The words you are searching are inside this book. To get more targeted content, please make full-text search by clicking here.
Discover the best professional documents and content resources in AnyFlip Document Base.
Search
Published by mojaver09, 2019-09-15 04:25:09

ماهنامه شماره 22 برای فردا

‫‪103‬‬

‫نماییازفیلم« ُجنگاطهر»‬ ‫سینمادربازنماییواقعی ‌تهایموجوداجتماعینقشی‬ ‫عشقطاهر‬
‫فعـال دارد و بـه همیـن جهـت از توانایـی شـک ‌لدهی بـه‬
‫درهمـانجامعـ ‌های کـهامثـالهمسـرحاجطاهـرزندگی‬ ‫فرهنـگورفتـار جمعـینیـزبرخـوردار اسـت‪.‬ایـنابـزار بـا‬ ‫نگاهی به جایگاه زن‬
‫م ‌یکننـدزنانـینیـزبهدنبالاسـتقلالمالیوشـغل ‌یاندو‬ ‫ورود بـه کالبـد اجتماعـی‪ ،‬فرهنگـی و اعتقـادی جامعـه‪،‬‬ ‫در سینمایدهۀهفتادمحمدعلینجفی‬
‫تأهـل و فرزنـدآوری در اولویـت اهدافشـان قرار نـدارد‪ .‬آنان‬ ‫دغدغ ‌ههـا و معضالت موجـود در هـر دوره را بـه نمایـش‬
‫زنانیموفقوهنجارشـکنتلقیم ‌یشـوند کهدر جامعۀ‬ ‫م ‌یگـذاردو گرایـشفکـریوروحیـاتبیشـترافرادجامعه‬ ‫متینهاسلامی‬
‫آنروز در اقلیـتبود ‌هانـد‪.‬ایـنموضـوعاز نمایـششـیوۀ‬ ‫رابازبانفیلممنعکسم ‌یکند‪.‬فارغاز اینکهاثرپی ‌شرو‬
‫رفتـار افـرادجامعـهبـاآ ‌نهـا‪،‬طـرز پوشـش‪،‬تحصی ‌لکـرده‬ ‫باهدفنقدیاتوضیحشـرایطموجودباشـد‪،‬این کارکرد‬ ‫کارشناس ارشد‬
‫بودنوتواناییصحبتبهزبانانگلیسیبرم ‌یآید‪.‬زنانی‬ ‫سـینما م ‌یتوانـد ب ‌هطـور مسـتقیم یـا غیرمسـتقیم بـه‬ ‫روا ‌نشناسی‬
‫که جرئت انتقاد و ادامه ندادن مسیر غلط قبلی را دارند؛‬ ‫رویاروییبا کاسـت ‌یهایجامعه کمکشـایانی کندوبه‬
‫هما ‌نطـور کـهمخاطـب‪،‬درقسـمتیازفیلـمدرمکالمـۀ‬ ‫اصالح فرهنـگ بینجامـد‪ .‬از زما ‌نهـای دور‪« ،‬زن» یکـی‬ ‫پوسترفیلم«عشقطاهر»‪،‬طراح‪:‬علیوزیریان‬
‫میـان سـحر و دوسـتش‪ ،‬بـا ایـن جملـه از دوسـت سـحر‬ ‫ازسـوسـژ ‌وهاژ ‌هیهاکـهیمدرشـخخور‌تص ًوارجـوهشدربرهخنـوررودسســییننممااببــاوادوهدارسـطوتل؛‬ ‫نماییازفیلم«پرستارشب»‬
‫مواجهم ‌یشـود‪«:‬بعضیازمردیفقطخرد ‌هفرمایشـش‬ ‫زمـانیکسـاننبـودهاسـت‪«.‬تاچمـن»در نظریـۀ«فنـای‬
‫روبلـدن!»ایـنفضایانتقـادیهرچند کمرنگ‪،‬همان‬ ‫نمادینزن»‪1‬بابررس ‌یتلویزیونبهایننتیجهرسید که‬
‫چیـزی اسـت کـه کمبـود آن در سـینمای قبـل از نیمـۀ‬ ‫زناندرتلویزیونغای ‌باندومردا ‌ناند کهصحنهراقبضه‬
‫اولدهـۀهفتـادحسم ‌یشـد‪.‬درایـنروایتحاجطاهر‬ ‫کمرندف‌هعانـلد‪،‬تو اسگلـیر همـومک بـ‌ماههتمصیویـ‌تارنکد‪.‬شاـییندتهعبشـیروندقدیاق ًحاتسواصسـی ِیف‪،‬‬
‫نیـز ب ‌هعنـوان نماینـدۀ گروهـی از مـردان جامعـه نقـش‬ ‫فضایـی اسـت کـه در بازنمایـی زنـان در سـینمای ایـران‬
‫پررنگـیایفـام ‌یکنـد‪.‬رفتـارایـنمـردمملواز کلیشـ ‌ههای‬ ‫دراوایـلدهـۀهفتـادبـاآنمواجهیـم‪.‬با گذشـتزمـانو‬
‫جنسـیتیوتفکرقالبیاسـت که کارگردانتوانسـتهآنرا‬ ‫متأثـراز گرای ‌شهـایبرابر ‌یطلبـیزنـانومـرداناز نیمـۀ‬
‫در کالبدهـایمختلـفبهمخاطبنشـاندهد‪،‬هرچند‬ ‫دومدهۀهفتادبهبعد‪،‬در آثار سینماییب ‌هجایتصویر‬
‫بـهنظرم ‌یرسـداین کلیشـ ‌ههانـهبرایصحه گذاشـتن‪،‬‬ ‫مـادر سـنتیبـاهمسـرمـدرنبرخـوردم ‌یکنیـم‪.‬ایـنامـر‬
‫بلکـهبـااهـدفانتقادیبـهنمایـشدرم ‌یآیند‪.‬صحبت‬ ‫متأثـرازفضـایاجتماعـیحا کـم‪،‬افزایـشمشـارکتزنان‬
‫از رفتارهایـی ماننـد نـگاه جنسـیتی طاهـر به زنـان‪ ،‬تأیید‬ ‫در عرص ‌ههـای مختلـف و شـیوع نسـبی اندیشـ ‌ههای‬
‫چندهمسـریاز نگاهجامعه‪،‬نداشـتنعلمابراز محبت‬ ‫فمنیسـتی اسـت‪ .‬فیلـم سـینمایی «عشـق طاهـر» بـه‬
‫در خانـواده‪،‬احتـرامنگذاشـتنبـهمرزهـایروانـیوحـق‬ ‫کارگردانـی محمدعلـی نجفـی‪ ،‬ساخت ‌هشـده در سـال‬
‫تصمی ‌مگیـریسـوژۀاصلـیواجـازۀقضـاوتدختـردربـارۀ‬ ‫‪،1378‬نمونـۀخوبـیاز نمایـش گـذار از زنسـنتیبـهزن‬
‫گذشتۀمادر است‪.‬در انتها کارگردانبامقایسۀوضعیت‬ ‫مـدرندرجامعـۀآنسا ‌لهاسـت‪.‬درایـنفیلم کهنقش‬
‫اقشـار مختلـف زنـان و مـردان در جامعـه‪ ،‬اصالح وضـع‬ ‫پررنگیدر نمایشروحزمانوشرایطزنا ِنآندورهدارد‪،‬‬
‫موجـودرادر گـرواصالحتمـام گرو ‌ههـادانسـتهاسـت‪.‬ا گـر‬ ‫دختـری جـوان به نام «سـحر» (با بازی بهناز جعفـری) در‬
‫زنان جامعۀ ما قوی و مستقل شوند‪ ،‬ولی نگاه مردانی از‬ ‫جسـ ‌توجوی پـدر گمشـد ‌هاش بـه ایـران سـفر م ‌یکنـد‪.‬‬
‫ایندستبهآ ‌نهاهمچناننگاهیجنسی ‌تزدهباشدو‬ ‫مردیب ‌هظاهرمتشـرعومتدینبهنام«طاهر»(بابازی‬
‫حقی برای اسـتقلال زنان قائل نشـوند‪ ،‬اصلاحی صورت‬ ‫منوچهـر احمـدی) کـه از آشـنایان قدیمـی پـدر اوسـت‪،‬‬
‫نخواهـد گرفـت‪.‬مه ‌متـرازآن‪،‬آ گاهیزنانجامعهاسـت‪.‬‬ ‫اعتمادویراجلبم ‌یکندوقولم ‌یدهدپدرشراپیدا‬
‫آنـانبایـدبداننـدبـارفتـارخـودتـاچـهانـدازهم ‌یتواننـدبر‬ ‫کندومدارکسحررابهبهانۀوکالتودرواقعب ‌هنیتعقد‬
‫تغییروضعیتزندگیه ‌مجنسخودتأثیرگذارباشندوبه‬ ‫مخفیانهاز اوم ‌یگیرد‪.‬بینطاهرو«فیروزه»(مادر سحر)‬
‫بیانیساد ‌هتر‪،‬نمودتعبیر«زنانعلیهزنان»نباشند‪.‬این‬ ‫کـهازخواننـدگانقبـلازانقالببـوده‪،‬رابطـ ‌هایعاطفـی‬
‫رفتار رام ‌یتوانهمدر صحنۀنمایشزنبدکارهوهمدر‬ ‫وجـود داشـته اسـت‪ ،‬همسـر طاهـر نیـز زنـی از طبقـۀ زنان‬
‫روشبرخـوردهمسـرحـاجطاهـردرلحظۀآ گاهـیاززنان‬ ‫سـنتیاست‪.‬طاهر‪،‬همسـرطاهر‪،‬فیروزهوسحرهرکدام‬
‫صیغ ‌هایشوهرشدید‪.‬ب ‌هطور کلیایناثرفارغازنتیجۀ‬ ‫نماینـدۀقشـرخاصـیاز مـردموسـبکمتفاوتـیاز تفکـر‬
‫نهایی‪،‬ب ‌هخوبیتوانسته گذار جامعهاز حالتسنتیبه‬ ‫هستند‪.‬بهنظرم ‌یرسد کارگردانم ‌یکوشدتفاوتمیان‬
‫سبکتفکرهمسرطاهرو کارا کتراصلیفیلمیعنیسحر‬
‫مـدرن و روح زمـان را نمایـش دهـد‪.‬‬ ‫رادبورطجرزسفتک‌هرسکـاازمل ًایموبجاززان!مهایـمیسرکنـحاد؛جزناطنـاهیرا‪،‬زیهماک ‌نجاطموعرهکباه‬
‫درنظریۀتاچمن گفتهشد‪،‬زنیسنتیومطیعاست که‬
‫بـرایمثـال‪،‬دعـا گرفتـنراراهگشـایمشـکلاتم ‌یدانـد‬
‫و هویـت خـود را در فرزنـدآوری تعریـف م ‌یکنـد‪ .‬ایـن زن‬
‫نمون ‌های کاملاز انسـانوابسـتهاسـت کهحقوقفردی‬
‫خـودرانشـناختهوتـرساز دسـتدادندر رفتـارشبـارز‬
‫اسـت‪،‬همسـرخـودرابـاضمایررسـمیخطـابم ‌یکندو‬
‫بـاصررفف ًاتادررهـواجویبدووالحهفوسـظازننۀداگو کینزـناار آشمویدهیامسـ ‌یبتی؛نگدو‪.‬یـکاااررگزرداشران‬
‫بازیرکیسمتدیگرماجرارانیزبهمخاطبم ‌ینمایاند‪.‬‬

‫‪1 .1‬نابودی نمادین (‪ :)symbolic annihilation‬اصطلاحی است که اولین بار جورج گربنر در سال ‪ 1976‬برای غیاب یا فقدان صریح بازنمایی برخی از‬
‫گرو‌ههای جامعه در رسانه مطرح کرد‪ .‬گی تاچمن این مفهوم را به سه جنبۀ «ب ‌یتوجهی»‪« ،‬ب ‌یاهمی ‌تسازی» و «محکومیت» تقسیم کرد‪.‬‬

‫شمار ٔهبیستودوم‪104‬‬

‫تیـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـرماه‪1397‬‬

‫حدیثدوست‬

‫محمودملاباشی‪،‬دبیر پیشکسوتادبیات‬

‫محمدعلی میرزایی‬

‫ادبـی را‪ .‬رفتـن نجفـی بـه تهـران و ثب ‌تنامـش در‬ ‫اجازۀ دیدن فیلم‪ ،‬آن هم به پسـر نوجوانش؛ چ ‌هبسـا‬ ‫«اسماعیل خویی»‪ 1‬در شروع شعری گفته‪:‬‬
‫دبیرسـتان «دارالفنـون» چشـم و گوشـش را بـه جهان‬ ‫در دل علاقه داشـت بعد از خود‪ ،‬او جانشـینش شود‪.‬‬ ‫«غنیمتی است تو را داشتن‪ ،‬در این گذار‪»...‬‬
‫تـازه‌ای بـاز کـرد و فتـح بابـی شـد بـرای نگرشـش بـه‬ ‫نجفـی بـرای ای ‌نکـه خـود را بـه فیلـم موردعلاقـه‌اش‬ ‫نخجوفیـییب»یاانسـگرتد‪.‬ونسـسـتب ِیتهفختاناودادسگـالۀی‬ ‫قسـمت از شـعر‬ ‫این‬
‫جهـان روشـنفکری آن زمـان و آشـنایی بـا شـاعران و‬ ‫برسـاند هـر بـار طرحـی نـو می‌ریخـت‪ :‬یـک شـب بـه‬ ‫بـا «محمدعلـی‬ ‫مـن‬
‫نویسـندگانی چـون احمـد شـاملو‪ ،‬جالل آل‌احمـد‪،‬‬ ‫حـاج آقـا می‌گفـت م ‌یخواهـم در فالن مسـجد بـه‬ ‫ما ‪ -‬پسـرعم ‌ه و پسـردایی‪ -‬عامل ارتباط اولیۀ ما بود‪.‬‬
‫دکتـر غلامحسـین سـاعدی و همچنیـن فیل ‌مسـازانی‬ ‫دیـدن برنامـ ‌های مذهبی بروم؛ شـب دیگر م ‌یگفت در‬ ‫ه ‌مسـن بودیـم‪ ،‬هـر دو متولـد ‪ .1324‬هـر دو نیـز زادۀ‬
‫چـون داریـوش مهرجویی‪ .‬نا گفته نماند عموزاده‌اش‬ ‫بهمان حسـینیه روض ‌هخوانی اسـت یا دیدن تعزیه در‬ ‫اصفهـان بودیـم و خان ‌ههامـان در دو محلـۀ نزدیـک‬
‫ابوالحسـن نجفـی‪ ،‬پژوهشـگر و مترجـم شناخت ‌هشـده‬ ‫تکیـه را بهانـه می‌کـرد‪ .‬پـدر هم خوشـحال از این‌که نور‬ ‫بـصهمیهـممیـقـرتاررا قدـاّوشـتتم‪ .‬ر‌یبفخت‌شوـآیمدد؛هبـاه‌گیونـخه‌اانویا کدـگـهیدیاـیـدارن‬
‫و همچنیـن عمـه‌زاده‌اش عبدالحسـین آ ‌لرسـول‬ ‫چشـمش اوقـات فراغـت را بـه ایـن صـورت م ‌یگذراند‪،‬‬
‫مدیـر انتشـارات «نیـل»‪ ،‬کـه آن زمـان پاتوقـی بـرای‬ ‫هفتگـی برایمـان عـادت شـده بـود؛ ب ‌هطـوری کـه ا گـر‬
‫روشـنفکران بـود‪ ،‬در تأثیرگـذاری او نقـش داشـتند‪.‬‬ ‫مسـرور بـود و اجـازۀ خـروج از منـزل داده م ‌یشـد‪.‬‬ ‫به‌علـت بیمـاری‪ ،‬دیـداری مقـدور نبـود‪ ،‬هرکـدام بـا‬
‫پذیرفتـه شـدن نجفـی در رشـتۀ معمـاری دانشـگاه‬ ‫بعـد از دیـدن هـر فیلـم‪ ،‬در حد برداشـت و دانش خود‬ ‫نوشـتن نامـه‪ ،‬دیگـری را از حال‌وهـوای خـود باخبـر‬
‫شـهید بهشـتی او را بیش‌ازپیـش شـیفتۀ هنـر کـرد و‬ ‫دربـارۀ آن بحـث می‌کردیـم و ایـن علاقـه در مـا‪ ،‬ب ‌هویژه‬ ‫مم ‌‌ییکـشرـدد‪.‬تاساایل‌ن‌بک ‌ههسـداولسـ‪،‬تایـی بنرمنصسـابحبت َن َتسـوبمریاوغادله ببیآمشـتدر‪.‬‬
‫معاشرت با تعدادی از دانشجویان مذهبی آن زمان‪،‬‬ ‫نجفـی‪ ،‬ریشـه م ‌یدوانـد و او وسوسـه م ‌یشـد دسـت‬
‫او را ب ‌هسـوی شـخصیت‌های سیاسـی‪-‬مذهبی مثـل‬ ‫بـخهاننـوه اشـمـتکان ننمکاایرشهـانامی نهمواایجـشـرای نیبآوندبوزنـخادن؛ اوامـداهچشـودنیددًار‬ ‫روزهـای تعطیـل اغلـب بـا هـم قـرار ملاقـات‬
‫مهنـدس مهـدی بـازرگان و دکتـر علـی شـریعتی سـوق‬ ‫مخالفـت م ‌یکـرد‪ ،‬اعیـاد مذهبـی و ایـام سـوگواری را‬ ‫م ‌یگذاشـتیم‪ .‬بیشـتر مـن بـه خانـۀ عمـه م ‌یرفتـم و‬
‫داد‪ .‬در آن زمـان‪ ،‬حسـینیۀ ارشـاد پایگاهـی بـرای‬ ‫بهانـه م ‌یکـرد‪ ،‬نمای ‌شنامـ ‌های متناسـب بـا آن عیـد‬ ‫گاهـی هـم او بـه خانـۀ مـا م ‌یآمـد‪ .‬در دورۀ دبسـتان بـا‬
‫دانشـجویان مذهبـی بـود‪ .‬آشـنایی نجفـی بـا دکتـر‬ ‫یـا سـوگواری م ‌ینوشـت‪ ،‬آن را بـا تعـدادی از بچ ‌ههـای‬ ‫دیگر بچه‌های فامیل و همسـایگان که ه ‌مس ‌نوسال‬
‫کـدوه بسـیت ِشـیتنرزادویقاکـتـییمکـیـاهندکآتـنر‬ ‫علـی شـریعتی‪ ،‬آرا ‌مآرام بـه‬ ‫فامیـل و دوسـتان ازجملـه مرتضـی شـاملی‪ ،‬کارگردان‬ ‫مـا بودنـد بـاز ‌ی می‌کردیـم‪ .‬در دورۀ اول دبیرسـتان‬
‫دو تبدیـل شـد؛ ب ‌هطـوری‬ ‫صداوسـیما‪ ،‬اجـرا م ‌یکـرد و دسـت هریـک از کسـانی‬ ‫فرهنگـی گرفـت؛ هـر‬ ‫کدو‌مکـشـمیفستـرۀگرمسـیی‌نهماای بماودنیـمش‪.‬ـ آک ِنل‬
‫از مشـهد بـه تهـران می‌آمـد‪ ،‬شـب‌ها در منـزل نجفـی‬ ‫کـه آن روز حاضـر بودنـد کاغذهایـی شـبیه بلیـت‬ ‫زمـان بـازار فیلم‌هـای‬
‫می‌مانـد‪ .‬بـا تشـویق دکتـر‪ ،‬او چنـد نمایشـنامه اجـرا‬ ‫مـ ‌یداد‪ .‬تماشـا گران هـم کـه ب ‌هشـدت ِعـرق مذهبـی‬ ‫هالیـوودی داغ بـود‪ .‬وسـترن‌های پرهیجـان‪ ،‬آثـار‬
‫کرد و چند فیلم ساخت که معرو ‌فترین آ ‌نها سریال‬ ‫داشـتند متأثـر م ‌یشـدند و در روزهـای عیـد و دیـدن‬ ‫آلفـرد هیچـکا ک‪ ،‬جـان فـورد‪ ،‬دیویـد لیـن و‪ ...‬مـا را‬
‫معـروف «سـربداران» بـود‪.‬‬ ‫نمای ‌شهـای شـاد م ‌یخندیدنـد و در نمایش‌هـای‬ ‫جـادو م ‌یکـرد؛ اما خانوادۀ سرشـناس نجفی به‌شـدت‬
‫پـس از عزیمـت نجفـی بـه تهـران و پایـان دورۀ‬ ‫مذهبـی بودنـد‪ ،‬خاصـه پـدر کـه «سجاد ‌هنشـین‬
‫علتـش یکـی‬ ‫کـم شـد‪.‬‬ ‫ُبدعاـندشـمجسوـیافیتاوبـ‪،‬وادرتبوادطیمگــارنی‬ ‫شـبه‌تعزیه می‌گریسـتند‪.‬‬ ‫باوقـاری بـود» و امـام جماعـت مسـجد شـیخ و مـردم‬
‫نبـودن رشـتۀ‬ ‫همسـان‬ ‫سـال دوم دبیرسـتان بیـن مـا جدایـی افتـاد؛ خانـوادۀ‬ ‫محلـه و شـهر بـه او احتـرام می‌گذاشـتند‪ .‬بـردن نـام‬
‫تحصیلـی و از همـه مهم‌تـر اینکه او وارد متن سیاسـت‬ ‫او بـه تهـران مهاجـرت کردنـد و رشـتۀ تحصیل ‌یمـان‬ ‫سـینما بـرای ایشـان کراهـت داشـت‪ ،‬چـه رسـد بـه‬
‫نیـز متفـاوت شـد؛ او رشـتۀ ریاضـی را برگزیـد و مـن‬

‫‪1 .1‬برگرفته از شعر اسماعیل خویی با عنوان « َسمت خیالِ دوست»‬

‫‪105‬‬

‫محمود ملاباشی‪،‬مرتضینعمتالهیومحمدعلینجفی‬ ‫شـده بود؛ در حالی که من حتی در حاشـیۀ سیاسـت‬
‫محمودملاباشیدرپشتصحنۀفیلم«افسانۀشهرلاجوردی»‬ ‫هـم نبـودم و از زمـرۀ افـرادی بـودم کـه معتقدنـد‬
‫محمدعلینجفیدرپشتصحنۀفیلم«افسانۀشهرلاجوردی»‬ ‫«جای مردان سیاسـت باید درخت نشـاند تا هوا تازه‬
‫شـود»‪ .1‬در آن زمـان جـز در مناسـبت‌هایی کـه فامیـل‬
‫گـرد هـم م ‌یآمدنـد و دیدوبازدیدهـای معمـول‪ ،‬دیـدار‬

‫و گفت‌وگویـی نداشـتیم‪.‬‬
‫نجفـی در انقالب ‪ 57‬ب ‌ههمـراه همفکرانـش فعالیـت‬
‫م ‌یکـرد و پـس از انقالب مدتـی معـاون سـینمایی‬
‫وزارت ارشـاد شـد‪ .‬مدتـی را هـم در اروپـا گذراند‪ .‬سـال‬
‫‪ 1365‬بـرای سـاخت فیلـم سـینمایی «گـزارش یـک‬
‫قتـل» بـه اصفهـان آمـد و بـاز دیدارهـای مـا بـه روال‬
‫تگـاذنبشیتنـه آدغدازوسشـدتو‪،‬مقـدنربهد اویسـن بتاوکـر ریسدیانددم»‪.‬کمه «جـجدددًاایآنی‬
‫دوسـتی و حـال و هـوای قبـل از مهاجـرت بـه تهـران‬
‫شـکل گرفـت‪ ،‬به‌اضافـۀ اندوخته‌هـای او از تجـارب و‬
‫دانـش آ کادمیـک درزمینـۀ معمـاری‪ ،‬نمایـش‪ ،‬فیلـم‪،‬‬
‫رمـان و‪ ...‬و تجربـۀ چندیـن سـالۀ مـن در تدریـس‬
‫ادبیـات‪ .‬نجفـی نقـش کوتاهـی در فیلـم «گـزارش یـک‬
‫قتـل» بـه مـن پیشـنهاد کـرد و ایـن اولیـن تجربـۀ مـن‬
‫در بازیگـری شـد‪ .‬عوامـل آن فیلـم همـه از حرفه‌ا ‌یهـا‬
‫بودنـد‪ .‬بازیگـران آن ا کبـر زنجانپـور‪ ،‬همـا روسـتا‪ ،‬دکتـر‬
‫قطب‌الدیـن صادقـی‪ ،‬ناصر هاشـمی و با معرفی مهناز‬
‫افضلـی بـود‪ .‬مدیـر فیلم‌بـرداری محمـد آلادپـوش بود‬
‫و موزیـک آن را فرهـاد فخرالدینـی سـاخت کـه دو نفـر‬
‫آخـر برنـدۀ جایـزۀ فسـتیوال فجـر شـدند‪ .‬فیلم‌هـای‬
‫راه‌یافتـه بـه جشـنواره در آن سـال‪ ،‬همـه از بهتری ‌نهـا‬
‫بودنـد‪ ،‬مثـل «اجاره‌نشـین‌ها» از داریوش مهرجویی‪،‬‬
‫«ناخـدا خورشـید» از ناصـر تقوایـی و‪ . ...‬دوسـتی از‬
‫آن دوره تا کنـون ادامـه دارد‪ .‬نجفـی چنـد فیلـم دیگـر‬
‫مثل «پرسـتار شـب» و «افسـانۀ شـهر لاجوردی» را در‬
‫اصفهان سـاخت‪ .‬دیدارمان در آن زمان پیوسـته بود‬
‫و نق ‌ش «شـا ‌هعباس» در فیلم افسـانۀ شـهر لاجوردی‬
‫بـه مـن محـول شـد‪ .‬ایـن فیلـم بـا زحمـت زیـادی‬
‫سـاخته شـد‪ ،‬ولـی متأسـفانه هنـوز بعد از گذشـت ربع‬
‫قـرن از سـاخت آن‪ ،‬اجـازۀ نمایـش عمومـی نیافتـه‬
‫اسـت‪ .‬شـادروان «ارحـام صـدر» در ایـن فیلـم در چهار‬
‫نقـش بـازی کـرد‪ .‬در شـبی کـه فیلـم بـرای تعـدادی از‬
‫خـواص بـه نمایش درآمد‪ ،‬زند ‌هیاد «زاون قوکاسـیان»‬
‫بـا دیـدن صحنه‌هـای تاریخـی اصفهـان گفته بـود‪« :‬از‬
‫تأثیـر ایـن صحن ‌ههـا اشـک شـوق بـه چشـمانم آمـد‪».‬‬
‫نجفـی در اوایـل دهـۀ نـود بـرای طـرح و اجـرای چنـد‬
‫پـروژۀ سـاختمانی بـه اصفهـان آمـد‪ .‬در ایـن مـدت‬
‫حداقـل هفتـ ‌های یـک بـار بـا هـم بودیـم و گاهـی تـا‬
‫پاسـی بعـد از شـب در زمینه‌هـای فرهنگـی و هنـری‬
‫صحبـت می‌کردیـم‪ .‬نجفـی در ایـن چندسـالۀ اخیـر‬
‫کـه بیشـتر در اصفهـان اقامـت داشـت‪ ،‬دو فیلـم کوتـاه‬
‫بـه نام‌هـای «تاریکخانـۀ مـن» و «خانـۀ پـدری» و یـک‬
‫فیلـم سـینمایی بـه نـام «پرسـه در شـهر لاجـوردی» را‬
‫سـاخت‪ .‬ایـن فیلـم سـینمایی بـا عواملـی از تهـران و‬
‫اصفهـان بـا لوکیشـ ‌نهای متنوعـی از اصفهـان مثـل‬
‫سیت ‌یسـنتر‪ ،‬ارگ جها ‌ننما‪ ،‬بازار و چند خانه از دورۀ‬
‫قاجـار سـاخته شـد‪ .‬او بـا توجـه بـه کارنامـۀ پربـارش‬
‫فروتنانـه خـود را سـینما‌گر نم ‌یدانـد و می‌گویـد‪« :‬مـن‬

‫فقـط دغدغـۀ سـینما دارم‪».‬‬

‫‪1 .1‬برگرفته از شعر سهراب سپهری با نام «سورۀ تماشا»‬

‫یادتهست‪...‬‬ ‫شمار ٔهبیستودوم‪106‬‬

‫تیـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـرماه‪1397‬‬

‫سیدمحمدبهشتی‬

‫نوشـتن دربـارۀ دوسـت قدیمـی یعنـی نقـد کردنـش؛‬
‫«نقـد» نـه در معنایـی کـه امـروز م ‌یفهمیـم‪ ،‬بلکـه بـه‬
‫بکراهیـچیشزمیشرـاترسریباپزایـر بدابرکینیمـوما‪.‬زاخصوابًل ن‌یهشـایدنیش‬ ‫این معنی‬
‫بگوییـم تـا‬
‫اسـت‪ ،‬درسـت مثـل قیم ‌تگـذاری بـر خانـۀ پـدری‪.‬‬
‫ب ‌همحـض اینکـه خان ‌همـان را بـرای فـروش بـه بنـگاه‬
‫م ‌یسـپریم‪،‬دیگـرپذیرفت ‌هایم کهدر تـرازوییک ِملک‬
‫یـا یـک قطعـه زمیـن بـه سـنجش درآیـد‪ .‬ایـن یعنـی‬
‫بایـد از «خانـه» بودنـش‪ ،‬عزیـز بودنـش و خاطراتـش‬
‫اصصرا ًل ‌بفنیاظر‌نکشنـیدنم؛ینچیوسـنایت‪‌.‬نوهقاتنقیبدک‌هرمدننایسـنبیستتعت؛رییـعنفازی‬
‫دوستیقدیمی‪،‬واژ ‌ههاراروی کاغذم ‌یریزیم‪،‬هرقدر‬
‫هـم تالش م ‌یکنیـم تـا حـق مطلـب را ادا کنیـم‪ ،‬بـاز‬
‫آنچـه دسـتمان را م ‌یگیـرد راض ‌یکننـده نیسـت‪ .‬مثـل‬
‫آن قطع ‌هسـنگ سـیاهی که ِسـن ‌تا گزوپری در فلاتی‬
‫سـپیدومرجانـییافـتوفهمیدشها ‌بسـنگیاسـت‬
‫آکـدهمبـیهازسمیـتنکبهرتخوـانورسدتکـهرشدهه‪.‬ااول‌بـسنشگاز اییرنانکـقهدًاندخرسدـتسینت‬
‫بگیـردولمـس کنـد‪،‬هیجا ‌نزدهشـد؛ولیبعدباخود‬
‫اندیشیدچیزی کهآ ‌نقدر بهدسترساونزدیکشده‬
‫دیگـر شها ‌بسـنگ نیسـت‪ ،‬بلکـه تک ‌هسـنگی اسـت‬
‫سـوخته که از فروغ و هیبت آسـمان ‌یاش چیزی باقی‬
‫نمانـدهاسـت‪.‬بسـیارندچیزهایـی کـهاز فرطاهمیت‬
‫در دسـت نم ‌یآینـد و وقتـی تالش م ‌یکنیـم آ ‌نهـا را‬
‫در دسـتبگیریـموسب ‌کسنگینشـان کنیـم‪،‬متوجه‬
‫م ‌یشـویم دیگـر چیـزی از آن ارزش باقـی نیسـت‪ .‬مـن‬
‫هـم آمـدم دربـارۀ محمدعلـی نجفـی بنویسـم؛ آمـدم‬
‫بنویسـمیـادتهسـتسـال‪ ۵۱‬نمایشـگاهعکـسمن‬
‫در دانشکدۀمعماریدانشگاهملیوبعدپیشنهادت‬
‫برای نمایشـش در هنرسـتان کارآموز که بعدها گفتی‬
‫مرحـوم طالقانـی نیـز از آن نمایشـگاه بازدیـد کـرده‬
‫بود‪...‬‬
‫یـادت هسـت تئاتـر صلیـب را کـه روی صحنـه بـردی‬
‫و فیلمـی کـه مـن بـا دوربیـن هشـت میل ‌یمتـری از آن‬
‫گرفتـم‪...‬‬
‫یـادت هسـت شـرکت معمـاری سـمرقند کـه در آن هـر‬
‫جریـان فکـری یـک اتـاق داشـت و آن بح ‌ثوجد ‌لهـا‬
‫کـه آخـرش مـا را بـه فکـر تأسـیس شـرکتی مسـتقل‬
‫انداخـت‪...‬‬
‫یادت هست شرکت ساغند و سفرهایمان به اصفهان‬
‫بـرای اجـرای پروژ ‌ههایـی کـه بیشترشـان در اصفهـان‬
‫بود‪...‬‬
‫یادتهستفیلم کوتاهالناسوآیتفیلم‪...‬‬

‫رضا معطریان‬

‫‪107‬‬

‫سیدمحمدبهشتیوپدرشدر کنارمحمدعلینجفی‬

‫شطرنجباغ‪:‬‬ ‫سـرود‪ .‬ب ‌هخصـوص ا گـر حـال دوران‪ ،‬رسـتم بـودن را‬ ‫یـادت هسـت ‪ ۱۶‬شـهریور ‪ 1357‬و نمـاز عیـد فطـر‬
‫درپیجداییبوتۀخاریازفرسودگیخا ک‬ ‫تشـویق کنـد؛ بایـد مبـارز ‌های باشـد کـه رسـتم بـودن‬ ‫را‪ ...‬وقتـی آن رفیـق مشـترکمان بـا همـۀ شـوقش‬
‫معنایی پیدا کند‪ .‬خوشبختانه یا متأسفانه اقتضای‬ ‫رفـت گ ‌لفروشـیودسـتدر جیـب کـردوهرقـدر پـول‬
‫گیاهاسیرباغچهشد‬ ‫اوضـاع و روزگار جوانـی مـا روایـت داشـتن و روایـت‬ ‫داشـت روی پیشـخوان ریخـت تـا گل بخـرد و بیـن‬
‫وپیامدپیمانی‬ ‫سـاختن بـود‪ .‬حـواس حسـاس جوانـی‪ ،‬تأثـر مـا را از‬ ‫جمعیتپخش کند؛تاجای ‌یکه گ ‌لفروشهماز فرط‬
‫زلالیوتردید‬ ‫اتفاقاتی کهبرایسرزمینمانم ‌یافتادبیشترم ‌یکرد‪.‬‬
‫بازودر بازو‬ ‫احسـاس م ‌یکردیـم گرفتـار منظومـ ‌های تراژیـک‬ ‫ذو ‌قزدگـی هرقـدر گل داشـت بـه او داد‪.‬‬
‫شـد ‌هایم‪.‬روزگاری کـهشـاهدبودیـمسـنتب ‌هسـادگی‬ ‫یادتهستدرستشبی کهازهاریریی ‌سجمهوری‬
‫بربازیآبنشستند‬ ‫ب ‌هپـای دلقکـی بـه نـام مدرنیزاسـیون ذبـح م ‌یشـود‪.‬‬ ‫شـد‪ ،‬مـا فیل ‌مهـای اعتراضـات و عکـس و اسالید و آثار‬
‫***‬ ‫طوفانـی رسـیده بـود و داشـت انتظـام باغمـان را بـه‬ ‫دانشـجویان نقاشـی را در چنـد چمـدان جمـع کردیم‬
‫هـم م ‌یریخـت‪ ،‬بـا چنـان قاطعیتـی کـه گویـی پیـش‬ ‫ککـنـهبـیا‪ .‬آخـنودزمـتابـنهالنـصادًلنفبکبــرریشورفایلـهـممراندمر آ‌ینکرجادیتـدمویکـنه‬
‫شعلۀسبزسرو‬ ‫از ایـن‪ ،‬بـاغ خرمـی بـه خـود ندیـده اسـت‪ .‬دوران‬ ‫انقلابزودتراز تمامشدن کار فیلمبهسرانجامبرسد‬
‫پیچبندخا کرا‬ ‫سـرگیج ‌هآوری بـود؛ درسـت مثـل اینکـه بـه خرو ‌سهـا‬ ‫اوزااویلـیـنن«یاـاکـدراتن«هلیسلـ ‌ةال‌تقـ»هدارز»یاازدتلاوسـیزیتو؛ ِونلریساـیم ‌نیهبـااراشـکد‪.‬ه‬
‫بهخیالمعراجچنگزد‬ ‫کـه آوازشـان حجـت طلـوع خورشـید بـود‪ ،‬بگوییـم بـا‬ ‫م ‌یگویماحساسم ‌یکنم کسیهستم کهسودا گرانه‬
‫صـدایزنـگسـاعتبیـدار شـوند‪.‬بـرایما کهمبـارزه‬ ‫عزیزترین داشت ‌ههایش را سر بازار آورده تا عرضه کند‪.‬‬
‫و آب اقاقی را‬ ‫رادر فعالی ‌تهـایفرهنگـییافتـهبودیم‪،‬شـعروفیلم‬ ‫مـن دربـارۀ هی ‌چکـس و هی ‌چچیـز و هی ‌چجایـی در آن‬
‫بهترنمتران ‌هایمهربان کرد‬ ‫وعکسدسـ ‌تآویزهاییبرایسـاختنجهانیروایی‬ ‫دوران نم ‌یتوانـم بنویسـم‪ .‬تـا م ‌یخواهـم دربـارۀ یکـی‬
‫بودند؛جای ‌یکهم ‌یشددر آنبهثباتیرسید‪،‬جهانی‬ ‫از ای ‌نهـا بنویسـم هرکدامشـان منجنیقـی م ‌یشـوند‬
‫***‬ ‫کـهمـارسـتمشبودیـم؛امـامبـارزاتاینرسـتمدر آن‬ ‫کـه پرتابـم م ‌یکننـد بـه آن دوران؛ و عالمـی کـه بـه‬
‫یاسوارهیدنرا‬ ‫جهـان سـخت‪ ،‬همیشـه با پیـروزی تـوأم بود‪ .‬اسـتقرار‬ ‫آن پرتـاب م ‌یشـوم ب ‌هخود ‌یخـود آ ‌نقـدر جـذاب‬
‫از استواری شاخه‬ ‫مـا در جهـان روایـت بـا پیـروزی انقالب ختـم نشـد؛‬ ‫و د ‌لانگیـز اسـت کـه نـه فرصـت پیـدا م ‌یکنـم بـه آن‬
‫تجرب ‌هاینافرجام‬ ‫بعـداز انقالبهـم‪،‬چـهمـنوچـهمحمدعلـینجفـی‬ ‫واسـط ‌ههایی کـه مـرا پرتـاب کرد ‌هانـد فکـر کنـم و نـه‬
‫جهـانروایـتراتـرکنکردیـم؛هـردویمـاتـامد ‌تهـا‬ ‫تـوان دارم آن عالـم را توصیـف کنـم‪ .‬انـگار کـه همه در‬
‫برخا کافتاد‬ ‫قطـاری بـوده باشـیم و مسـافر شـهری‪ .‬از ه ‌مقطارانـم‬
‫ورعشهبرشاخکتا کنشست‬ ‫در تلویزیـون و سـینما فعـال بودیـم‪.‬‬ ‫کـه م ‌یپرسـند مـن یـاد آن سـفر م ‌یافتـم‪ .‬دیگـر‬
‫نزدیکـی مـا تـا سـاخت اولیـن سـریال تلویزیـون یعنـی‬ ‫هی ‌چکـس و هی ‌چچیـزی یـادم نم ‌یآیـد‪ ،‬جـز لحظـات‬
‫***‬ ‫«سـربداران» همچنـان ادامـه یافـت‪ .‬بعـد از آن بـود‬ ‫و آنـات آن سـفر‪ ،‬آن راه‪ ،‬آن روزهـای اشـتیاق بـرای‬
‫لیکن‬ ‫کـه ب ‌هتدریـج آن جهـان مشـترک را تـرک کردیـم‪.‬‬ ‫رسـیدن‪ .‬غـرق در جوانـ ‌یام م ‌یشـوم و جوانـی «یک»‬
‫بهقاطعیتی کهضربۀساعت‬ ‫مشـغل ‌ههای بعـدی مـا باعـث شـد از هـم دور بیفتیـم‬ ‫چیـز اسـت‪ .‬چطـور بگویـم؟ جوانـی‪ ،‬همـ ‌هاش بـا هم‪،‬‬
‫خفتهخروسانرا‬ ‫و فاصلـه بگیریـم‪ .‬بعـد از آن دوران‪ ،‬او را کمتـر دیـدم‬ ‫آ ‌نقـدر جـذاب و د ‌لانگیـز اسـت کـه دیگـر جزئیاتـش‬
‫به آواز خواند‬ ‫و همیـن سـبب م ‌یشـود بی ‌شازپیـش دیدنـش مـرا‬ ‫زمیـهـر زمبـناینسـمت‌ی‪.‬آیـمثدـ ولبـاط تعـومصیـخـوف ِاشجغزایـذایـشینکـمه ‌ییتوان‌کیـجـما‬
‫هیبتطوفان‬ ‫بـه آن دوران پرتـاب کنـد‪ .‬بـرای مـن محمدعلـی‬ ‫راز خوشـمزگ ‌یاش را توضیـح دهیـم‪ .‬توصیـف جوانـی‬
‫شطرنجباغرابههمپیچید‬ ‫نجفی جدا از آن دوران نیسـت‪ .‬ملاقات او خوشـایند‬ ‫سـخت اسـت؛ هم ‌هچیـزش غلی ‌ظتـر از میا ‌نسـالی و‬
‫***‬ ‫اسـت؛ چرا کـه همچـون ملاقـات و مز ‌همـزه کـردن‬ ‫پیری اسـت‪ .‬خاطراتمان رنگ ‌یتر و پرعطرتر اسـت؛ نه‬
‫و کبوتر‬ ‫جهـان جوانـی اسـت‪ .‬در ایـن ملاقـات نـه مـن‬ ‫بـه ایـن خاطـر کـه آن روزهـا هم ‌هچیـز خو ‌شرن ‌گتـر یا‬
‫شاخۀزیتونبهمنقار‬ ‫دیگـر بهشـتی شص ‌تواند ‌یسـال ‌هام و نـه او نجفـی‬ ‫خو ‌شبوتـر بـود‪ ،‬بـه این خاطر که مشـام و گو ‌شهای‬
‫چرایی پرواز را‬ ‫هفتا ‌دواند ‌یسـاله؛ من م ‌یشـوم محمد و او م ‌یشـود‬ ‫مـا حسـا ‌ستر بـود‪ .‬شـادی حجـم بزر ‌گتـری داشـت و‬
‫از یادبرد‪.‬‬ ‫محمدعلـی‪ .‬چنـدان زیـاد نیسـتند آد ‌مهایـی کـه‬ ‫حتی ترس هم جد ‌یتر بود‪ .‬در جوانی همۀ ما رستم‬
‫سیدمحمدبهشتی(شهریور‪)۵۶‬‬ ‫ملاقـات آ ‌نهـا چنیـن احوالـی بـه آدم بدهـد‪ .‬فقـط‬ ‫زندگ ‌یمـان بودیم‪ ،‬رسـتمی کـه ماجراجویی م ‌یکند‪،‬‬
‫صمیمـی بـودن کافـی نیسـت؛ بایـد صمیمیتـی دور و‬ ‫مبارزه و فدا کاری م ‌یکند‪ ،‬رستمی که تا دوران پیری‬
‫دراز باشـد‪ ،‬صمیمیتـی کـه بـه ناخـودآ گاه رفتـه‪ ،‬ولـی‬ ‫م ‌یتـوان بـه آن فخـر فروخـت و برایـش منظوم ‌ههـا‬
‫هربـار بـه یـاد آوردنش حال آدم را خوب م ‌یکند‪ .‬برای‬
‫مـن کـه در جوانـی طبـع شـعری داشـتم ایـن ملاقـات‬

‫شـبیه مـرور دفتـر شـعر قدیمـ ‌یام اسـت‪:‬‬

‫میترا محاسنی‬ ‫شمار ٔهبیستودوم‪108‬‬

‫تیـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـرماه‪1397‬‬

‫راز مـانا‬

‫گف ‌توگوبااستادعلینصیریان‪،‬‬
‫نق ‌شآفرین «قاضی شارع» در سریال سربداران‬

‫عرفانرجایی‬

‫بازیگرتئاتر‬

‫علـی نصیریـان‪ ،‬بازیگـر و‬
‫نمایشنام ‌هنویسو کارگردانعرصۀتئاتر‬
‫وسینماوتلویزیونایران‪،‬متولد‪1313‬در‬
‫تهراناسـت‪.‬اوازهنرسـتانهنرپیشـگی‬
‫تهرانفار ‌غالتحصیلشدودر گرو ‌ههایی‬
‫ماننـد «جامعـۀ باربـد» و «تئاتـر سـعدی»‬
‫دور ‌ههـای آزاد بازیگـری را گذرانـد‪ .‬او بـا‬
‫گرو ‌ههایمختلفتئاترهمکاریداشته‬
‫وازاولیـناعضـای گـروه«تئاتـرهنـرملی»‬
‫بـوده اسـت‪ .‬نصیریـان پـس از چندیـن‬
‫سالحضورچشمگیردرتئاتروتلویزیون‪،‬‬
‫فعالیـت سـینمای ‌یاش را بـا بـازی در‬
‫فیلـم «گاو» آغـاز کـرد و در سـال ‪،1349‬‬
‫جایـزۀ برتریـن فیلمنامـه را در سـومین‬
‫جشنوارۀسینمایی«سپاس»برایفیلم‬
‫«آقـایهالـو»ب ‌هطـورمشـترکبـاداریوش‬
‫مهرجویـیدریافت کـرد‪.‬اوتاکنـوندوبار‬
‫نامـزد دریافـت سـیمرغ بلوریـن بهتریـن‬
‫بازیگـر نقـش اول مـرد بـرای فیل ‌مهـای‬
‫«شـیرسـنگی»و«سـا ‌لهایخاکستری»‬
‫شـدهودیپلمافتخارششـمینجشـنوارۀ‬
‫دفـاعمقـدسرابرایبازیدرفیلم«بوی‬
‫پیراهـن یوسـف» و تندیـس «حافـظ»‬
‫بهتریـن بازیگـر مـرد را از جشـن دنیـای‬
‫تصویـربـرایحضـوردرسـریال«شـهرزاد»‬
‫دریافـت کـرده اسـت‪ .‬نصیریـان در سـال‬
‫‪ 1380‬یکـی از چهر ‌ههـای مانـدگار در‬
‫عرصـۀ بازیگـری تئاتـر و سـینما شـناخته‬
‫شـد و نشـان درجـه یـک هنـری دریافـت‬
‫کـرد‪.‬مصاحبـۀپیـ ‌شروبـهبهانـۀتجربۀ‬
‫همـکاری او بـا محمدعلـی نجفـی در‬
‫سـریال «سـربداران» (‪ )1363‬اسـت‪ .‬او‬
‫در ایـن فیلـم‪ ،‬نقـش «قاضـی شـارع» یـا‬
‫«قاضـی شـارح» را جاودانـه کـرد و ایـن‬
‫نقـش بـا بـازی او تـا همیشـه در اذهـان‬

‫ایرانیـان باقـی خواهـد‌مانـد‪.‬‬


















































Click to View FlipBook Version