفت تـو وجود آدم روشـن میشـه‪ ،‬تو‬
‫وجـودم روشـنه‪ .‬اگـر نـه منـه بی سـواد کجا و ایـن حرفا کجـا؟ این سـوادها رو ایـن اواخر‬
‫یـاد گرفتـم ‪ .‬هربـار یه دسـته گلـی رو از دل خاک بیـرون آوردن بی نام و نشـونی بردن یه‬
‫گوشـه بـه خـاک سـپردن یه ترکیبـی از بیم و امیـد از خبر بـد و انتظار خبر خـوب رو دلم‬
‫میپاشـید‪ .‬عیـن بنزیـن گر مـیداد شـعله دلمو‪ .‬ریا نباشـه بـوی جیگرم به مشـام خداهم‬
‫رسـیده لابـد کـه ایـن صبـرو حلالـم کرده‪ .‬تـو هـم صبرکن ‪ .‬صبـر کـن‪ .‬این شـعله رو تو‬
‫وجـودت زنـده نگهـداری هـم پختـه میشـی هـم اگر وجودت عطر خوشـی داشـته باشـه‬
‫کـه انشـالله داره بـه همـه عالـم میپیچـه‪ .‬شـاید حـالا خیلیها نفهمـن چی میگـی‪ .‬اما‬
‫اگـر خـدا گمشـده قسمتشـون کنه ‪،‬عیـن یه دانشـمند موفق یه شـعله ابدی رو تـو اعماق‬
‫وجودشـون کشـف میکنـن کـه به هـر بهانه گـر میگیـره‪ .‬بدم گـر میگیره‪ .‬گـر گرفتن‬

‫هـم یه بخشـی از ایـن راهه‪.‬‬


Click to View FlipBook Version