69
و آزاد یهـای مـردم تأمیـن شـود؛ توسـع هیافتگی یعنـی
همیـن.هـدف،رفـاهوآرامشوآسـایشمردماسـت؛رفاه
مردمدرچهارچوبموازیناسلامی کهبابسیاریچیزها
مخالفتیندارد.اسلامن هتنهابابسیاریازمواردی کهما
باآنمخالفتم یکنیموبرایدخترانوزنانوهمچنین
خودمـانزحمـتایجادم یکنیم،مثلدوچرخ هسـواری
یـارفتـندخترهـابهاسـتادیوم،مخالفتینـدارد،بلکهبه
نظـر م یرسـد ایـن آزاد یهـا در اسالم دیـده شـده و ایـن
حقـوقبـهمردمدادهشـدهاسـت.ای نگونـهب یخرد یها
وسیاسـ یکار یهااسالمرانیـزخـرابم یکنـد.
شـما پاسـخ چنـد سـؤال مـن را در حر فهایتـان
دادیـد.حـالا م یخواهـمبحثنهادهایمدنـیرا
بـاز کنـم.در حـالحاضـرآزادیاحـزابونهادهای
مدنـی،آ نطـور کـهبایـدوشـاید،وجـودنـدارد.در
اسـت.ای نهابهانهاسـت.همینبهانهدربارۀاستادیوم بنشیندچهم یشود؟پسبایدشرایطوقوانینرااصلاح چنینوضعیتیزناناز شبک ههایاجتماعیبرای
رفتـنزنـانهـموجـوددارد.مگـردخترهـاچهزیرسـاخت کـردتـادخترهـاهمراح تتـروام نتروبدون گناهبروندبه احقـاق حقوقشـان کمـک گرفتنـد .بـه نظـر شـما
جدایـی بـرای اسـتادیوم لازم دارنـد؟ یـک صندلـی لازم کارشان برسند. نقششبک ههایاجتماعیمثلنهادهایمدنی
اسـتدیگـر!بعداز بح ثهـایطولانیباآ نهام یرسـیم بحـث دیگـر درزمینـۀ موتورسـواری و دوچرخ هسـواری، بـودهیـافقـطاثـریمقطعیداشـتهاسـت؟
بهاینکهدستشـویینداریم.دورتادورهمۀاسـتادیو مها زی نسـواریاسـت کـهم یگوینـدبـرایزنـاناشـکالدارد؛ بـه نظـر مـن فضـای مجـازی ابـزار اساسـی در حرکـت زنـان
چنـد سـری دستشـویی قـرار دارد .نصـف کنیـد .الآن حالآنکهسوارشدنبرترکموتورهمزی نسواریاست. آاسنرا کتنوتاثررآل کنننهدم؛ممثقل ًاطاعگرتیلنگخراوامهفیدلبتوردش؛وچدو،منرندممازیبترونانانمدۀ
حداقـلپانـزدهسـالازطـرحایـنمطالبـۀزنانم یگـذرد. چهفرقم یکندیکوجبجلوترباشدیاعق بتر؟ضمن
بعداز گذشتچهلسالازانقلاب،نتوانستیدیکسری اینکهحدیثیاز پیامبرا کرمروایتشـده کهم یفرمایند: دیگـریب هجـایآناسـتفادهم یکننـدیـاراهدیگـریپیدا
کدارآسیـتشیـنویدارییـزندا.نواهقبعـ ًساـاایزی ند.هـااسهتمعـفهاببهدانـهیهاد،سـوقتت.یای نقدر «بـه فرزنـدان خـود اس بسـواری ،شـنا و تیرانـدازی م یکننـد؛بنابرایـناثـرآنمقطعینیسـت.خوشـبختانه
بـههرحال،هما نطور کهدرموردموتور مثـالزدم،برای بیاموزیـد».ای نهـامهار تهـایروزآنزمـانبـودهاسـت. موضـوع جهان یشـدن هـم کمـک کـرده ایـن حرک تهـا
عفتوآرامشجامعهبسـیار بهتراسـت کهزنانآزادانهاز درایـنحدیـث گفتهشـده«فرزندان»ونه«پسـران».ا گر سـرعتبگیـردومـردمب هخوبـیازابزارهـایجهانـیبـرای
زی نسـواری بـرای دختـران مشـکل داشـت ،پـس چطـور رسیدنبهحقوقاولی های کهازآنانسلبشدهاستفاده
وسایلیماننددوچرخهوموتوراستفاده کنند. پیامبـر چنیـن گفتـه اسـت؟ بنابرایـن مشـکل فقهـی و م یکنند؛اماتشک لهاآسی بپذیرترندوا گرنقدواعتراض
درمصاحب های گفتهبودیدبه کابینۀآقایروحانی اسالمی هـم نـدارد. مـردم را پیگیـری کننـد ،هرچنـد ب هحـق ،ممکـن اسـت
پیشـنهادهایی دادیـد؛ حتـی چنـد نفـر را معرفـی ایـن هـم کـه م یگوینـد ای نهـا موجـب ناامنـی م یشـود از ادامـۀ فعالیـت بازبماننـد؛ ماننـد محی طزیسـت یها کـه
کردیـد .برنام ههایـی کـه بـرای ورزش بانـوان ارائـه نهایـتب یعقلـیاسـت!دوچرخ هسـواریبـرایخان مهـا تشـک لهایثب تشـدهبودند،امادسـتگیرشـدندوانواع
من کهریدیچـوقدچتقبـاآدقراپییـروشحارنفـیمتوستعقمیلم ًایدرشاـرتدبا؟طنبودم. چـهناامنـیدارد؟بـاچـهآمـاری،باچهسـندی،باچه کار اتهامـاتبـهآنانواردشـد.
ما کانو نهاو کمیت ههاییداریم کهوقتیرئی سجمهوری کارشناس یشد هایاینحرفرام یزنندواینتصمیمات کهقبل ًا موضوعدوچرخ هسواریزنان،هما نطور
یـااعضایشـورایشـهریامجلـساز جریـاناصلا حطلب نابخردانـه را م یگیرنـد؟ ایـن حـرف فقـط سیاسـی اسـت گفتید،از طرفمخالفانشماب هعنوانضدتبلیغ
کاندیـدم یشـوند،خان مهایـیرادر زمین ههـایمختلـف وقصـدداردازحرکـتزنـانجلوگیـری کنـدونـههیچچیز مطرحشد.بعدمردممطالبه کردندومسیربرای
بـهآ نهـامعرفـیم یکنیـموبرنام ههایـیارائـهم یدهیم. دیگـر .ل جبـازی تـا کـی؟ ل جبـازی بـا کـی؟ مگـر م یشـود بـا ورزشـکاران زن در ایـن حـوزه گشـوده شـد؛ امـا
دیدارهایـی با آقای جهانگیری ،خانم مـولاوردی و خانم مـردمخودمـانل جبـازی کنیـم؟ در حـال حاضـر دوچرخ هسـواری زنـان در سـطح
ابتـکارصـورت گرفـت،امـااینکـهچقـدرنظـراتمـاعملـی هما نطور کهاشاره کردیداینمخالف تهامنشأ شـهرواسـتفادۀآناناز دوچرخهب هعنوانوسیلۀ
شـدمهـمنیسـت.مسـئلهایـناسـت کـهآقـایروحانـی سیاسـیداردودوچرخ هسـواریزنـانمسـئل های حم لونقـلیـاتفریـحوورزشهمگانیبهچالش
محدودی تهایـی دارد ،امـا انتظـار مـ یرود وزارت ورزش اجتماعـی نیسـت کـه مـردم مخالـف باشـند؛ ا گـر تبدیلشدهاست.برخیموضوععفتعمومیو
در حـوزۀ ورود خان مهـا بـه اسـتادیوم مسـئولیت قبـول هـم باشـد ،تقاضـای عـد های محـدود و اقلیـت ایجادناامنیرامطرحم یکنند.شماچطوربهاین
کونزـارد.تمخاخنالهفـکاارنرامدریگدویسنـتدبناگایمرنـدوی اعیمجلـًااثدابمتی کشـنوددن؛ هپـتنهسا اسـت؛ باای نحـال برخـی کـه سـعی دارنـد از زاویـۀ موضـوعنگاهم یکنید؟
ناامنیایجادنم یشود،بلکهآثارمثبتهمدارد؛اما گویا متفاو تتـری نـگاه کننـد معتقدنـد ایـن مسـئله [م یخنـدد]ناامنـی!مـنبـاایـنحـرفمخالفـم.ایـن کار
زیرسـاختی نـدارد و مـا قانـون و نهـادی بـرای بمدخالیوفهعفمختوبعمیودماشینتیهبساشت.د،هرمثچل ًیازهیمیممنکحناجاسب.تمهنم
حاضرنیسـتندمسـئولیتقبول کنند. اازصزا ًلنبـدهوقاچنـروخنهنیســاوزارنـندادراردیـومز.یرسـاخت حمایـت
یعنـی ایـن موضـوع از دسـتور کار و از اولویتشـان ایـن موضـوع خـودمحجـابدارموحجـابراقبـولدارم؛امـاآیـا کسـی
خاصـی نم یخواهـد .مگـر زنـان زیرسـاختی جـدا از کـهچـادرداردخالفنم یکندیاا گر کـرد،باید گفتچادر
خـارج اسـت؟ آقایـان لازم دارنـد؟ وقتـی آقایـان م یتواننـد در خیابـان خـوبنیسـت؟هم هچیـزبسـتگیبـهایـندارد کهچطور
بلـه .وزیـر آقـای روحانـی کـه مـردم و ب هویـژه زنـان ایـن دوچرخ هسـواری کننـد،چـرازنـاننتواننـد؟ضمـناینکه اوضاعرامدیریت کنیم.نبایدصور تمسئلهراپاک کرد.
جامعـه بـه او رأی دادنـد بایـد مسـئولیت قبـول کنـد و قانونـی کـه زنـان را از دوچرخ هسـواری منـع کنـد وجـود موضـوعموتورسـواریهـمهمیـناسـت؛خان مهـامگـربا
واردعمـلشـود.م یخواهـمدرنهایـتبـهایـنبرسـم کـه نـدارد .دوچرخ هسـواری همیشـه آزاد بـوده و هیـ چگاه آقایانسـوار موتور نم یشـوند؟ز نهابرایاینکهزودتربه
درمجموعدولتوب هطور کلیقوۀمجریهبیستیاسی قانـونآنرامنـعنکـردهاسـت کـهحـالا لازمباشـدقانـون مقصدشـانبرسـند،سـوار ترکموتور نامحرمم یشـوند.
درصـد قـدرت را در اختیـار دارد و اصولگراهـا و نهادهـای جدیـدی وضـع شـود تـا بـه زنـان اجـازۀ تـردد بـا دوچرخـه ا گربحثناامنیاسـت،شـرایطموجودهمناامنیایجاد
زیرمجموعۀرهبریهفتاددرصد؛درواقعتصمی مگیرنده بدهـد.درمـوردموتورسـواریبلـه،قانونیهسـت کهباید م یکند.شمابهز نها گواهینامۀموتور بدهیدتاجلوی
آ نهـا هسـتند؛ باای نحـال معتقـدم کارهایـی بـوده کـه اصلاحشود؛ولیدرمورددوچرخ هسواریخیر.همی نکه ناامنـیو گنـاهرابگیریـد.خانمـی کهبـاپدر،برادر،همسـر
آقـایروحانـیم یتوانسـتهانجـامدهـدولیندادهاسـت؛ الآنزنـانراازدوچرخ هسـواریمنـع م یکننـدغیرقانونـی یـانامحـرمسـوارموتـورم یشـود،حـالا یـکوجـبجلوتـر
شمار ٔهبیستودوم70
تیـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـرماه1397
بنابرایـن بـه نظـر مـن نیـازی بـه اولوی تبنـدی نیسـت. دوچرخ هسـواری در اولویـت مـن نبـود ،ولـی بعـد بـه آن شـایدپیـشخودشفکـر کردهایـنموضـوعآ نقدر مهم
مطالباتبایددر کنارهموموازیپیگیریشود.توصی هام بواوردد.ایشـند؛مچسـرائلکـههاهصل ًمااب هنقطـانوور کنـنهیاگز نفتـدارمدیـ.شـکهاضمدتتبلخیـوغد نیست کهبرسرآنبامخالفاندربیفتد؛اینجا کوتاهآمده
بهدخترهاایناسـت کهبرونددنبالخواست ههایشـان. دخترهاسـت کـه بـدون توجـه بـه ایـن سیاسـ یکار یها تـا جایـی دیگـر و در مسـئلۀ دیگری بتواند امتیاز بگیـرد؛ و
هزینـههـمبایـدداد.هرچـهاینجامعۀمطالب هگربزر گتر ایـن یعنـی در اولویـت قـرار نـدادن مسـائل زنـان .به خاطر
بشود،هزین هها کمترم یشود.دونفررام یتوانندبگیرند، راهشـان را م یرونـد و تالش م یکننـد. دارم آقـای خاتمـی در زمـان ریاسـ تجمهور یاش گفتـه
بـاآ نهـابرخـورد کننـدیـاسرکوبشـان کنند؛هـزارنفـررا که اولوی تبنـدیرامطالباتجامعهمشـخصم یکنـد.چرا بـود :مـن ای نقـدر بـا ای نهـا درگیـرم کـه دیگـر نم یتوانـم
نم یتواننـد بگیرنـد و بـه زنـدان بیندازنـد .بـزرگ شـدن بایـدبگوییـمالآنایـنموضـوعدر اولویـتنیسـت؟حـق سـرمسـائلزنانهمدرگیرشـوم.در واقعبااین کار شـما
جامعۀمطالب هگرباعثم یشـودهزین ههاسرشـکنشود نداریماینرابگوییم.مایکامرطبیعیرابهمسـئل های 50درصـدجامعـهرانادیـدهم یگیرید؛چطورم یخواهید
حاد،پیچیدهووخیمتبدیلم یکنیم.آ نقدر وضعیت پاس خگویآ نهاباشید؟چرافکرم یکنیدنیمیازجامعه
و آن مطالبـه به نتیجه برسـد. جامعۀماعجیباست کهرفتنبهاستادیومبرایزنان
فدراسـیون اسالمی ورزش بانـوان کـه در ابتـدای تبدیـل بـه یـک مطالبـۀ عمومـی م یشـود .زنـان مجبـور نبایددر اولویتباشد؟
انقالب بـه ورزش زنـان کم کهـای بسـیاری کـرد م یشوندخودشانرابهشکلمردهادربیاورندودستگیر دربـارۀ همیـن موضـوع اولوی تبنـدی برخـی
وحتـیبسـیاری کشـورهایاسالمیرابـهجریـان شـوند؛یعنـیمـاای نقدرمتحجریمودیدگاهمـاندرحد معتقدنـد دوچرخ هسـواری و رفتـن بـه اسـتادیوم
ورزش وارد کـرد در سـال 89تعطیـل شـد .ایـن داعش یهاست؟!الآندرعربستانهمزنانبهاستادیوم در میـان سـایر مسـائل زنـان اولویـت نـدارد.
فدراسـیونچـه کمکـیدر ایـنحـوزه کـردوچقـدر م یروند.چقدرتناقضوجوددارد!زنانخارجیاینجابه حتـی بسـیاری از زنـان فعـال در ایـن حـوزه نیـز
اسـتادیومم یروندوزنانماب هصورترسـمیدر خارجاز همی ندیدگاهرادارند.اولوی تبندیمسائلزنان
مؤثر بـود؟
ایرانهمیشـهسیاسـتیداشـتباعنـوانصدورانقالبو کشور بهاسـتادیومم یروند. ازنظـر شـما چگونـه اسـت؟
ارز شهایآن.اینسیاستشاملتمامزمین ههام یشد: درنهایـت مـا نمیتوانیم بگوییم دوچرخهسـواری در اولویتمندر ذهنخودموانجم نهایی کهباآ نها کار
اقتصاد،سیاستخارجه،فرهنگوهنر،تجارتو...؛امادر اولویـت نیسـت یـا ورزشـگاه رفتـن در اولویت نیسـت. م یکنمایناسـت کهزناناولواردبحثمدیریت کلان
هی چیکازاینزمین ههانتوانستتأثیربلندمدتبگذارد. اولویـت را جامعـه مشـخص میکنـد و آنچـه دختـران در تمامحوز ههاشـوند،ن هفقطحوزۀزنان؛چونا گرقرار
در کوتا همـدتممکـناسـتتأثیـر گذاشـتهباشـیم،امـابه باشـدمسـائلزنـانراهـممـردانمدیریت کننـد کهدیگر
جاهایـیمثـلجیبوتـی،حمـاس،سـودان،عـراقوحتـی مـا میخواهند. هیچ.خاطر هایهمدر اینبارهتعریف کنم:در دورۀاول
سـوریه کمک کردیم.برایشـانهزینه کردیم،امادرخیلی این اولوی تبندی هم نوعی نگاه مردسالارانه رئی سجمهـوریآقـایخاتمـی،آقـایخـرازی کاندیـدای
ازموضوعاتعلیهماحرفزدند.خیل یهایشانبهتبعیت وزارت خارجـه بـود .ایشـان بـرای اعالم برنام ههایـش بـه
ازعربستانباماقطعرابطه کردند؛ولیتنهاموضوعی که است؟ کمیسـیون مربوطـه در مجلـس آمـده بود .مـن رفتم آنجا
ایران توانسـت در جهت اسالم و انقلاب بر آن تأثیر بگذارد نـه ،مـن بـه ایـن نـگاه م یگویـم نـگاه آمرانـه .ایـن نـگاه و از ایشـان پرسـیدم برنامـۀ شـما بـرای خان مهـا و مدیـر
همیـن ورزش بانـوان و فدراسـیون اسالمی ورزش بانـوان دستوریاست.ماب هعنوانخواصجامعهنبایدتعیین شدنآنانچیست؟ گفت:منمدیرامور زنانرااز میان
بود.بسیاریاز کشورهایاسلامیوغیراسلامیعضواین تکلیف کنیم.جامعهبههرسمتیرفتوهرخواست های خان مهـا انتخـاب و منصـوب م یکنـم .گفتـم :دسـتتان
فدراسـیونبودند.مابهبسـیاری کشورهایمسلمانیاد داشت،وقتیآنخواستهجزوحقوقآ نهاست،بایدبه دردنکنـد؛مدیـرامـورزنـان کـهبایدزنباشـد.منظورمن
دادیمچگونهواردورزشبشـوند.حتیمسـیربی نالمللی آنتوجهشـود.از این گذشـته،اولوی تهانبایدبهترتیب
راهمـوار کردیـم.مجوزهـارا گرفتیـمتـابتواننـددرمجامـع یـک،دو،سـه،چهـار وپنـجو...در طـولهـمقـرار گیـرد. بخ شهـایغیرزنانـهودرواقـعدرهمـۀبخ شهاسـت.
بی نالمللیباحجابورزش کنند.الآنازدخترهایما که اامیـولوننیبهـایاـتهچدـابـرباابهیایکـداردمبمواههزهمیممهنضمآربباسـهیشبنزنبدنـب؛نزدنـه؟!دکااتورنفاغهقیًباررامیعهکـنمتجبسو.اهازنهصظمل ًاار وزیرورزشم یگویدوزار تخانۀورزشتنهاوزار تخان های
خارجاز کشورمسابقهم یدهندم یپرسندفدراسیونچه ز نهاراقو یترم یکند؛چونوقتیمطالباتباهممطرح اسـت کـه دو معـاون زن دارد؛ درحالـی کـه بایـد بگویـد
شـد؟مادوسـتداریمباشـیموبافدراسـیون کار کنیم؛یا م یشـود،بـهیکـی،دوتا،سـ هتام یگویندنـه.بههم هاش یـک معـاون زن دارد؛ چـون یکـی از ایـن دو ،معـاون
م یپرسندفائزهکجاست؟تأثیراینفدراسیونبی نالمللی کهنم یتوانندبگویندنه.بایدسرانجامیک یدوتاراعملی امـور بانـواناسـت .ایـن بخـش را کـه دیگـر نم یشـود بـه
بودودرجهتاهدافانقلابواحقاقحقوقزنانحرکت مـردان سـپرد؛ یعنـی دیـدگاه غالـب ایـن اسـت کـه مـا
م یکرد،اماآنراهمتعطیل کردند.متأسفانههمۀکارهای کنند تا جامعه سـا کت بشـود تا بعد. همی نکـه مسـئولیت امـور زنـان را بـه زنـان دادیـم کافـی
اسـت .دیگـر چـه م یخواهیـد؟! ولـی مـا م یگوییـم
ماهمی نقدرمتناقضاست،ب هدلیلسیاس یکاری. ایـن نـگاه مردانـه را برداریـد تـا ز نهـا بتواننـد بـدون
ب هعنـوان سـؤال آخـر ،چـه توصیـ های بـرای زنـان تبعیـض و بـا شایستگ یهایشـان پیـش بیاینـد و سـمت
بگیرنـد؛ همـۀ افـراد بایـد بتواننـد فـارغ از جنسیتشـان
جامعـه داریـد؟ و براسـاس توانای یشـان رشـد کننـد؛ یعنـی بـا توجـه بـه
برونـددنبـالخواست ههایشـان.زنانثابـت کرد هانـدراهرا شایستگ یهایشاندرسم تهایمدیریتیقراربگیرند.
بلدند.درنهایتحق گرفتنیاستوبایدبرایشجنگید، درواقعمنظور شما از بین رفتن ایننگاهمردسالارانه
هـمبـرایبـهدسـتآوردنـشوهـمبـرایحفـظ کردنش.
منازآ گاهیجامعهب هخصوصجامعۀزنانبسیارلذت است کهسدراهز نهاوشایست هسالاریشده؟
م یبـرم؛اینکـهم یدانندچـهم یخواهندوبرایرسـیدن بلـه،دقیقـا ً.ز نهـابایـدبیاینـدونـگاهزنانـهراوارد کنندتا
تعادلایجادشود.الآننگاهخیلیمردانهاست؛البتهدر
بهخواست ههایشانهزینهم یدهند. دورۀدومرئی سجمهوریآقایروحانیوضع کمیبهتر
بهعنوانحسنختامخاطر هایداریدتابرایمان شـدهاسـت؛چـونایشـانبخشـنام هایصـادر کردند که
تمـام وزرا و مدیـران دولـت بایـد تا پایـان دوره سـی در صد
نقل کنید؟
دوران آقـای خاتمـی بـود .شـ بها بـا دختـر و پسـرهای زنـانرادرسـم تهایمدیریتـیمنصوب کنند.
فامیلاطرافمنزلدوچرخ هسواریم یکردیم.یکشب اولویـت دوم قوانیـن اسـت .تبعی ضهـای زیـادی در
آقایـیاز کنـارمـاردشـد،البتـهمـارانم یشـناخت؛ گفـت: قوانیـن وجـود دارد کـه نـه اسالمی اسـت و نـه عادلانـه.
خـوبشـدخاتمـیآمـد،هم هتـانآزادشـدید!ی کدفعـه ب هجـزارث کـهآیـۀصریـحقـرآنبـهآناشـارهدارد،قوانیـن
دختـرم ،کـه آن زمـان دان شآمـوز بـود ،گفـت :بـه آقـای دیگـرقاب لتفسـیرند؛پـسقوانیـنبایداصالحشـود.این
خاتمیچهربطیدارد؟فائزههاشمیدوچرخ هسواریرا دو مـورد شـامل همـۀ زنـان م یشـود .ایـن عـا ِم مسـئله
آزاد کرد!بعدهمزمینخورد.بعدازآنتامد تهابهاین اسـت؛امـاب هطـورخـاصدربارۀاولوی تبنـدیبایدبگویم
ماجـرا م یخندیدم.
71
{ اد ݓݪݬٮ ݬ ݫىݔات }
روایت شهر
بـا گݡفتـار و نوشـتارهایی از:
مهدیوحیددستجردی
فرشتهاحمدی
امیرحسینخورشیدفر
گودرز ایزدی
علیفاطمی
نفیسهرازی
شمار ٔهبیستودوم72
تیـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـرماه1397
بایدخون گریستبرسالی کهرفت
نگاهی بر اتفاقات ادبی سال گذشته در چهار پاره
تخریباینجوایزنیسـت؛بحثبرسـرآناسـت کهانگار دیهیمیدخترخشایار دیهیمیو....در بهم نماهخبر پارۀاول:سا لمرگی
هدفبرگزاریچنینجوایزیب هکلیاز یادهارفتهاست؛ سـکتۀمغزیداریوششـایگان،فیلسوفومترجمزبان ب هراسـتی بایـد خـون گریـه کـرد از
وگرنه کیست کهازرقابتسالمآثار کهدرنهایتبهرویش فرانسـه و مـرگ او در فروردیـن مـاه نیز ضربـۀ آخر بود انگار. سـالی کـه در همـان د مد مهایـش
وپویـشادبیـات کشـورمنجـرشـودنگرانباشـد؟نگرانی سـیا هپوش شـدیم؛ سـیا هپوش
ازآنجـاآغـازم یشـود کـههـرفصـل،هرمـاه،هرهفتـهوهر سیاهۀنامرفتگانادبیاتماندرسال:96 ماندیـموانـگار کهبایدسـیا هپوش
روزیـکجایـزۀادبیشـکلم یگیـرد؛البتهاین کثرتهم کورشاسـدی،داسـتا ننویسومنتقدادبی(زادۀ18 تمامـش کنیـم؛ شـد هایم شـاه مهدیوحید
ب هخود یخـودجـاینگرانـینـدارد.ا گـرایـنتعـددجوایز سیا هپوشـان .هنـوز بهـارش تمـام دستجردی
حاکـی از نگا ههـای متفـاوت بـه آثـار باشـد ،ا گـر نتیجـۀ مرداد- 1343درگذشـت 2تیـر)1396
انتخابشـانبـاهمـۀآند ههاجایزۀدیگرهمسـونباشـد، مدیـا کاشـیگر ،نویسـنده شـاعر و مترجـم (زادۀ 11 و کمـال رخـت برنبسـته بـود کـه
ا گرداورانشانهمانداورانسایرجوایزنباشندوهزاران اردیبهشـت - 1335درگذشـت 7مردادمـاه )1396 صبحـی بیـدار شـدیم و ناباورانـه بـا خبـر رفتـن کـورش
ا گـر دیگـر ...مقصـود از ای نهمـه تکـرار چیسـت؟ چـرا در علـیاشـرفدرویشـیان،داسـتا ننویسوعضـو کانـون اسـدیدریافتیـمتکـ هایاز وجودمـانتلـخشـدهاسـت.
فهرسـت هئیـت انتخـاب و هئیـت داورا ِن بیـش از نـود نویسندگان(زادۀ3شهریور-1320درگذشت4آبان)1396 تکـ های از وجـود ادب یمـان بـرای همیشـه تلـخ م یمانـد
درصـدایـنجوایـز،نـامبیشـترازدهنفـردیـدهنم یشـود؟ نازنیندیهیمی،مترجم،ویراستاروروزنام هنگار(زادۀ واز دسـترفتـنمـداوموپ یدرپـی کسـا ِنادبیاتمـانبـر
نا مهاتکرار م یشـوند؛همۀانتخا بهایکسـاناسـت.آیا اینتل خکامیم یافزاید؛ وقتی کهشر ِفنویسندگانهم
نم یشـودهمیـنآقایـانیاشـایدهمخان مهایـکجایزۀ – 1367درگذشـت 20آبان)1396 دسـت کشـیدورخبربسـت؛مردشـریفادبیاتمتعهد،
کلیبرگزار کنندوتمام؟بایددیددرپسبرگزاریای نهمه مجتبیعبداللهنژاد،نویسندهومترجم(زادۀ– 1348 ُعجلنـیاگشـهرـمفانـدرگوایر کشــیهابانکهومچایسـیندسبیراههاسنااللدییراتناحبنسـییانورید.،
مراسـمچهسـود،دسـتمزد،اعتباریارانتیوجوددارد که یکیاز معدودب هجا یماندگانش،راهفراموشـیدر پیش
دلاز ای نهمهداورشدننم یکنند،از ایندورهمجمع درگذشـت 15آذر)1396 پاییـز شـنیدیم کـه َپایـیاز اشفتـتـراودهدر. گرفـت؛ فراموشـ یای کـه
شد نهایدوستانه کهبیشترشانهمازاتفاقنشردارند سـیدبرها نالدینحسـینی،نویسـندهومنتقدادبی ا کتـای براهنـی در بـه جـان نگارنـدۀ آقـای
وبرگزیدگانشـانبـازهـمازسـ ِراتفـاقازنشـرخودشـانویـا مقال های کهبرایروزنامۀشـرقنوشـتهبود،دوخبربرای
(زادۀ – 1325درگذشـت 23آذر )1396 ادبیاتمـان داشـت کـه هـردو حکایـت از غفلـت داشـت:
ه مپالگ یهـایخودشـا ناند. محسنسلیمانی،نویسنده،مترجموپژوهشگر(زادۀ َانیااقـز»دصربـچواد پن اهباتـیدازیریزرممـیاننیپـآدنر؛ومشه«ر موتزگراایرندکوزهخمـرِدی یکـی
بیشترینحاشیهدرسال گذشتهبهجایزۀادبیسیلک آقای
کاشـانمربـوطبـود؛جایـی کـهاسـامیبرگزیـدگانروابـط – 1338درگذشت 2بهم ن)1396 هم هف نحریـفادبیـاتدیگـراورابهخاطرنمـ یآورد.رضا
عمومـی وزارت ارشـاد بـا منتخبـان داوران متفـاوت بـود. اردلانعطارپور،نویسـندهوروزنام هنگار (زادۀ– 1336 براهنـیدیگـرهی چکـسرابـهخاطـرنمـ یآوردوعجی بتـر
ناممجموع هداستان«خانۀ کوچکما»نوشتۀداریوش اینکهباوجودایننسیانتدریجی،هنوز یکدنیاحرف
احمـدی از رتبـۀ اول برداشـته شـد و ایـن موضوع موجب درگذشـت8بهم ن)1396 دارد ،در سخن خود از جملات مرکب و پیچیده استفاده
شـدداورانبیانی هایمبنیبرتخطیمسـئولاندر اعلام داریـوش شـایگان ,فیلسـوف و مترجـم (زاده بهمـن م یکندودرفیل مهای کوتاهی کهپسرشازاوبهاشترا ک
بنترتاریـجشازصـمایدارنکتنننـهاد.هبفمانـت کدتکاـهبانجتایـخزاها بیشکـدههاسـسهتع،نـاواصل ًنا م یگـذارد هنـوز کـه هنـوز اسـت از اهمیـت زبـان در کلام
جـایای نهمـهدادوفریـادداردیـانـه؟چندسـؤالدراین -1313درگذشـت 2فروردیـن )1397 ایشنـاکـعرهمهنـیگوزویـشـد،عارز ادینفکـراهازشـحافعـرباظیـمدیدخوزوانـخردا؛ت َدجفریبــده ِکننَـددفو
بـارهدرذهـنشـکلم یگیـرد:یکـیاینکـهچرایـکعنوان همچنـانبـه گـوشم یرسـد.ترجمـههـمروزگار سـختی
کتاب(همانرتبۀاولاعلا منشـده)بهی کبارهدر تمامی پارۀدوم:تدلیس را پشـت سـر م یگـذارد ،بـا رفتـن مدیـا کاشـیگر ،نازنیـن
ایـنجوایـزبرگزیـدهم یشـودونامشدرتمامیسـای تها
یکیاز حواشـیهمیشگیادبیاتداسـتانیاز اواخردهۀ
هفتـاد تـا بـه امـروز ِگـرد جوایـز ادبـی م یچرخـد .امسـال
یکـیازپرحاشـی هترینسـا لهایاخیـرازایـنحیـثبود.
یکنگاه کلی کافیاستتابتوانمحصولبیستسال
برگزاریاینجوایزرازیرعناوینمختلفجم عبندی کرد.
آیا کفۀترازودر جهترشدوپویندگیسنگینیم یکند؟
(بـچرنـادیننفـمروانـز بهارگزازییــدگناجناییـزهنـکادمهمـۀیرقوبـدِ؛لزیرجاایـشـزاۀخگلشصـتیرریین
آ نهاسـت)ا کنوندر عرصۀادبیاتحضور دارند؟هدف
نازنیندیهیمی کوروشاسدی علیاشرفدرویشیان برهانالدینحسینی داریوششایگان
73
«تهران یها»امیرحسینخورشیدفر،نشرمرکز پارۀسوم:رجوع وروزنام ههـاومجالتادبـیآوردهم یشـود؟تـازهبعـد که
«شـر طبندی روی اسـب مسـابقه» امیرحسـین مـ یرویوبـاولـع کتـابراتهیـهم یکنیوباولعبیشـتری
امسـال سـال رجعـت نویسـندگان نا مآشـنا بـود .آنـان م یخوانـی،چیـزدندا نگیـریبهدسـتنمـ یآوری.آیاباز
خورشـیدفر ،نشـر ثالـث کـه برخ یشـان را سـا لها بـود دیگـر ندیـده بودیـم، هـمبایـدسـرنخرادر نشـری کـه کتـابراروانـۀبـازار کـرده
«خدامادرزیبایترابیامرزد»حافظخیاوی،نشرثالث کتـاب جدیـدی از آ نهـا بـه دسـت نگرفتـه و از خوانـدن جسـ توجو کـرد؟ مـورد دیگـر اسـتفادۀ تبلیغاتـی از نـام
««بآتاروش َنزنسدااز»نع»لابیرراهضیاممحدمموشدنایایسر،اننمشرهنری،لنوشفررچشمه داستا نهاشـانلـذتنبـردهبودیـم.آنـان کـهدر سـکوت نویسـند های تواناسـت کـه کتابـش برگزیـده نشـده ،امـا
«بـا شـب یکشـنبه» محمدرضـا صفـدری ،نشـر نیمـاژ فرورفتـه بودنـد بازگشـتند و چـه بازگشـتی! بیشترشـان در نامـۀهئیـتداورانقبـلاز اسـامیبرگزیـدگاناز اونـام
بـا موفقیـت ،کـه نشـان از کار بـود ،کار مـداوم .انـگار م یبرند«:باتقدیراز مرحوم کورشاسـدیبراینوشـتن
(زمسـتان )1396 جوابـیباشـدداستا نهاشـانبـرایتمـامنبود نهـا ،کـه مجموع هداسـتان پوک هبـاز» .آیـا ایـن امـر سوءاسـتفاده از
«زخمشیر»صمدطاهری،نشرنیماژ هـاندیدیـد!دیدیـد کـهبیـکار ننشسـتهبودیـمدر کنـج فضـایروانـیحا کـمبـرجامعـۀادبـیب هدلیـلدرگذشـت
«عابرعلف»علیمرادفدای ینیا،نشرآوانوشت خان ههامـان!حـالا بجنبیـدودسـتبگیریـد کتا بهـارا، اسـدیوچگونگـیرفتنـشنیسـت؟ا گـراثـرششایسـتۀ
تـورق کنیـدوببینیـدحاصـل کاررا!لـذتببریـد.الحـقو انتخـاب شـدن بـوده ،چـرا انتخـاب نشـده اسـت؟ ا گـر
پارۀچهارم:بازنشر الانصـافهـمآثـاردرخشـانیبودنـد.ایـنبازگشـت،خـو ِد انتخـابنشـده،دلیـلآوردننامـشچیسـت؟بماند که
نویسـندگانراهمبـه کانونتوج ههابرم یگردانـد؛دوباره یکـیاز همیـنحضـرات،چنـدمـاهقبـلاز مـرگاسـدی،
یکـیاز معـدوداتفاقـاتنیـکسـال 96تجدیـدچـاپآثار دیدهم یشوند،دوبارهمنتقداننقدیبراثرم ینویسند، نوشتناوونوعنگاهشرابهتمسخر گرفتهبود؛حالا چه
درخشـانی بـود کـه سـا لها از انتشارشـان م یگذشـت. دوبارهمصاحب ههایریزودرشتروزنام ههاومجلاتآغاز شده کهایشان کتاباوراشایستهانتخابنه(!)شایستۀ
در فروردی نمـاه چـاپ دوم «معصـوم پنجـم» یـا همـان م یشودوبهشیوۀمرسوماینچندسالهبرایرونماییاز
«حدیـث مـرده بـر دار کـردن آن سـوار کـه خواهـد آمـد» کتاببهشهرهایمختلفدعوتم یشوندوچ هچیزی تقدیـرم یدانـد؟بایداز خودشـانپرسـید.
پـساز نزدیـکبـهچهـلسـالاجـازۀانتشـار یافـتوایـن مه متراز دیدهشدن،دوبارهدیدهشدنبراینویسنده، ازجوایـزدیگـری کـهباانتقـاداتفراوانروب هروشـدجایزۀ
خـود نویدبخـش ادامـۀ ایـن مسـیر بـود .ایـن اتفـاق دو جاللآ لاحمـدبـود .گمـانم یرفـتایـنجایـزۀدولتـی
حسـنداشـت:یکیشکسـتنقیم تهاینجومی کهبر بـرای اث ِر نویسـنده؟ بـا انتخـاب نویسـند های همچـون محمـد کشـاورز و
نسـخ ههای کمیـاببعضیآثـارنهادهم یشـدوپیرامون از نسـ لهایقدی متـرم یتـوانبـهمحمـد کلباسـیاشـاره مجموع هداستان«روباهشنی»دردورۀ گذشته،بهمسیر
آن بـازار سـیاه بـه وجـود مـ یآورد؛ دیگـر اینکـه م یتـوان کـرد و مجموع هداسـتان «او» کـه گویـا شـامل تمامـی درستش هدایت شده باشد؛ اما امسال ،با اینکه افرادی
در تجدیـد چـاپ کتا بهـا غل طهـای املایـی و چاپـی داستا نهاییاست کهدردورۀقبلمجوزانتشارنگرفته ماننـدشـهریار عباسـیوخـو ِدمحمـد کشـاورز مسـئولان
نسـخ ههای پیشـین و همچنیـن اصلاحـات مدنظـر بـود.دیگـریصمـدطاهریبود،نویسـندۀجنوبـی کهبا امـربودنـد،انتخا بهـاضعیـفبود؛تابازهماینمسـئله
نویسـندهراهـماعمـال کرد،هماننـدآنچهبرایداسـتان مجموع هداسـتان «زخـم شـیر» نشـان داد بـه همـان را ِه برجسـته شـود کـه در ایـن نـوع جوایـز ،افـراد تأثیرگـذار
گلشـیریرخداد؛امـانکتـۀمهـمآناسـت کـهایـنامکان رفتـهادامـهم یدهـد.از محمدرضـاصفـدریهـمدر ایـن نیسـتند،بلکهسیسـتمبرگزاریبامشـکلمواجهاست.
بـرای همـۀ اهالـی قلـم میسـر باشـد ،نـه اینکـه ارشـاد بـه اواخـرمجموع هداسـتانیبـاعنوان«باشـبیکشـنبه»به شک لگیریجایزۀاحمدمحمودهمازهمانابتدای کار
تعـدادی از آثـار اجـازۀ بازنشـر بدهد و به تعـدادی دیگر نه؛ چـاپ رسـید و علیمـراد فدای ینیـای مسجدسـلیمانی جنجا لبرانگیزشـدوماجراتامراسـماختتامیهنیزادامه
مانندمجموع هداسـتان«از اینمکان»قاضیربیحاوی هـمبـا«عابرعلف»نشـان ههایهماننویسـندۀخـاصرا پیـدا کـرد .گـروهمسـلطبرادبیـاتپایتختتالش کردند
کهبه گفتۀمحمدتنگسـتانی،بعداز حدوددوسـال که داشت.از نویسندگانجوانهمم یتوانبهامیرحسین جایـز هایبـرایمقابلـهباجایـزۀآ لاحمدبرپا کنند؛البته
نشـرچشـمهتقاضایتجدیدچاپشراداده،بامخالفت خورشـیدفر اشـاره کـرد کـه بـا دو اثـر ،رمـان «تهران یهـا» و برگزارکنندگانسعیم یکردنداینمسئلهراتکذیب کنند؛
مجموع هداسـتان«شـر طبندیرویاسـبمسـابقه»،با اماآنسـخنران یهایمراسـمپایانیراچگونهبایدتفسیر
ارشـاد مواجـه اسـت. دستپربازگشتهاست؛اماهمۀبازگش تهاهمچندان کرار؟د ُد؟آمنخـ«تراوریسخرا»نباایـمید بدـاونرخکروددیوا«قتقسـویممح»خضروانتدعبنـادیگسراران؟
بازنشرهایمهمسال:96 شـکوهمندنبـود؛در ایـنمیـانپیمـانهوشـمندزادهبـا ککرسدانهانـیدکبههبجـهاشیهاایدسـتتادخوندَ ،شدامانز تدارربیـرابخرمس اینزننسـودر!سرخم
«معصومپنجم»یا«حدیثمردهبردار کردنآنسوار مجموع هداسـتان «روی خـط چشـم» نشـان داد از اوج ایـنحکایتسـهجایـزهازب یشـمارجوایزیاسـت کهدر
کهخواهدآمد»هوشنگ گلشیری،نشرنیلوفرچاپدوم داستا ننویسـی خـود («هـا کـردن و دو نقطـه») فاصلـۀ سال گذشتهباهیاهویبسیارهمراهبود.تاریخیاتقویم
چنـدانتفاوتـینـدارد؛مابایدبیاموزیم کـهدرابتدایامر
(بهار)1396 زیـادی گرفتـهاسـت. سـرخـودراشـیرهنمالیـموبـاخودصادقباشـیم.سـرگرم
«سیاسنبو»محمدرضاصفدری،نشرآموت آثارنویسندگانبازگشتهدرسال:96 بـازی جوایـز نشـویم .چشـ مهامان را بـاز کنیـم .فریـب
«دهکدۀپرملال»امینفقیری،نشرچشمه «او»محمد کلباسی،نشرچشمه(زمستان)1396
«بـرادران جمـا لزاده» احمـد اخـوت ،نشـر افـق چـاپ «رویخطچشم»پیمانهوشمندزاده،نشرچشمه نخوریـم و دیگـران را فریـب ندهیـم .تدلیس نکنیم!
سـوم (زمسـتان )1396 (پاییز)1396
«سنگوسپر»صمدطاهری،نشرافراز «نزدیکداستان»علیخدایی،نشرچشمه
«حکای ِتهیجدهماردیبهشتبیس توپنج»علیمراد
فدای ینیا،نشرآوانوشتچاپدوم(بهار)1396
کتابرویخطچشم کتابمعصومپنجم کتابعابرعلف مدیا کاشیگر مجتبیعبدالل هنژاد
شمار ٔهبیستودوم74
تیـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـرماه1397
فتنهدر اصفهان
کنون افتاد
در بزرگداشتاستادجمشیدمظاهری(سروشیار )
از لاف و گــزاف از او بــه دســت دهــم. معرفــی مظاهــری بــه ایندگرفتنهبین ،کهچونافتاد
وی از آد مهــای چندوجهــیای بــود کــه همیــن کســانی کــه او را از نزدیـک وه کهخونمبهدلدرونافتاد
ندکتشــــوهارتقمســیکینــمبدن.ددریاکتاش رابشدنرا ذســیــ ِیلب یــینکظیــعرنــبــواوند کها ِررچــسهــاگدفهاتــیه نم یشناســند، فتن ههایی کهرفتهیچنبود
کــزنهداگــمثــیاا ِلشایــبر هج اصــفورشــاتر نکتــه چیــزی بــود و ایــن گزاف هگویــی و نیشــسوــد،تب .همچثــابـهـ ٔ،ه
معتــرف بودنــد. بــدان تعاریــ ِف شــا گردان از اســتاد و (فکتنماهلداراسصمفاعهیانل،کندرومنرثافی ٔتهاردک نالدینمسعود)
بـل مریـدان از مرادشـان تلقـی
شـگف تانگیزی بـا کتـاب آمیختـه بـود و اشـتهایش محمدرضاضیاء
بـه کتـاب بیپایـان بـود .اطرافیانـش م یدانسـتند خواهــد شــد .اولیــن ســؤالی هـم
یکـی از جاهایـی کـه م یشـود بـا او ارتبـاط یافـت، اایزـشنـ انیسـد ِنت کتـعهاریذـهـ ِفنبـمهخخاـوطـد مبشحـرغفـو هال می ریاکپـنـد،س ایـن
مجموعــۀ بمیراسکــ ِزتسکــتای بهــفزراورشجلیــسـدـیت.کتاامیبــهدایوــارمش
ب هصــورت بـا نـام خـودش در محلـی منظـم و کـمهط:ـ برـاحاینـبـنوادو؟صبــاهفهـ،رپـحـاسلچـبـراااهومدـ ٔره اجیاـمنعـتهفاچنصـیـدال،ن
ععلماقوــ ٔمـه فیراحوافنـــظی طرفــی بــه موســیقی هــم شــود .از
تـاش میکنـم تصویـری نزدیـک بـه واقعیـت و دور
75
اینکـه چـرا وی آنطـور کـه بایـد و شـاید در جامعـه مولود حسینی
مطــرح نشــد ،چنــدان عجیــب نبــود ،او خلــق و
خویـی غریـب داشـت و بـه معنـی واقعـی از شـهرت
و مطــرح شــدن گریــزان بــود و در ایــن صحبــت
هیـچ اغراقـی نیسـت .بـرای خـو ِد مـن هـم بسـیار
عجیـب بـود کـه چـرا چنیـن م یکنـد ،ولـی اینهـا
بنرجفـاــیـزـوِس اششـنـمدخیحلصـشــییتیدازشنابعـــمـروهاـد.مبببــنـروادا ِدیشوــارودنت.فوــرقوب ِـسحویــخلٔهواجنــاط ّمنـدـعاـزنهو،و
هـشــمو تخنـطبگِعمو یکـیردجــوا رگاوبـیــرایِیغیطرـتــر ِیحعجـظـیـدمیبـهخــدوانـدشش
داشـت کـه طـرح مباحـث بـرای عوامالنـاس را دون
شــأن آن میدانســت .بهاءالدیــن خرمشــاهی و
هاشـم جاویـد ،دیـوان حافظـی چـاپ کـرده بودنـد
ـر (قزوینـی، ـ ِجحلاملــعتیب چنـد تصحی روایـ ِت کـه در آن،
نائینــی) را عیوضــی و ســایه، خانلــری،
نقـ ِد آن کتـاب نیوکشجـــاتبـههبــدودسـ :عتامدــا ٔهدهامـنــردد .امی بــشـااایـنـ دنر
نســخ هبد لها بـا دقتـی مثالزدنـی امیـ ینشــشنـاهرخ راتبـهومعبنـه ِخی وصـاـقوعـیص
ســر و کاری ندارنــد و خــواص هــم کــه بایــد برونــد در تختفــولاد و
را بخرنــد و لــذا ایــن کتــاب آن کتا بهــا ااصصـــ ًِالب مدشاـعـنـنادشـونخادِمآ ٔثتـها ِزرجوامیهـــکااتـِنویا ِپسبـناهاوا،نمــبمـودشد،خ،ـ ِفکـلوه«تقدالرخـعآــانتد،فهـگوبوـلـاشوـدده».ا ادیزر
ـورد( .نقـل بـه مضمـون) مـن ـه درد نمیخ
بــه ایشــان اشــکال میکــردم کــه :آخــر ایــن چــه
تقسیمبندیایسـت کـه شـما داریـد؟ بالاخـره در االزدابناتـیــشـهـنکگاارشهــواناعصنـخفوهاــِتانراان ببـصـــلـوه ِندی،امواهیـاـرسـچتنشـاـ گدد ِذمایانرشــنــشتـ ِتدهٔ بهبــاسوـدـبدییـ.اار ِتی
ایـن میـان عـد های هسـتند کـه متخصـص نیسـتند
ولـی دلشـان م یخواهـد از باقـی چاپهـا هـم خبـر
قبـول ایـن حرفهـا را نداداشـشـتـه بتاوشـمندیگ.فـوـلـتی:ایعاشـمـاـ ٔهن دیگــر در ســالهای پــس از انقــاب ب یمهــری
دارنــد مــردم چــه کار فــراوان دیــد و حتــی مدتــی حقوقــش را نیــز قطــع
بــه تصحی حهــای مختلــف و نســخهبد لهای کردنــد .آنجــا بیشــتر دســتور زبــان درس مــیداد،
حافــظ؟! ولــی کلا سهــای حافــظ و گلســتان و بوســتان
یکفـوـاخقاــبمضــپریگایتزِاوتریـکـمبـرـیایمرهچـخـجــاوطـااشـــزیواسـرـهیمرعدتونت؛ببـبـشـــــاـیورودبندشــــرماواونکـخیاـاههـسممـــاومصسخـاـ ًباکـرحـشنـبــنهـمگامها ِیراصیـزـشـیدـاًااینکوــادشســ،ـهـیــابـِـااتلنز و کلیلــه و خاقانــی و شــاهنامه و ناصرخســروی او
هـم زبانـز ِد دانشـجویان بـود و برایـش سـر و دسـت
میشکســتند ،بــا اینکــه کمتریــن نمرههایــی کــه
بـه دانشـجویان داده م یشـد ،از طـر ِف همـو بـود.
کـوـهیامحیـاـشدـویارهمه،ا بــیافدراقــوانـت ای بســـرتمختـراو ِجنومزبچـــاور نپوششـــتوده،،
تعجــب بــه آن خبرنــگار م یگفــت :شــما بــا مــن
مچـیهخـکـاورَرددار؟یـمـدـ؟نحنراصفرهـخاسـیـرمـو بنلـبــدهمچ،ـهمــدرر ِددممـرهــدمم کمـتـهورانه اگسـشـا ِت.ی مناسـبی بـرا ِی حـ ِل مشـکلا ِت ایـن
کــه بــا ایــن حر فهــا کاری ندارنــد .در حالــی کــه ایزچچغنهمماداظلنپـساــنهــیجتربااکهـقتیــــهناعیبسـنـمربموسـامــنـًـاتدر)بدــوهیم.هکقــآ(ـنرمددچاـجـریمه ایومدعـبـمـ ًایقافیدلـاـنکـدـاهررســنددرکوتنـپـ،ـممجچبلــسیــــٔاهززه
ممخنبیرظندــانوـگـرارمم اانییـببـارنـناـاِییسـاگزرفتستــکنــخهنااشیِـنسـنرشرــوویردحیینســ ٔهی نبتــمخوبدیهگکـشــرایهکاننهـــده.ر
در تلفیـق بـا مردمگریـزی و طنـز و شـو خطبعیاش انشـقـداه،بکـبیهـ دربشـاازر ٔههرموـدهکـچینـو ندانقـص ِردخکتـسـاروبوازباابوامطناتهـرشـور داشـت و آرشـیو خوبـی هـم در ایـن زمینـه داشـت،
بعااعـمـــ ِٔهثماــنــرزدوامیشــاود.وونلـاـشـیـ آننـاـاختنهکــماهنازدنـنـزدیـشـ درک ببــیـاـ ِاون عکــس هــم جمــع میکــرد .نیــز علمال ّرجــال یکــی
حافـظ و ...اسـت. دیگــر از زمین ههایــی بــود کــه در آن تخصــص و
بــدمودخـ،ـ تورخبوصدنصــــدی ،یدــااشــدترنزدم،یانوهراهادیـرـیحــ ّکـِـد بهزرقلــگتمریزــدنه م«تاشـرـیــهوخرتاریصفنهـکـاتــان ِ»باازومیحــارزشایهحنوسیــســنخیاونتصجابحــیـرـ ِحی یــک اســم ودوگرأههــقایجــذاکــر ِر تبحــری عمیــق داشــت
میشـمردند .دریغـا اااامنددچنجـهوصصــاصللبـدـاامررتالـیـبپـینرِمگرسیـراـاشیاـنـــزـسچــراـداتعخهـصــیـتوبپوـش.نـِـایوددددرودحکس.ـحـتموـکوــوآاـااقمرـچـتــشاـداـبوعدهِٔاهیپحوداسـاگنـئوـاتراسـنــوـشتوشمـــ.هاِمارایچسیـبـدـــنـرصـمـوـخنِددظنحلااککـِجتهبــکــنهرمتاارـــبنمــا ِوتربیییأتببدسسقـــموسرفـنتـچـیبـاـیـینبـدــاأ ًزنرهرها و صفویــه) (بهخصــوص اســمی از
از پیـش فقیـر شـد. اکـسـهتبـاادارفتننتـاریـشِ اخ اصیـفهنـاسـنربزیمـینش معرفــیای بلندبــالا از خــود و خانــدان و حــواد ِث
زندگــی آن شــخص بــه دنبــال داشــت .دانشــش
در تاریــخ نیــز هیــچ از اســتادان ایــن رشــته کــم
ایخوندههممهیطننبطوندهووبرقاایعدنٔآهمخدوا«اّنج ٔاهللمها» او را بــه پایگاهــی دو رشــته، ندردا اشــصفت.هاجنمــش ِنعاایســــین
بــود ،کــه تنهــا رســانده
حشمت و خواجه و اورنگ و شکوهش همه رفت ممجتقلاوایلـ لِساـلـی آهدثـیـا ِمرنیخهـسـوـماادیـخمعیرتوف.ل(یطکـمـرر فدحـاـهلولبـهموهدنه)رنافرـوفرــگرراوباـیشا اشهـوـگاقوابنـشـ ِٔرلاه
در او دست سیاه (کخامناهال ایستیمراهعبیملان،ددره مسرثیت ٔهو
رکنالدین صاعد)
شمار ٔهبیستودوم76
تیـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـرماه1397
راوی:شــهݠــــــــ ِرمـــن
روایتی از همایش شهر و داستان
گروهادبیات
داسـتان ،دیـدن فیلـم و نمایشـنام هخوانی گذشـت؛ «افسوس! چهرۀ شهرها بارها زودتر از قلب آدمی دگرگون
شـنیدن روای تهـای نویسـندگان نسـ لهای مختلـف م یشـود»؛ بروشـور دومیـن دورۀ همایـش راوی شـهر
داستا ننویسـیایـران،نویسـندگانی کـهبـهفراخـور دورۀ مـن کـه در روزهـای سـرد زمسـتان سـال گذشـته برگـزار
نگاه زخماون ِدریازایزسشتههراوراائجهتممایکعننی کد،هنگدرا آهنیپنرهولرزومشًاییافکتسهاانند شـد،بااینجملهآغاز شـدهبود؛همایشـی کهب ههمت
کهبا مؤسسـۀفرهنگی-هنـریروی شمهـروبـاهمـکاریمرکـز
اثرپذیریاز تجرب ههایرفتۀمتفاوت،ایننگاهنیزروی آفرین شهـای ادبـی قلمسـتان و سـازمان فرهنگـی-
دیگـری م ییابـد ،نـه جـدا از دیگـری (نسـل هـای قبـل از اجتماعیشهرداریاصفهانبهمیزبانی کتابخانۀمرکزی
خود) کهدر ادامۀآن،امااز زاوی هایدیگر؛وهمین کثرت اصفهـان برگـزار شـد .همایشـی کـه در اهمیـت آن گفتـه
اسـت کهبهشـهرزیباییم یبخشدانگار.شهرباهمین شـد«:شـهریکمـکان،یک کالبدب یجـانویکپدیدۀ
خوان شهـای رنگارنـگ اسـت کـه چـون رنگی نکمانـی ایستانیست.آد مهابهشهرروحوجانم یبخشندوآن
طیـف هف ترنـگ خـود را بـه نمایـش م یگـذارد. را گسـترشوتغییـرم یدهنـد.بـاهـرتغییـرروایتـینـوآغاز
رویکـرد ایـن همایـش ،ماننـد گذشـته ،بـر محوریـت م یشـود،روای تهـایتـوومـن.ادبیـاتبـاآفرینشقصه
نویسندگاناصفهانیواصفهانقرار گرفته؛امااز حضور وداسـتان،روای تهـایشـهررادر گسـترۀتاریـخمکتـوب
نویسـندگانی از خط ههـای دیگـر نیـز بهـره بـرده اسـت.
امسـال در هـر شـب چهـار نفـر داسـتا نخوانی کردنـد و ومانـدگار م یکنـد».
بعدازآنباتماشایفیلمیمستندیانمایشنام هخوانی پـس از برگـزاری اولیـن همایـش راوی در سـال ،1393
مراسـم پایـان م یگرفـت. ایـن بـار نیـز بـا دعـوت تنـی چنـد از صاحبـان قلـم و
حضـور مشـتاقان داسـتان چهـار شـب بـه شـنیدن
شب اول
داسـتا نخوانی محمـد کلباسـی (متولـد 1323
اصفهان) با آثاری چون «سـرباز کوچک»« ،مث لسـایه،
مثـ لآب»« ،صـورت ببـر»« ،نـوروز آقـای اسـدی» و
«او»؛ داسـتا نخوانی محمـد کشـاورز (متولـد 1337
مرودشـت شـیراز) بـا آثـاری چـون «پایکوبـی»« ،بلبـل
حلبـی» و «روبـاه شـنی»؛ داسـتا نخوانی فریبـا وفـی
(متولـد 1341تبریـز) بـا آثـاری چـون «در عمق صحنه»،
«بعـد از پایـان»« ،پرنـدۀ من»« ،رویای تبـت» و «ب یباد
ب یپـارو»؛ داسـتا نخوانی زهـرا نصـر (متولـد 1339
اصفهـان) بـا آثاری چـون «درخ تهای پرتقـال خیابان
ریچمونـد» و «ناتـور ب یتـاج و تخـت»؛ و پخـش فیلـم
مسـتند «دود» بـه کارگردانـی محمـد احسـانی.
77 شب سوم
شب دوم
داسـتا نخوانی محمدرحیـم اخـوت (متولـد 1324
داسـتا نخوانی سـیاوش گلشـیری (متولـد 1358 اصفهان)باآثاریچون«نا مهاویادها»«،نیمۀسرگردان
اصفهان)باآثاریچونتمام«بندهارابرید هام»و«مثل مـا»و«پاییـزبـود»؛علـیخدایی(متولـد 1337تهـران)با
کسی کهازیادمم یرود»؛امیرحسینخورشیدفر(متولد آثاری چون «از میان شیشه از میان مه»« ،تمام زمستان
1359تهـران) بـا آثـاری چـون «زندگـی مطابـق خواسـت مـرا گـرم کـن»« ،کتـاب آذر» و «نزدیـک داسـتان»؛ رضـا
تـوپیـشمـ یرود»«،شـر طبندیرویاسـبمسـابقه»و مختـاری(متولـد 1352تهـران)بااثر«سـ یامینحکایت
«تهران یهـا»؛علـیفاطمـی(متولـد1364اهـواز)بـاآثـاری سـینا»؛نسـیبهفض لاللهی(متولد 1357اصفهان)بااثر
چون«در هوایدوردست»و«کشتن»؛فرشتهاحمدی «شـکاچیان در بـرف»؛ و نمای شنام هخوانـی «هرگـز جـدا
(متولد 1351تهران) با آثاری چون «سارای همه»« ،پری
فراموشی»« ،جنگل پنیر» و «هیولای خانگی»؛ و پخش نم یشـویم»بـه کارگردانـینعیمهمهـدوی.
فیلـم مسـتند «رودنامـه خوانـی» بـه کارگردانـی فرشـاد
احمدی.
شب چهارم و پایانی
داسـتا نخوانی سـلمان باهنـر (متولـد 1356نج فآبـاد
اصفهـان)بـااثـر«س یوسـهپـلچهـار ونیـما کتـاو»؛آرش
صاد قبیگـی (متولـد 1361اصفهـان) بـا اثـر «چشـمان
بـاز»؛محمدطلوعی(متولد 1358رشـت)بـاآثاریچون
«خاطـرات بندبـاز»« ،من ژانت نیسـتم»« ،تربیت پـدر» و
«آناتومـی افسـردگی»؛ و خدیجـه شـریعتی (متولـد1340
نج فآبـاداصفهـان)بـااثـر«قوهـاپیـرنم یشـوند».
وبـابرگـزاریمراسـماختتامیـه،ایـنروایـتاز راویشـهر
نیزپایان گرفتوتنهایادگاریآنتختۀسفیدیشد که
پساز اتمامهرداستاننگارند هاشجمل های ،کلم های
یاامضاییبهیادگاربرسفید یاشازخودبهجا گذاشت
ورفـت،بـاامیـد کهاینروالسـا لهاادامهیابد.
شمار ٔهبیستودوم78
تیـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـرماه1397
درو غهاوخوش یها
نیسـت .همـ هاش ضـرر اسـت؛ امـا آدم خیلـی لجبازانـه و قبا ًلبرایـتنوشـتهبـودم کـهبعضـیاتفا قهـازندگـیآدم
خیلـی سرسـختانه سـرش را پاییـن م یانـدازد و مـ یرود را تغییـر م یدهنـد و تـو دلـت م یخواسـت بیشـتر بگویـم
جلـو ،عیـن همـان بولـدوزر کـه گفتـم .ی کجـوری هـم تـا منظـورم را درسـت بفهمـی .خـب ...بعضـی اتفا قهـا
ب یرحـمم یشـودونامهربـان کـهعجیـبنیسـت؛چـون پزنشـدگـتی آسـدرمگرامتوغگـیویـررمم ی یشـدوهننـد؛د،طاـموـرایخ کودهبشـعادنهـادرب تهاریخاکـ ِطیر
یاحتمثلی ًبابههآخوندپسشرهک!مخشلفاقتصهینگفداترمد،گوچر پهبدررسخدابطهر هدبیاگزرای!ن نمـ یآوریچـهچیـزیتـورابـهسـمتچیـزی کههسـتی
سـوق داده .امـا مـن همیشـه سـ ِر راهـم را پـر از نشـانه
بگـذار آنهـمخـرابشـودورفتـمسـرقـرار. م یکنـم؛پـراز پرچ مهـای کوچـکوبـزر ِگعلام تگـذاری فرشتهاحمدی
دیدمـش .از آن پسـر محجـو ِب سـفیدرو چیـزی باقـی تادقیقبهخاطربیاورماتفا قهامرابه کجا کشاند هاند.
نمانـده بـود .مـردی بـا سـر طـاس و غبغـب بـزرگ و اکشـشـساـیتبیداهدهقکیمریقــد ًاهانیمـویمتیســوااوناـاصدتاسًلببشــارعاـخییث اچـصشـهدتکهبـاسـده کیمجمـشاهــویمدا؛کااسـرمـمـااتچکنــرهها فرشته احمدی متولد 1351کرمان
چشـ مهایورقلمبیـده کـهدائـمعـرقسـروصورتشرابـا بدانـدمـااشـتباه کرد هایـم،جز کسـی کـهاز ناحیۀمانفع است و در رشتۀ معماری از دانشگاه
دستما لکاغذیپا کم یکردوپرزهایدستما لکاغذی وزیانیرامتحملشـدهوم یخواهددائماشـتباهاتمان
م یچسـبید بـه چانـ هاش کـه زبرتـر از بقیـۀ جاهـای رابهرخمانبکشـدیا کارهایدرسـتمانرااشـتباهجلوه تهران فار غالتحصیل شده است.
صورتش بود .نشسـته بود مقابلم .توی عکس پروفایل دهـد؟مـنحـالا در مرکـزی کار م یکنم کـه کارشدرمان ازجمله آثار او «ب یاسم» (داستانی
فی سبوکشای نهمهواضحنبوداینچیزها.باای نحال آد مهاینیازمنداست.آد مهاییضعیفومری ضاحوال برای کودکان) نشر سروش ،1381
قیافـۀ مـرد آشـنا مـ یزد؛ انـگار دوازد هسـالگ یاش را دیـده کمه بیپاپرادازنیـخدوو بدـامدیآیسـندت ُوپـبررابیـیرنوجناتمشیاروننـازد.سیماوهقـیع،رپفتوـلنی «سارای همه» نشر قصه ،1383
باشـی یـا انـگار دورادور دیـده باشـ یاش کـه تـوی زمیـن کمـی گی جانـد،امـاراضـیبهنظرم یرسـند.فکرمؤسسـه
فوتبـالخا کیمحله،ناشـیانهفوتبالبـازیم یکند.فرو رامـنانداختـمتـوی کلـۀدکتـرموحـدوخودمهمشـدم «پری فراموشی» نشر ققنوس
ردفرتـسـهبـتوردوتـبـوهیدر اصننتدلخـاِبـیمبشل ِکـیرپدهشـبـوتدم،یزشـادیوندفبــرراۀ کیاافینهکـکهه یکـیاز بافند ههـایمرکـز.حـالا مرکزمـاندهبافنـدهدارد « ،1387جنگل پنیر» نشر ققنوس
ورودمـراببینـد.حـالا کـهدارمآنروز رامرورم یکنمیادم « ،1388گرمازدگی» نشر افق 1392
م یآید کهداشتندساختمانبغلی کافهرام یکوبیدندو و «هیولای خانگی» نشر ثالث 1395
بـخـواد.کشـوایسـدراوصصا ًلدااسیـتزیـعاارده بیآولـندوحزرو ولتوخحرویـشباایز آجناجدـاشآـمـدهد
تویسـرم.تاواردشـدمزودیشـناختواز جایشبلند است.
شـد .مـن ب هخاطـر گردوخـا ک داشـتم سـرفه م یکـردم.
وقتـی کمـی آرام گرفتـم گفـت خواسـته برایـم دسـت هگل و سـه دکتـر؛ و حسـابی جاافتـاده .دربـارۀ مراجعان خیلی
بگیرد کهخوردهبهترافیکودیرشده.خندیدمو گفتم چیزهـا م یشـود گفـت و خیلـی قص ههـای شـنیدنی
شـانسآورده کـهنگرفتـه؛چوندوسـتندارمدسـت هگل م یشـود تعریـف کـرد .شـاید روزی داستا نهایشـان را
بـه دسـت تـوی خیابـان راه بـروم .این اصطالح «گرفتن» برایتنوشتم؛اماحالا فقطم یخواهمدربارۀجرقۀاول
ب هجـای «خریـدن» بیشـتر از شـباه تهای دورش بـه حـرف بزنم.
آنپسـربچه،خاطـراتشـهرومحل همـانرازنـده کـرد.بـا پسرکبهقولخودشعالموآدمرا گشتهبودتاآخرسر
دسـتبـه کاف هچـیاشـاره کـرد کـهبیایـدوسفارشـمانرا مراتویفی سبوکیافتهبودوذو قزده گفتهبودببینیم
بگیـرد .تالش م یکـرد آرام و د لنشـین باشـد .بـه پشـتی همدیگررا.قبول کردهبودموبعدپشـیمانشـدهبودم؛
لـمدادوخیـرهنگاهـم کرد؛امابعدزودنگاهـشرادزدید چـوننا گهـانیـادمآمـدهبـودبیسـتسـال گذشـتهواو
و از همـان حر فهـای معمولـی زد کـه خوشـحال اسـت ودیدیگـردنـهمـاشهنپمـاسـرنانـکدخ ِرکخخنا ِطـگراخیتبکاِمیـزمۀحکلوهدمکـاینرنایبـرسـبـاتد
از زیارتـم و خوشـحال اسـت کـه یـاد بچگـ یاش زنـده فنـام یدهـد.امـاآنروزهـا،همـانروزهایـی کـهرفتـمتـا
شـدهوهیـچدورانـیمثـلآنموقـعنم یشـودو کجایـی ببینمـش،عیـنبولـدوزریبـودم کـهداشـتهم هچیـزرا
جوانـی کـه یـادت بـه خیـر و مـن کـه داشـت حوصلـ هام تخریبم یکرد؛زندگیخانوادگی،رابطهبارفیق،سوابق
سـرم یرفـتتـازهفهمیـدمدلیـلدیگرمبـرایقبـولاین شـغلیو....مثـلایـنبـود کـه...نـهنم یتوانـمتوضیـح
ملاقات،شـنیدنحر فهایجالبوهیجا نانگیزبوده ببادشـهـیم .،امگـیرفتـهامـحـایلاحمرفیــملرباـ؛هوگرخنــراه ،بواکقارعـ ًایهرارتچجقربـدرهب کگـرویدهم
تـا شـاید مالل روزهایـی کـه م یگذرانـدم در سـایۀ ایـن فایـده نـدارد .آخـر ،ایـن حـال و هـوای تخریـب ،محصول
حر فهـا ،چنددقیقـ های کمرنـگ شـود .ی کهـو گفتـم: یـک عالـم اتفـاق درونـی و بیرونـی اسـت کـه خیلـی هـم
فپاایـییدنـه؟!شا کصـار ًلدبوحـنمث فیایشــودهد نم یشـود نشسـت و بـالا و
«م یدونسـتی ازت خوشـم م یاومـد؟» فهمیـد فایـد هاش چیسـت.
79
هی چوقـت فراموشـش نم یکنـه ».زیرچشـمی و بـا شـرم وگرنههیچاز لفظ«سـتارۀشـیرین»خوشـمنیامدهبود؛ هاهاهـاشـروع کـردبـهخندیـدن.سـرخشـدوآبخـورد
نگاهـم کـردو گفـت«:بـراتـوای نطـورینبـود؟» مرایادپیرز نهایپرگووخرافاتیشهرمانم یانداخت. اومـصدانوًبلـ.اخر»وهوهدشاوبـمهـااریهگخآنذبدشـیـخـدتو..رهدـدووسـگلفـتشپـاتد:چه«بهـعگوجفد .تـبتا!:ز»«هنودهقانـیشاـهف.اهاتبصـل ًاهش
دیـدم اوه اوه چـه داسـتانی شـد! از آنکـه خـودم فکـرش سرشراچندثانیهپایینانداختو گفت«:روزگارمعلوم
را م یکـردم هـم داشـت بهتـر م یشـد .سـرم را انداختـم
اپیانییکـهن.و..گ»فتومح:رف«ـخمرابمیثها ًلجازوراشیـریمدرخـسوردتمم .یگی؛البتهنه نم یکنـهواسـهآدمچـیتـوآسـتینداره». غمگینشد.همین؟!باتک هایاز کیکشباز یبازی کرد
«هـوم»«،بله»«،عجـب»«،پسای نطوریبود»«،هیچ وغبغبـشراچیـندادودهانـشراباز کردتاحرفیبزند،
لابحتخنـمـادل ًا اشحدیسـگاـرسمتمیـ یکـنردشـزنـدهیبـکـوهدرووبههـررویو کـشرننشمسیـکـترهداز. اماسا کتماندوبعدباچنگال کیکراتپاندتویدهان
م یدونی»... کـصهنمدلنـت یاظرمتقاکپییـهددانداومل.یکل ًنانکلقـمۀشاجبالـدیبب-اوزلدیم بـازش .مـن
بچگـیتـاالآنعشـقاورادر قلبـشای نطـرفوآ نطـرف منتظـر بقیـۀ حرفـش خیـره مانـدم بـه ل بهایـش کـه وارفتـم و بـه
برده.بالحنیپرافسوس گفتم«:روزگارعجبباز یهایی نم یجنبیدنـد .دوبـاره تکـرار کـرد« :هیـچ م یدونـی»... زندگ یاماینبوده کهتویباز یهایدونفرهباز یگردان
تـو آسـتینش داره ».و قیافـ هام را غمگیـن کـردم .حتـی صبورانهمثلخانمیمتشخصبدونهولوولاباز هم باشم.نشدهیکبار بازیرابدهمدستطرفونتیجه
اتنواگنشستتم کسبمابیهاسشوراکبخغهلاتانیبمیتنو یایمرچالشم مهسایکنمومبکاپهمشثل ًات دلخـواهاز آبدربیایـد.از عصبانیـتم یخواسـتمبـالگـد
منتظرماندم. بزنـم زیـر میـز و بگویـم« :آخـه مردیکـه نظری بـده! حرفی
خیس یشـانرابگیـرم. «هیـچ م یدونـی ...وای الآن احمقانـه اسـت گفتنـش! بـزن!»؛امـالگـدنـزدم.عوضشماجراراپـررنگولعا بتر
چـایدیگـریسـفارشدادمتـابغض گلویـمرانرم کنمو کردمو گفتم«:درواقعخوشآمدن کهحقمطلبروادا
قورتشبدهم.بعدزیرچشمینگاهش کردم کهداشت ولجـییغمزـدنم:عا«وشاـقع ًقال؟یـ!»دابـودم». نم یکنه...خبخیلیخیلـی»...
گفـت: انگصاا ًلهـخمـومد یمکـرروددرو بـ«امـچنوشـاق معـ ًهاانمی یوردقولنمسبـیتـمد.هامـشن سـرش را بـه تأ کیـد خیلـی ریـز تـکان داد .پرسـیدم: و شـروع کـردم بـا کیکـم بـازی کـردن و کیـف کـردم از آن
حـد تـو حالـتاشـتیاقی کـهتـویابروهایبالارفتـهودهانبـاز و
نم یدونستم.من گاهیتوراهمدرسه»...چش مهایش «خـودش م یدونسـت؟» چشـ مهای خیـر هاش پیـدا شـده بـود .الکـی حواسـم را
بـرق زد« :تـو راه مدرسـه همـراه حمیـد دنبـال شـماها راه «آره.باهمنام هبازیم یکردیم». پـرت کـردمبهبیـرون«:چـه گردوخا کیهمهوا کـردن!»
م یافتادیـم و حمیـد خـب خیلـی دلـش م یخواسـت بـا بـااخـمبـهمیزنگاه کـردم«:پسچرا..چراهیچینگفت برگشـتوپنجـرهرانـگاه کـردووقتـیدوبـارهنگاهـم کـرد.
اتوو.ل.ا.یصعانًلنیخخویالسـیتازمتپـواتخووکشفششمح یمایوـمددک.نبرام.ه»مینمناز وارفتهوشلوولبودودیگراز آندورخیزتویصورتش
به من؟ یا شـاید»... خبـری نبـود .ایـن بـار مـن زودتـر گفتـم «عجـب» تـا او
«حمید؟» آب خـوردم و صـدای قور تقورتـش را همـه شـنیدند. نگوید.لببالای یاشرا گاز گرفتو گفت«:افسوس که
«اون پسـره کـه لاغـر و دراز بـود .تـه کوچـۀ اقاقـی اونموق عهـاآدمـانم یتونسـتنحـرفدلشـونروبههم
یمادیمننشمسیـآتمدن.ا.ص»ل ًایادمنم یآمد .گفتم«:خبچرابهم گفتـم« :ولـی چقـدر جالـب!» بزنن».جوابمیک«هوم»سـادهبود.پرسـید«:به کسی
و تـو دلـم گفتـم« :کثافـ ِت درو غگـو!» چـون لیـدا عاشـق هـم گفتـهبودین؟»
ن«اگوفنات؟صلمًاثاعلتتمواکدبهبهنهفلیدسانگفداتشـی؟ت».بعدهملیدایک یدو پسـرعمویشبـودوفکـر کنمبعدهابـاهـمازدواج کردند. عجبپدرسـوخت هایبود!م یخواسـتحسابیحالش
را ببـرد .گفتـم« :آره .اون دختـر ریزهـه کـه همکلاسـیم
باری با من چشـم تو چشـم شـد؛ اما تو به اون بنده خدا پرسـیدم« :خـب چـرا ارتباطتـون رو ادامـه ندادیـن؟» بـود ،همـۀ رازام رو م یدونسـت؛ همـون کـه خون هشـون
حتینـگاههمنم یکردی». گفت«:دادیم». روبـ هروی بقالـی مرشـد بـود .م ینشسـتم کلـی بـراش
«چطوریبود؟» «ها؟!» درددل م یکـردم».
«چی؟» دوبـاره نشـاط بـه چهـر هاش برگشـت .سـرخ شـد .کیـف
«حمید.عکسـیچیزیازشداری؟حالا توفی سبوکی «تـا دبیرسـتان بـا هـم در ارتبـاط بودیـم و راسـتش...تو کـرد کـهموضوعصحبـتدوتادختربچهبودهباشـد.آن
جایی هست؟» چـی؟ تـو الآن از لیـدا خبـر داری؟» دختـرریـزه کـهپایـشراوسـط کشـیدهبـودمتاخاطـر هام
«حمیـد اهـل شـیراز بـود؛ سـبز هرو و خیلـی شـو خطبع. رن گوبویـی بگیـرد ،خوشـگ لترین دختـر محلـه بـود.
خیلـی اهـل درس و مشـق نبـود؛ امـا فوتبالـش یـک بـود. تنـد گفتـم«:نـه!»داشـتم،ولـیم یخواسـتمببینـمچـه م یخواسـتم ببینـم اسـمش را بـه خاطـر دارد کـه سـریع
چطور یادتنیست؟باباخیلیبچ همعروفبود!دخترا قصـ های تـوی آسـتینش دارد. گفـت« :لیـدا».
وقتـی فهمیـدم از تـو خوشـش مهــ یمآکد اشـتصاًهلمردید گهـه.ش...مـکل ًان «کلـی بـا لیـدا حرفـت رو م یزدیـم .اونـم خیلـی خوشـش
یعنـی ن هفقـط مـن بقیـه هـم «دقخـیقـ ًابمدـلایقلــرار بشـوهدمنایـمـزن بدـبوشدـهی کـموهآنگـمهبیـخهتوـاوسنـتگفهتناهراشـحـایتد م یاومـد ازت».
م یدونسـتن ب هخاطـر حمیـد»... بشـی .همیـن کـه خـودت هـم خـب تـو هـم»... دوبـارهفکـشافتـاد.لابـدفکـرم یکـردپسـرکی کـهاوبـود
«بقیههمم یدونستن؟» «ازتوخوشمم یاومد». چـه شانسـی داشـته و خـودش نم یدانسـته .گفـت:
«خب...فکر کنم.اونایی کهبامام یچرخیدن». «بلهبله». «سـتار همپـسشـیرینبودهبـهقولی».خندیـدم،الکی،
تودلم گفتم«:آرهارواحخیکت!»
«و خلاصـه نشـد یعنـی خونـوادۀ اونـا ...خـب ...البتـه
الآنهمخیلیازشب یخبرنیستم؛م یدونی کهعشق
اول»...
عجـبتعلیقـیداشـتقصـه گفتنـش!رودسـتخـودم
بلنـدشـدهبـود.دیـدمهمراهـینکـردنبـااو کـهبالاخـره
داردتالشم یکنـدتـارن گ وبوییبهملاقـاتب یمز همان
بدهـد نامـردی مسـلم اسـت؛ پـس دل بـه دلـش دادم
و گفتـم«:آرهآره.خـب...عشـقاولخیلـیمهمـهوآدم
شمار ٔهبیستودوم80
تیـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـرماه1397
ناراحتـت م یکـردم». «فقطمننم یدونستم؟»
مـنخندیدم.شـبیهخنـدۀآد مهایناراحـتوغص هدار عصبـیخندیـدم.سـرشراخارانـدوانـگار سـعیم یکـرد
گفتـم« :ای بابـا! زندگـی بالاخـره همـ هاش هـم خوشـی توضیحمناسبیپیدا کندانگشتشستواشار هاشرا
نیسـت.غـموانـدوههـمجزئـیاز اونـه». ریـز و سـریع به هـم مالاند.
عجـب حـرف خوبـی زدم! شـبیه حر فهایـی کـه مـادرم «خـب حمیـد خیلی مغـرور بود ،خیلی زیاد .شـنیده بود
مـ یزدوحرصـممـ یداد .کیفمرابهعلامتختمجلسـه «اشـوَمواههماافدقختطربدوهازغدریهبـسهینزدمه یسدایلمنو».نبود!»
برداشـتم .جالـب بـود کـه هی چکـدام هـم حرفـی دربـارۀ
تدیـخلدیاـر بهعـشـددهیبـووقـدرا.رتـمو رجاـهدبردگنزشـدیـتما.بـصاهًلگازمقاـنـرارمامنپرژشـییممـاانن «حمیـد دبیرسـتانی بـود .واسـه همیـن خیلـی یـادت
نجـمودنـدیهف.کـرچـمو ینکـازردم.اهـخـا بزبرمـاگتپـرسبــراودک.ل ًااوهنمبیـهشـایـه آمنادچگـیـزای
نبودم.دلمآرام گرفتهبودوفکرم یکردمخوباست...
براییکمدتیخوباسـت...فکرمرامشـغولم یکند ازدواج داریـم».
وحواسـمراپـرت.یـادلیـداو کودکـیو...؛امـاحر فهـای دوبـاره هـر و کـر راه انداخـت و خندیـد؛ امـا مـن خنـد هام
آنلعنتـیذهنـمرابـردهبودتوی کوچ ههایمحل همان؛ نگرفت .حتی دلم نخواسـت بگویم «عجب»؛ پرسـیدم:
ی کطـوری کـه انـگار مجبـورم کـرده بـود تالش کنـم «خـب بعـدش؟»
هم هچیـز را موب همـو بـه خاطـر بیـاورم .تـوی گـوگل مـپ «هوم؟»
گشـتم و محل همـان را تـوی آن شهرسـتان کوچـک پیـدا «بعدشچیشد؟مثلخودت که»...
کـردم .از میـدان اصلـی ،خیابـان بـه خیابـان رفتـم و بـا ُتـرکا فقـط اونـا «مـن کـهنتونسـتمبـالیـداازدواج کنـم.
پیدایـش کـردم .گمانـم درسـت بـود؛ پـارک کوچـک سـر وصلـت م یکـردن .گریـه و زاری هـم فایـده نداشـت».
راخیدیاـبـادمنکحوـالچـا لهک«ـ شهـاهییدسـبحزمویـبـزدربرزگگـبـرو».دبولبهعـوادق کع ًاواچسـهممـاشن «حمیدچیشد؟»
ببـاهدگوسـتشـمۀاسلـکقاغفذ«:یخدوربدحهاالنـا کشهاراپـصال ًااکونکـوریاددوختنیرمه یآشـدد،
همانبود.ا گرسـرچ کنیپیدایشم یکنیوای نطوری بهتـرهحرفشرونزنیموب یخیالششـیم».
حشــالداکـمـهنجروقـُنـۀهاوبالفنزـددهۀشـدیدگـ.ر تـوی ایـن مرکـز شـغلمان
همیـن اسـت بافتـن قصـه بـرای درد و رنـج مـردم .بـالای بعدبلندوسـریع،انگار داردبههمۀآد مهایتوی کافه «چرا؟»
اعلامم یکند ،گفت«:شـهیدحمیدبرزگر». چشماز گوشۀسقفبرداشتوخیرهنگاهم کرد«:سال
سرد ِر مؤسسهتابلویینصبشده«:کسی کهچراییدر ونفسراحتی کشید.اشکوخند هامباهمقاتیشده ۶۶تو جنگ شهید شد».
زندگ یاشداردباهرچگون هایخواهدسـاخت» .گاهی بدورودنـغگـدوو!ت»ـاوز هیمـدالـنممدکاثـد زدشمو:ط«ـارزیدناادکـزدنِـس بش یدیهگمر هکاچمیـل ًِزا دوقطرۀسـنگیناز چشـممچکیدرویمیز.دلمنیامد
قص ههایمانخوباز آبدرم یآید ،گاهیهمچنگیبه بادسـتپخششـان کنم.برجستهوشـفافبودندوآرام
دل نم یزنـد؛ امـا مراجعـان خوششـان م یآیـد .م یرونـد برایـمروشـنشـد کـه کلقصـهسـاختگیاسـت.اول کـه م یلرزیدنـد .از بیـرون صـدای مهیـب ریختـن دیـواری
و بعـد از مدتـی م یآینـد بـرای تجویـز قصـ های تاز هتـر. مدیانـددمـه؛امشـباـاشـخاـیوددآمنخمیواقلعکـهـرادهـممهاماصا ًنلپخـسِـررخنکخ ِگرنبخـنودوگ بـه گـوش رسـید و میـز لرزیـد .قطر ههـا پخـش شـدند و
م یگویندقصۀقبلیمز هاشرفتهیادلشانرازدهیادیگر مهانـمید،نقمثدارًلآ بـ بهزیارکحاتـهرباومد.دوکسمـتیمآابن؛خاموـرادحم.تاموـ ًاهدماشسـا کت ازت اتوهرهاـنم.بخـعدًاشا بسردما کشـوتچه بهـوهد:م چسـبیدند بـه هـم .صـدای
کارنم یکند؛البتهکلقص ههاهمیشهساختگینیستند. «شمااو نموقعرفتهبودین
هنـر مـا یافتـن قصـۀ زندگـی آ نهـا از لابـ هلای حر فهـای شـد به اسـم حمیـد»...
خودشـاناسـت.قص ههـابـاموحـدیابقیـۀدکترهاچک فرصـتاسـتفادهم یکـرد کهخـودشراجم عوجـور کند. «کوچۀاقاقیا؟»
م یشـوند،بـالا وپاییـنم یشـوندوا گـرآ نهـاتشـخیص خداییـشخیلـیهـمخـوبهم هچیـزرااجـرا کـرد؛فقط «آره».
دادنـد کارایـی مناسـب را دارنـد ،تجویـز م یشـوند. آخـرش را خـوب نیامـد وگرنـه دروغتروتمیـز و قشـنگی و کمـی کیـک بـه خـودش کـه هم هچیـز را م یدانسـت
پیرمردهایی کههمسـرانپیرشـانرااز دستداد هاندیا بـود .خیلـی هـم بـه دلـم نشسـت .خیلـی هـم حالـش را جایـزه داد .بغضـم ترکیـد .تـوی دسـتمال فیـن کـردم و
زنانومردانی کهبچ ههایشانمهاجرت کرد هاندوآ نها بـا خودم سـاخت .همـان موقـع بفـرکـدرمک.ـرخددمایایـصا ًلشفرـورزمضرا شـان ههایملرزیـد.هـولشـد.از پشـتمیـزبلنـدشـدآمـد
را تنهـا گذاشـت هاند ،آد مهـای ب یحـال و افسـرد های کـه قصـ های کـن زندگـی تـو چنیـن کنـارم .برایـم تـوی لیـوان آب ریخـت و خـم شـد طرفـم.
خیـالم یکرد هانـدم یخواهنـددنیـارافتـح کننـدوحـالا داشت؛در آنصورت کلزندگ یاتمعنادار م یشد ،کل گمان کردمم یخواهدشان هامرالمس کندبرایهمین
عاطـلوباطـل گوشـ هایافتاد هانـدوحوصلۀخودشـان بدبخت یهایتمعنیپیدام یکرد.همۀاینکهنتوانستی خودمرانامحسوس کشیدم کنار.پرسیدم«:اسمش؟»
راهمندارند؛اماحتیهمی نهاهمحوصلهدارندحرف بـا کسـی بسـازی ،اینکـه هی چوقـت خـدا از داشـت ههایت ل بهایـش را غنچـه کـرد« :اسـم؟»
بزننـد؛آ نقـدر حـرفبزنندتاماموادومصالحلازمراپیدا راضـی نبـودی ،اینکـه دائـم دنبـال بهانـه م یگشـتی تـا «اسم کوچه؟»
کنیـم .اول چیزهـای موجـود را تخریـب م یکنیـم بعـد نراکننصیفایهنونکیهم..ه.راهصال ًکانهیمیوبرنواسـیوپت.شـهمتیسـنرقصتراۀ کارهایت «خب»...
بناییتازهم یسازیم.اضاف ههاحذفم یشوندووقایع هم نگاه برگشـت و بـا طمأنینـه نشسـت سـر جایـش .بـاز تکـ های
طـور ظریفـیجاب هجـام یشـوندتاشـروعووسـطوپایان مناسـت...عاشـقی که کشـتهشـدهوزندگیرابه کامم کیـک زد سـر چنگالـش .بـاورم نم یشـد کـه دوبـاره
یبـسدرهفکنرـقدصص.ـاهیتربانابیطـسدـواقرزنکصلدهویهبـایحهـزرشنادفگنزرادیبهـرناایفاییتبدب هنایویسـیانسـمادما.رانید.سـناحفمتاعمل ًًناا تلخ کـرده. م یخواهـدحیـنحـرفزدناز دوسـتفقیـدشچیـزی
نفـسبلنـدی کشـیدمو گفتـم«:خیلـیممنون کـهاین بلماند؛اماهمینخونسـرد یاشباعثشـدنا گهانبه
قـرار رو گذاشـتی.خیلـیخوشـحالشـدم». خـودم بیایـم و ببینـم اسـیر بـاز یای شـد هام کـه خـودم
فقط قصۀ خودم بود .موقع نوشتن بقیۀ ماجراها سعی بایـد سـریع نقطـۀ پایـان را م یگذاشـتم تـا بیشـتر از ایـن راهـش انداختـ هام .خنـد هام گرفـت ،امـا خیـره مانـدم
م یکنـمفرامـوش کنـمتـووجـودنـداریوفقطبخشـیاز بـخچایرفـابلـزانکـیاریکـازیهبدـحواهالبــجارمکـنراریـبداگهویربــردوهدد؛.ینـمابثامیا ًثلدا ًلحچالمیآیزبندیقچبشـهـتلارارزتـیاشـمبهچیاـگدهفتاز اتوش. بـه میـز تـا چیـزی بـروز ندهـم و فهمیـدم اجـازه داد هام
قص های .کسی کهبایدبهداستا نهایمعلاق همندباشد احساسـات تنـد فریبـم بدهنـد و باعـث شـوند از خـودم
کنم بونبـوایاسصـمرارشباخنو.ااهوـهد.آ..انیهـانبرابخشـنشوآدختراراملنطافن ًاگفیرزامهپویدشا رودسـتبخورم.نگاهش کردمودوبارهپرسـیدم«:اسم
کن. مانـدهو...؛ولـیطرفرادسـ تکم گرفتهبـودم.خودش کوچـه؟»
بگـذار قصـۀاولرابرایـتبگویم. ایـ نکارهبـودچـونبـااندوهسـرتـکاندادو گفـت«:نباید انگارتعجب کردهباشد گفت«:شهیدحمی ِدَ ...ب»...
81
تک هایاز فصلششم
رمان آرزوهای بزرگ
دست هجمعی ،هرکس دوست و معاشر خود را در جمع جشـن تولـد بیس توس هسـالگی فـرخ شـبی بـود کـه
همسـایه پیـدا کـرده بـود .آ نقـدر بـه هـم نزدیـک شـده نی کبختـی خانـواده مثـل یـک هالـۀ جادویـی در تمـام
بودنـد کـه جدایـی سـخت بـه نظـر م یرسـید ،هرچنـد فضـای خانـه منتشـر بـود .بعد از مد تها تمـام اعضای
بعد از آن سـفر ،یک یدو بار بیشـتر از هم سـراغ نگرفتند. خانـواده دوبـاره گـرد هـم آمدنـد .فرحنـاز و شـوهرش
ی کشـب مـرد تنهایـی بـا یـک رنجـرور قهـو های آمـد و بهـرام کـه در کانـادا زندگـی م یکردنـد یـک روز قبـل
بـه ویالی ارمن یهـا رفـت .دور و بـر چهـل سـال داشـت. بـه لنـدن رسـیده بودنـد .بهـرام معصومیـت و ادب
فـروغ گفتـه بـود از همـان اول چشـ مها یـا حالـت نـگاه پسـرهایی را داشـت کـه در خـارج بـزرگ شـد هاند؛ انـگار
مـرد برایـش عجیـب بـود .مـرد خو شسـیمایی بـود، در تمام زندگ یاش با هیچ بدجنسـی یا ضعفی برخورد امیرحسینخورشیدفر
بلندقد و لاغراندام و به طرزی غیرعادی برای آن روزها نکـرده و بـا رفتـارش خیلـی زود از موهبـت محبوبیـت
همسـایه مهم اخسـوتشبـپوه اوش.خـپویداشببوگـدذکرهد.براظایهـرًخااندواختدـۀر در خانـوادۀ همسـر برخـوردار شـده بود .فرحنـاز و بهرام امیرحسین خورشیدفر متولد1359
بـزرگ خاله که صبـر کردنـد تـا شـب جشـن تولد فـرخ فرابرسـد و بعد در تهران و فار غالتحصیل رشتۀ طراحی
آن موقـع بیس توچندسـاله بـود از نگا ههـای او توجـه حضور جمع اعلام کردند که خبر خوشـی دارند :هفت
ویـژ های دریافتـه بود .مرد همسـایه به بهانـ های ایرج را صنعتی است .داستان «همسایه»
از جمـع کنـار کشـید و در گوشـ های بـا او صحبـت کـرد. مـاه دیگـر فرزندشـان بـه دنیـا م یآیـد. او در سال 1381برگزیدۀ جایزۀ
گفت دوستشـان انسـان عادی نیست و م یتواند ذهن فـروغ و ایـرج ناباورانـه به هم نگاه کردند .به این زودی
دیگران را بخواند و گذشته و آینده را پیش چشم آورد. سـا لها گذشـته بـود و چیـزی نمانـده بـود کـه پدربزرگ هدایت شد .او فعالیت خود را در
ایـرج م یدانسـت او عامـی یـا خرافاتـی نیسـت .او گفتـه و مادربـزرگ شـوند .آن شـب ایـرج بـرای آنکـه شـادتر حوزۀ ادبیات کودکو نوجوان شروع
بود چون سالیان سال است دوستشان به منزل آ نها شـود از هیـچ کاری فروگـذار نکـرد ،حتـی زیـاد هروی
رف توآمد دارد ،چ هبسا بسیاری از اطلاعاتی را که گفته در نوشـیدن .لحظـات خوشـی سـپری شـد .سـاعت کرد .اولین مجموع هداستانش را با
و باعـث شـگفتی شـده از راه مشـاهده و اسـتنتاج بـه دوازده ،تاز هرسـید هها از خسـتگی داشـتند ب یهـوش عنوان «زندگی مطابق خواستۀ تو
دسـت آورده باشـد .بعضـی هـم م یگویند ا گـر در مقابل م یشـدند .فـروغ همراه یشـان کـرد تـا اتـا ق خوابشـان پیش م یرود» نشر مرکز در سال
اوخال یالذهنباشی گیجم یشود.حالا فرصتیپیش مهیا شود .آتنا هم که صبح روز بعد کلاس داشت باید 1385منتشر کرد .این کتاب جوایز
آمـده تـا دوستشـان را بیازماینـد .از ایـرج خواهـش کـرد متعددی برای خورشیدفر به همراه
آبهنامورکدمذهکنکانودی.ا یپرکسـییازدهحماراضهراانسـش رتا بداوخوطانلدب؟ مشـسولدمت ًاا زود م یخوابیـد .ایـرج و فـرخ تنهـا ماندنـد. داشت .در سال 1396دو اثر از او به
از زندگـی و گذشـتۀ آ نهـا چیزی نم یدانسـت .آ نوقت فـرخ امـروز هـم لحـن عجیـب آن شـب پـدرش را بـه یـاد چاپ رسید :یکی مجموع هداستان
م یشـد توانایـی حقیقـی او را سـنجید .دوستشـان هـر «شر طبندی روی اسب مسابقه»
دارد.
سـا لهای جنـگ بـود .هواپیماهـای عراقـی تهـران (نشر ثالث)؛ و دیگری رمان
را بمبـاران م یکردنـد .فـرخ ی کسـاله بـود .دو هفتـه «تهران یها» (نشر مرکز).
بـود کـه بـه ویلایـی در سـاحل دریـای خـزر نقـ ل مـکان
اشـجـرابکمنـ یدت.وامنوسـضوتعابیــرانیعامیلریـاج جتالرا فبقـبوطد؛راومـایفیـورًا فکرنوفـغر کـرده بودنـد .یکـی از خال ههـا و خانـواد هاش و دایـی کـه
را صـدا کـرد و قضیـه را برایـش شـرح داد؛ چـون او چنـد جوا نمـرگ شـد هـم در آن سـفر همراهشـان بودنـد.
مـاه قبـل از بـه دنیـا آمـدن فـرخ ،در یـک جلسـۀ احضـار فرحنـاز چهارسـاله بـود .تابسـتانی پرماجـرا کـه آرزو
روح ،از شـدت ترس ب یهوش شـده بود .فروغ متقاعد م یکردنـد زودتـر بگـذرد؛ امـا خاطـر هاش در ذهنشـان
شـد که این شـانس به ایرج داده شـود .ایرج اهل فال
و فالگیـری بـود؛ بیشـتر وق تهـا ای نجـور افـراد شـیادی پا کشـدنی نبـود.
میکردند. ویالی همسـایه کـه حیاطـش بـا پرچینـی از ویالی
ایـسـراخجتوماآننویمـارلدشـکـدنهد.هرفـمرـزوغصقبدااًیلـفـرشخمرا یدکرراتدناـقـدیواکـرهد فرمانفرهـا جـدا م یشـد ،متعلـق بـه یـک کارخانـ هدار
بـه ایـوان راه داشـت خوابانـده بـود .همـه در ایـوان دور ارمنـی بـود .خانـواد های پرجمعیـت کـه یکـ یدو سـال
هـم نشسـته بودنـد. بعـد از جنـگ بـه آمریـکا مهاجـرت کردنـد .از قبـل
اتـاق نشـیمن تاریـک بـود .ب هجـز دو شـمع کـه هرمـز آشـنایی مختصـری داشـتند؛ امـا در طـول اقامـت
روشـن کـرده بـود ،نـور دیگـری در کار نبـود .ایـرج و طولانـی تابسـتان آن سـال سـا کنان دو ویال ب هتدریـج
هرمـز کنـار هـم نشسـتند .هرمـز مچ دسـت راسـت ایرج بیشـتر همدیگر را شـناختند و بین دو خانواده دوسـتی
را گرفـت ،هما نطـوری کـه نبـض را م یگیرنـد .چنـد بـه وجـود آمـد .عصرها ،وقتی آفتاب دیگـر آزارنده نبود،
در حیـاط فرمانفرهـا کـه میـز فلـزی سـفیدش بزر گتـر و
صندل یهایـش بیشـتر بـود بـه هـم م یپیوسـتند و تـا
پاسـی از شـب را دور هـم م یگذراندنـد .ب هجز باز یهای
شمار ٔهبیستودوم82
تیـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـرماه1397
تنـش هـم کوفتـه بـود .نـای حرکـت نداشـت .احسـاس دقیقـه در سـکوت گذشـت .ایـرج متوجـه شـد مدتـی
م یکـرد همـه از تاریکـی روح او باخبـر شـد هاند .هرمـز اسـت هیـچ سـروصدایی از بیـرون سـاختمان ،از ایـوان
ادامـه داد ایـرج تـا پایـان عمـرش زندگـی خوبـی خواهـد بـه گـوش نم یرسـد .مگـر آ نهـا تـا همیـن چنـد دقیقـه
داشـت؛ امـا ایـن امیـال هیـ چگاه فروکـش نخواهـد کرد. پیـش مشـغول گف توگـو و خندیـدن نبودنـد؟ حـدس
ایـرج بـه فـرخ گفـت البتـه همـه حر فهایـش درسـت زده بـود شـاید در همیـن اثنـا تصمیـم گرفت هانـد تـا کنـار
نبـود .مـن سا لهاسـت کـه دیگـر ایـن فکرهـا را بـه سـرم دریـا پیـاد هروی کننـد؛ ولی مگـر ممکن بود فـروغ ،فرخ
راه نم یدهـم. را بـه حـال خـودش رهـا کنـد؟ بـا خـود گفـت مـن کـه
هرمـز گفتـه بـود روح ایـرج در حسـرت تکیـه زدن بـر اینجـا هسـتم .قصـد کـرده بـود از جـا بلنـد شـود و پـرده
تخـت و جایگاهـی بلندمرتبـه اسـت؛ اما امیـال حیوانی مفخشـتارصـدرادیهببـکوشدـ.دگوفبتـیـرهوبـون ردا:بلبیطنفــ ًادب؛ انمـشاـیهنریمـدز.منگچــرانش را
روحـش را آ نقـدر خواهـد فرسـود کـه در اوج گرفتـن را
نـا کام م یمانـد و در همیـن نقطـه درجـا خواهـد زد. نباشـید .همسـر و اقوامتـان هما نجـا هسـتند کـه
ایرج گفت وقتی فکر م یکردم برنامۀ هرمز تمام شده، خاطر این به گوش نم یرسـد بـه ابوسـدنـتد.کـاهگـرمـاصمدواقتشــ ًاا ازن
نا گهـان دوبـاره شـروع بـه حـرف زدن کـرد .گفـت بـرای آ نهـا دور شـد هایم.
خـودش هـم عجیـب اسـت؛ امـا یـک پسـر از خـون ایرج سپس از ایرج پرسیده بود در پیشانی و شقیق ههایش
در این خانه اسـت .البته آ نقدر کوچک اسـت که چیز گرمایـی حـس م یکنـد؟ ایـرج جـواب مثبـت داده بـود.
زیـادی از تقدیـرش پیدا نیسـت .ضمـن آ نکه هرمز هم بعددوبارهسکوتبیندومردحا کمشدهبود.طوری
خسـته شـده بـود و نم یتوانسـت بیشـتر از ایـن ادامـه که ایرج نم یتوانسـت بفهمد چقدر گذشـته اسـت؛ اما
بدهـد؛ امـا از همیـن نـگاه کوتـاه پیداسـت کـه این پسـر هرمز بعد از زمانی که طولانی به نظر م یرسـید ،شـروع
گرفتـار خواسـ تهای کوچـک و زبـون پـدرش نخواهـد بـه حـرف زدن کـرد .لحنـش آرام و مطمئـن بـود .بـدون
بـود .البتـه شـاید چرخ تقدیر موافق او نچرخد .پسـرت وقفـه تـو گویـی خطـاب بـه کس دیگـری حـرف م یزند.
اقبـال بلنـد تـو را نـدارد کـه محبـوب همـگان باشـد و اول نـام پـدر ایـرج را بـر زبـان آورد .سـپس نـام پدربـزرگ
هیچ کینه و دشمنی را برنینگیزد؛ اما با آن روح بزرگ و و جـدش را .ایـرج در ایـن لحظـات گرچـه بهـ تزده بـود
تمایلات بلندش ،ا گر زنده و سالم بماند ،احتمال دارد از هـر ذهنـش را مسـوعضیوعـکـرید بخـالـه تیوکنصـیـد؛ۀاممــاروداقهع ًامنیسـاازیهی
به جایی برسد که ایرج در خواب هم نم یبیند؛ اما به نبود. به ایـن کار
این آسـانی نیسـت .خطر و دشـمن و بدخواهی فراوان دیگـر فکـری تـوی سـرش نمانـده بـود .مبهـوت شـده
اسـت .تـازه ا گـر از همـۀ مراحـل دشـوار بگـذرد ،در خانۀ بـود .هرمـز خصوصیـات و روحیـات ایـرج را شـرح داده
آخـر مـاری روی تـاج شـاهی او حلقه شـده اسـت. بـود .چیزهایـی ب هجـز آ نهـا کـه دربـار هاش م یگوینـد.
ایـرج بعـد از تعریـف کـردن ایـن داسـتان خندیـد و بعـد شـرح اتفاقاتـی را گفـت کـه جـز ایـرج کسـی از آ نها
دسـت دور گردن پسـرش انداخت .بعد از این پرحرفی اشـطلمااعر می نیآدامـشد؛تس؛ـاپعماسلازیاافـزکگارذوشاتمیـۀاایلرایجرکجهکشهرطمآبویرعبت ًاه
نامعمـول و طولانـی ،بـا لحنـی شـوخ ،طـوری کـه انـگار
ماجرایـی گفتـه تـا وقـت بگـذرد و ایـن داسـتان برایـش ابـراز نشـده بـود گفت.
اهمیتینداشتهسربهسرفرخ گذاشت .گفتم یداند ا گـر در شـب تولـد فـرخ ،ایـرج در آن حـال نبـود و
مار توی خواب مرد ،زن است و فرخ باید مراقب باشد اپحسـرساسشارا متثو عل تواکطهافی اشزیجاکبانرهخبوهد نغلمیایندینیدا،ممدسهـلبوم ًاداوز
کـه از ز نهـا نیـش نخـورد .خو شخلقـی پـدر بـا سـکوت
و سـردی فـرخ مواجـه شـد .فـرخ شـرح ایـن ملاقـات را نقـل بعضی از قسـم تها صر فنظـر م یکرد .هرمز حتی
چندیـن بـار در خانـواده و ب هصـورت مختصـر شـنیده فکـری را کـه فقـط یک لحظه از ذهن ایرج گذشـته بود
بود؛ اما شـنیدن سـخنی چنین ب یپروا از پدر او را گیج م یدانسـت :آرزوی ایـرج بـرای نزدیـک شـدن بـه زن
کـرده بـود؛ یعنـی ممکن بود پـدرش برخالف آن چیزی جوانی در ویلای همسایه .البته در لحن و صدای هرمز
افکصـار ًلمچییکـرزدنـیددردرایـخفنـابـماررهدمی یهداونـدسب؟ابزـابافشکــرد؟و کـه همـه اثـری از سـرزنش نبـود .بعـد از فـاش شـدن رازهـا ،هرمـز
مـادرش چنـد لحظـه سـکوت کـرد .ایـرج معتـرف بـود کـه در آن
خیا لهایـی آشـفته بـه بسـتر رفـت .یـک سـال بزر گتـر لحظـه شرمسـار و بیچاره شـده بـود .ناتـوان و درمانده،
شـده بـود و جهـان منتظـر او بـود. مثـل کسـی کـه او را تنبیـه یا به او توهین کرده باشـند و
کاری از دستش برنیاید .علاوه بر خستگی ذهن ،تمام
83
سگیبرایسنگسار
و انـگار قـدش کوتا هتـر شـده بـود .تصویـری بـود درهـم از «جانقلی ُهی!»صدایمادربود،بلندِ ،ک شدارومحکم،
ناتوانـی ،کـهنم یشـدنقاشـ یاش کـرد. باتهلرز هایپنهان.
مادر ،کلافهاست.نقم یزند.ب هدنبالراهیبرایدررفت «د ِجچُرهارـناچقغیل َوـببملرـیکیهبهـزخیوورنرالآبدکر.ـم ُلردماکد،شهـشـتـرفدکتاویتپن!،ااب»خمرـاهوبرنلدنه ،نددیـویشمدد..خپازیاـیاتزاشـشقببدیهورآوگسـفـنتازندت:ۀ.
ازناتوانیم یگردد.ازتاانداختنخودرانم یپسندد. مـاهـمآمدیـم.منبـادوتامرددیگر کهیکـیازآ نهابرادر
«پسهمه کاراتونرا کردید.بعدهماومدیدسراغمن».
جـای گلایـه نیسـت و حرفـش را نیم هتمـام م یگـذارد.
جانقلـی هـم خـود را بـه نشـنیدن م یزنـد. گودرزایزدی
مادربهتاریکیآبادینگاه کرد کهقیریبودوانگارتمامی جانقلـیبـود،سیا هسـوختهودراز.مـادرایسـتادهبـوددم
نداشت. ودِربلآنـندیکـشیباتـهاشـقک.لسـیشاـاهد یِای دشهپرییـالـدایبـوهندـ.وزچاازر َقپـ ِدساُپسـشفـیتد گودرز ایزدی متولد 1334
انیبــوندپـ.امووآهـناپـایمسـ یپکـیردد ،بـشرها کدـنبهـا ُچـلر1رابهیــروی منرییگخشتــهبتـ کوـدهزریاـهر سـا لهای دور در ذهـن کودکـ یام نقـر های بـود .کنـارش با غبهادران از توابع اصفهان
چارقـدشم یکنـدوبـهجانقلیم یگوید«:با کینیسـت! باریکـۀ نـوری از لای در بیـرون مـ یزد و در حیـاط بـه است .داستان «سگی برای
بدلگـوتترفانقاگِیـمنت رگا بهـردادرا.ر وحزالوادهبیـما.مثوقتلتیـیرمباروومخدیـونده ُهمـیوروشگکالـاره. سـیاهیم یرفت.سـرماسـوزداشـت؛بهاستخوانم یزد سنگسار» او تاکنون برندۀ
یـا ِنمـودشبـرایمـا کهبیـرونآمـدهبودیمای نگونـهبود.
نکنید.یواشمناصدا کنیدتابگمبایدچیکار کرد.یالا، آستی نهایشرابالا زدهبود،بالاترازآرنج؛ودس تهایش جوایز ادبی مختلفی شده
معطل نکـن». راددرپسنرــتهوریزگشچـونراخهغوانَـزمریخکببـوـ ِودید .بشجاعندوقضرلــنگییهکـجاداههـنشازتکدیهـبمرونـکد.شـگ ودیگم،لِبههــریدوو و برگزیده شدن در «جایزه
جانقلـیدویـدودردویـدنبـود که گفت«:ایبهچشـم، پروشبـهتجادنقسـلیتگهفایت:ش«تـ َجالمـد بچا ماش اسـویندآفهتوابعهنراابـبریی.ز رو دست ملی داستان کوتاه پ َراس»
خداسای هتا»...ورفتهبوددیگر.خانۀمیرشکاردورنبود. در سال 1396از آن جمله
جانقلیهمنم یترسید.مادر رفتدر اتاقی کهزائوبودو
است.
چرک پشـتش کربا ِس رنگ و داشـت یکلنگۀدر چوبی منتاحالیت کنم».
معلومنبود.
پشـ تبا مهایطاقوچشـم هایآبادیسیا هترازتاریکی جانقلیترسـیدهبودوآبم یریخت.نپرسـید ههایشبا
ُخشـوفـب،یمغثـریـلغبورولهـیاگنیببیداهبـاانانیداکخهاتـنـهگباـروددو.لاسـشـ گدههباپوادرند،س مداوددر گسـفیگتا:ر« ُدمرل َگت ِلفوتیی؟شگمواشسـیتبداهبمنوده.؟م یشنوی؟»
مجصانیدکاقرلدینیکردف.ت ششهغبداارو دگلررهگوازیویزپمۀشگیآرم تسبدناکگمهکبیناماَروآیهکبمشوُدیلرودهکنهمدب.ماوزیدکد.ورشتسیرهد.گا جانقلـی گفـت«:هـا گوشـمبـاتونـه،حوا سجمـع.زنآم
مشـدی،بایـدچیکار کنـم؟»
مـادر گفـت،آرا متـر گفتو کمیمهربـانتاتـرسراازاودور
لک ههایسفیدوسیاهشمعلومبود؛ب یقراراینوروآن کرده باشد:
ور م یدوید. «نـه کـهبترسـیا،امـاخوب کارسـختشـده؛زائونانـداره.
اپتلااقـسـیی کـدهه.مـقـابدودیشـممثـجـلاطیاقمــاۀ َدعرَلجمانخقلـمیخـبـوورددکهبـهوپیدروبـدویدگور ازهمشزوخـدتورانومخیدلهـ.بیایرفدتـبره.سبونچـیههـشدمکتـتور.پهحلالوااف َتچـ َاپرده.یمجیفریت
راسـت نم یشـد و مـن در فکـر بـودم کـه چ هجـوری در هسـرما ِغشجبینیپآقسا.حخسـجالنت.بمنکشبگشو.پااصلجًاوازنقمویلونمه؛نبهگموی؛بشـگوه
گورشم یگذارندوحالا نبود.دراتاقزائوبودوم یگفتند
بدحالاسـتورفتنی؛ومادر فرسـایشانتظار در همین ز نعامو گفته».
اتـاقبودیـم کـهنـ مزابودبا گلیمیپوسـیده،ری شریشو ساعت با جان نشسته بودوسیاه ِیبر اما همیشه شب
چسـبیدهبه کـفاتاق. کاری نداشت.
تاپوهایخالی کنار اتاقبزرگبودندو کت ههای کوچک جانقلـی گفـت« :رفتیـم ز نعامـو ،پیـش از اینکـه بیایـم
ب یمـاشطـرفدیگـر.ر فهـاوطاقچ ههـایخالـیدلگیر سـروقت شـما رفتیـم .رفتـه بودنـد شـهرکرد خونـه
بودوشـعلۀآلادینوسـطاتاقزردو ک مجان ِپر ِپرم یکرد فامیلاشون .تا دو روز دیگه هم ...بسوزی اقبال ،با ترکتور
و چشـم از سـوختنش م یسـوخت .کتـری بـزر ِگ رویـش هـم کـه »...حرفـش را خـورد و سـیگاری روشـن کـرد.
ق لقـلم یکـردوطـاقاتـاقمثلمطبخسـیاهبود. بـاآندسـتش کـهسـیگارنداشـتبـهپیشـان یاش کوبید
ُ 1 .1چر :درهم
شمار ٔهبیستودوم84
تیـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـرماه1397
واجب یخانـ هایتاریکو کثیف.آبادی کـ مآدمبودوحالا اورابهترببینیم.ب هخاطراطمینانازخودشوتر سریزی روبـ هروی مـن در نـور ضعیـف لامپـای ک منفـت ،امـام
هفتـ هایدوبـارزیـرتـونراروشـنم یکردنـد،پن جشـنبهو تـمرادر؛سابـمراامایادزرندمسـ یترتسدایدد.نبـچویزدنیبوراُحیسـترنسنیدادشـننتدانمشادرت،. سـبزپوش بـود در سـایۀ نخـل بـا شمشـیر دو دم کـه آن
جمعـه.روزهـازنانـهبودوشـ بهامردانـه.آبخزینه گرم را از غالف بیـرون کشـیده بـود و بـه مـن نـگاه م یکـرد.
بـودومـااختیارمـانرااز دسـتم یدادیـموشـاید کسـان نترسیدنبود. پایینـشعکـسیـکآخوندوبغلشعکسپسـ ِرشـاه که
ُکـدیربـگرو،د؛ووکگرسنــهیگلهـوماننـمد یفکهطمعـیمد.شـماهمشبوهواهجمبـنیخرواربـدرنخـآوبد مـادر ومـردبـهمـن کـهبیـرونآمـدهبـودم ،گفتنـدتـوبـرو ابو ِیلسکـاترابا بنهـکـاهممیعزلدنوـمدنبوـپوایدیک نجتـارمـیـ یرکو کد.ارعواکن بـسزرهـ ِاگراشدـوتدر
نم یگرفـت.حـالا حمـامرابایدبرایپنجمودهـۀزنزائو بخـواب .گفتـم نمـ یروم ،م یترسـم .دروغ م یگفتـم.
ایـنراآ نهـاهـمم یدانسـتند.منفقـطشـ بهاازلا بار3 گرفتـهبـودوتـارعنکبـو ِترویشـانبـابازوبسـتهشـدندر
روشـنم یکردنـد،هـرروزی کـهبود. م یترسیدم کهبویتعفنوماندگیم یدادووز غهایش م یلرزیـد.
مـادر م یگفـت« :اونایـی 5و جـن ناحـق دارد ،کافـر و جـورعجیبـیوا قواقم یکردنـد.راهافتادیـمتـادهبالاتـر. جانقلـی نـهتنهـا ،کـه بـا بسـیاری اول پاییـز کـه بذرهـا را
سـوزمان یاند،رحـمندارنـدُ .سـمدارندومویسـیخمثل تیـغ ،و سـیاهی و دچـوررانغبـَمورکد،بـامـیابـرکاـدوِرر هرجااهن بقـلـودی.زوسـرنش بگـ وه م یکاشـتندوخـاکآبآ نهـارام یدادنـدواندکعلیقی
چولـه».صلـواتم یفرسـتادومرده مپشـتسـرش.من تاریکـی ایـن همـه در خانـه م یگذاشـتند ،راهـی م یشـدند دنبـال فعلگـی.
ترسـیدهبودموحالا رسـیدهبودیمبهپیچ کوچۀحمام نم یرسـید.مردجلوم یرفتوماازپشـتسـرش .گاهی هرجـا کـهبـود،ازرامهرمـزوماهشـهر گرفتـهتـابندرعباس
که پشتش باغ بود و تاریک و تا خانۀ جانقلی راهی نبود. هـم چـراغ را پشـتش م یگرفـت تـا جلـوی پـای مـا روشـن وتهـران؛فرقـیهـمنم یکـرد.دمعیـدم یآمدنـدبـاانـدک
منبهمادر چسبیدهبودم کهسای هاشبردیوار خمیده شـود.تاریـکمـاهبـودورفتندرسـیاهیدشـوار .کارمادر درآمـدی کـهاز نبـودبهتـربـود.
بـود و تندتـر از خـودش م یرفـت .مـرد هـم چـراغ را بـالا و همیـن بـود .قابلگـی م یکـرد ،شـیردان بچـه م یگرفـت، گحفـتاـلاهبـهـومد:ج«انشـقلکـ ِمیَنبـرخاـریزیایمیـگـدهنشـزنـوخیشآهمـ؟دخهیبلــوید کـسـهخمتاهد.ر
پاییـنم یکـرد.نم یدانـمشـبکور بـودیـاترسـیدهبـود.در دعای کاچیس هشنبهدینم یخواند،نانهمم یپخت
همیـنحیـنوبیـنبـود کـهجانـور بـزرگوعجیبـیپریـد وبهار کاشتبودوپاشت.بعدهمدرو کردن گندمبرای کدـلروادپهبســویدن.ـبـداری ُهت».شـمال1 کـهبزایـددیگـه حـالا دوتـاشـکم
میـاندسـ توپایمان.مـنجیغ کشـیدمزمینخـوردمو دیگـران کـهسـهممـاازخـاکنداشـتنبـود.بهاربـرایما پیـش عروسـی جانقلـی دو سـال
کمتر مادر انگشتا ِن ِچ ِلنگ ِی4 تنها بود؛ نام دیگر زمستان بـاچهـارتاصلوات،ب یبضاعتیرادرسـادگیپنهـان کرده
زبانـم گرفت. م یشـد. بود.ماهمبعدهافهمیدیم.در اتاقمادِر جانقلیچای
ممارددرگگففتت««::ییاااخمالدبا،نیَنن َ!ن»نترسید ».و ترسیده بود .جانور مردبرایآنکهنمودراهرابشکندیاترسرابراندیامادر غر م یخورندوسیگار م یکشند،سکوتسنگینیم یکند.
هـم مثـل مـا ترسـیده بـود .از تـرس راهمـان را گـم کـرده نزندبلندبلندومدامحرفم یزد: یکـی از مردهـا تـا حرفـی زده باشـد ،رو بـه مـن م یگویـد:
بودیـموتـویهـمم یلولیدیـم.مـردزمیـنخـوردو گفت: «خالهخورشیدو گلیجانراهمآوردیم .گفتما گرشدبه ن«تـصوف کهجشـبا ایوَومـر کدهنیکعرادمـهاون،دم ،2یمخسوتاوسـجتبییبداگیـشرتیی ب؟حخاولاابـیهی
«یـا حضـرت عبـاس!» چـراغ از دسـتش افتـاد ،پتـی کـرد شمازحمتندیم.حالا هماونجاند(قابل ههارام یگفت)
آبودعسخااتگمنـرفویتبهشبیودشـدع.ادنبزوهدیهحممیـکابموننتدیمرمی،رسافهمـاانتبـ.مزودینرکـجساهینقهدلییـیمچَ .هزومهنزاحمئـ،تروام ًهاو کاری از دستشون برنمی یاد ،مگه خودت زن آم مشدی. ُچچارتیمبـمرا یپتربدر.یـنزارام؟ح»تم یشوم؛بااوقا تتلخیم یگویم:
رازیـاد کـردهبـود.صـدایجانقلـیم یآمـد.چنـدتـاآدمبا مناولم گفتمبیاییمسـراغشـما؛ گوشنکردند.آخرش
سگوچراغآمدندوبردندمانتو.مادر باعجلهرفتدر هم کهدستبهدومنشماشدیم». «لازم نکرده برای خودت بریز ».برادر جانقلی بود؛ همانی
اتـاقزائـو.مـنهمآمدمدرایناتاق،اینجا کهنشسـت هام مـادرازحـرفمـردخوشـشنیامدهبود.فکرم یکـردروی کـهتا قتـاقدر خانـۀمـارامـ یزدومهلـتنمـ یدادمـادرم
وهنـوز بـوی کنـدر واسـفندم یدهـدوصـدایجیـغزائـو او دسـتکـم گذاشـت هاند ،امـا بازهـم گفـت« :دسـت بـه آبدهـنپاییـن کنـدوبـهاو گفتـهبـود«:مگرسـرآوردی؟
و صـدای سـ گها و شـغا لها کـه بـرای هـم خ طونشـان دومنجنابعلی،من ک یام؟خداخودش،بعدهمزائو نصف هشـبی دنـدون رو جگـر بـذار ،مردمـا زابـ هراه کـردی.
م یکشـندوصـدایز نهایـی کهب هخاطرزائـوای نطرفو خـودشبایـدزور بزنه». چیـکار داری؟»
آ نطـرفم یدونـدبـرایانجـامدادن کاری کهنم یدانند راهناهمـواربـود.م یرفتیموزمیـنم یخوردیمومردهی شـ بها در را کولـون م یکردیـم ،پشـتش را هـم چیـزی
م یگفـت« :حـوا س جمـع ،بـا احتیـاط» و چـراغ را جلـو و م یگذاشـتیمتـاا گرشـغالیـادزدآمد،بیفتـدوصدا کند.
چیست. عقـبمـ یآورد. بزهـا را م یکردیـم در آغـل ،گالـه را م یانداختیـم روی خـر
صـدای یـاالله یواشـی آمـد .آمدیـم بیرون .میرشـکار بود با بعـدهـم گفـت«:جـواد گفتـهراهدرسـتم یکنـم،دوش تـاسـرمانخـورد؛شـاتهتنـورراهـمم یگذاشـتیمدر کرتونه
درسـت م یکنـم ،آب را لول هکشـی م یکنـم ،مری ضخونـه مر غهـاورویـشیـکحلبـی.مادرحسـابهمـۀز نهای
تفنـگخیلـیبزرگـی کهمـنتـاآنروزندیدهبـودم. درسـتم یکنـم.ایامانـمازمری ضخونـه،آ گـهبـود،آ گـه پاب همـاهآبـادیراداشـتوخـوبم یدانسـتبرایچهبه
و ذلیلی زمخت بود و مثل شب چادر زده بود روی آبادی، بـود ».و آخرهـای حرفـش وا گویـ های ملایـم بـود بـرای دنبالـشآمد هانـد.
رویخانۀجانقلیومثل گرسنگیجاخوش کردهبوددر خودشومنفکر کردمجهادرام یگویدوخند هام گرفته زمسـتان زودتـر آمـده بـود و شـغا لها و گر گهـا گرسـنه
نگاه ک مامیدمادر کهبامیرشکار دستدادودر گوشش بود. بودند.ماهمسیرنبودیم.برایمادر گرسنگیترسبود
روچویَـچزیخسیـمرگاقفمــیریتش.ـدابکعشاـردیکــته ُوقکچچـچااشـچقبمـهوبابـدزوریچدگارآروشرـشـداننـتهدوووبانسـ یبدایخلـخوتاینپبرد تا ُد ِمشـتر گفـتِ « :زر میزنن، گرفتهبود کـهغیظـش مـادر و تـرس گو شب هزنگـی و ب یخوابـی آورده بـود.
مانـد هاش انـگار بـه کسـی فحـش مـ یداد .میرشـکار بـه بیادروزمین»...فحشخیلیبدیهمداد کهدرتاریکی همینمرداز پشـتدر گفتهبود«:منمزنعامحسـین،
دنبالمادر بهاتاقزائورفت.جانقلیتاپشتدر بهمادر گم شد. کاکاجانقلی.زنشم یخوادبزاد؛دردشه.پاجونمیونه.
خانۀجانقلیآخرآبادیبود.در کوچۀپرتپشتحمام خدا عاموا بیامرزه جلد باش».
5 .5اونایی :نوعی جن کـهخزینـ هایبـزرگداشـتوصحنـیبـرای کیس هکشـیو وچراغرابالا وپایینم یکرد؛تاجلویصورتشم یآوردتا
3 .3لابار :درۀ باریک ُ 1 .1تشمال :ساز و دهل
ِ 4 .4چلنگی :تأثیر سرما بر اندام بدن َ 2 .2ور کردن :غذا کشیدن