The words you are searching are inside this book. To get more targeted content, please make full-text search by clicking here.
Discover the best professional documents and content resources in AnyFlip Document Base.
Search
Published by babaie774, 2019-03-25 12:19:01

ayandeh mag 3

ayandeh mag 3

‫‪AYANDEH‬‬ ‫‪MAGAZINE‬‬

‫فصلنامه آینده شماره ‪ 3‬پاییز ‪ 60 1396‬صفحه‬

‫از عزیـزان خواننـده و مخاطب فصلنامه درخواسـت م ‌یگردد‪ .‬چنانچه‬
‫علاقمنـد بـه همکاری با ایـن فصلنامه در خصـوص موضوعات مندرج‬

‫در صفحـه آخـر م ‌یباشـند‪ ،‬با دفتر این نشـریه تمـاس بگیرند‪.‬‬

‫‪16 8‬‬
‫‪30 20‬‬
‫‪42 34‬‬
‫‪56 50‬‬

‫آدرس‪:‬‬ ‫ویراستار‪:‬‬ ‫همکاران این شماره‪:‬‬ ‫سردبیر‪:‬‬ ‫صاحب امتیاز‪:‬‬
‫تهران‪ ،‬خیابان کریمخان‬ ‫آذر شاهی‬ ‫محمد موحد‬ ‫بنیامینسربندی‬ ‫موسسه آوا‬
‫خیابان سنایی‪ ،‬کوچه سوم‬ ‫مدیرمسئول‪:‬‬
‫چاپ‪:‬‬ ‫امیرعلیآراسته‬ ‫مدیر هنری‪:‬‬ ‫علیحسی ‌نخانی‬
‫پلاک ‪7‬‬ ‫چاپ مطبوعاتي ايران‬ ‫زینب صدر‪ ،‬فائزه علوی‬ ‫محسنمنوچهری‬
‫شماره تماس‪88347781 :‬‬
‫علی تکلو‬



‫نوآوری اصل ًا چیزی نیسـت که اجازه لازم داشـته باشـد و کسـی‬
‫کـه م ‏یخواهـد نـوآوری کنـد‪ ،‬نباید از کسـی اجـازه بگیـرد‪ .‬اگر‬
‫میدانـی وجود داشـت‪ ،‬ایـن نـوآوری و خلاق ّیت ب ‏ه وجـود خواهد‬
‫آمـد‪ .‬مـن معتقـدم نوآوری بایـد در همـه زمین ‏ه ها انجـام گیرد‪.‬‬

‫‪77/11/13‬‬



‫تخیـل‪ ،‬قلمـروی ب ‌یحدومرز خلاقیت انسـان اسـت؛‬
‫ایـن را ابـن عربـی‪ ،‬عـارف بـزرگ مسـلمان م ‌یگوید‪.‬‬
‫سـفر در عالـم خیـال‪ ،‬مثـل پـرواز در سـرزمی ‌نهای‬
‫ناشـناخته و شـگف ‌تانگیز اسـت‪ .‬همه ابداعات بشـری‬
‫ابتـدا در عالـم خیـال انسـان شـکل گرفتـه و سـپس‬
‫وجـود خارجـی یافت ‌هانـد‪ .‬ژو ‌‌لور ‌ن معتقـد اسـت‪« :‬هر‬
‫موضوعـ ‌ی ک ‌ه یـ ‌ک نفر تصور کنـد‪ ،‬دیگرا ‌ن مـی توانند‬
‫آ ‌ن را بـ ‌ه واقعیت تبدیـ ‌ل کنند» و ای ‌ن موضو ‌ع نشـا ‌ن از‬

‫اهمیـ ‌ت قدر ‌ت تخیـ ‌ل دار ‌د‪.‬‬
‫بـر ایـن اسـاس محوریـت نشـریه آینـده پرداختن‬
‫بـه موضوعـات علمـی تخیلی در نظـر گرفته شـده که‬
‫م ‌یتوانـد زمینه ایجـاد جرق ‌ههـای ذهنی و مسـیرهای‬
‫جدیـد خلاقیـت و نـوآوری را بـرای جامعـه مخاطـب‬

‫فراهـم آورد‪.‬‬
‫مطالـب ایـن نسـخه شـامل ادامـه داسـتا ‌نهای‬
‫علمـی تخیلـی شـمارگان قبـل و معرفی موضـوع مهم‬
‫«آب» اسـت‪ .‬در ارتبـاط بـا این مولکـول کوچک‪ ،‬علوم‬
‫ناشـناخته بسـیاری وجـود دارد کـه نیازمنـد تالش‬
‫و پژوهـش فراوانـی اسـت تـا بتـوان بـه گوشـ ‌های از‬
‫شـگفت ‌یهای آن پـی بـرد‪ .‬در این نسـخه تلاش شـده‬
‫نقـش این عنصـر حیاتی و شـگف ‌تآور در نظام آفرینش‬

‫بـه تصویر کشـیده شـود‪.‬‬
‫پرونده آب پیشـین ‌های بـه قدمت آغاز خلقـت دارد‪،‬‬
‫باوجودایـن‪ ،‬در نسـخه پیـ ‌شرو نگاه ما به سـوی آینده‬
‫اسـت و سـعی شـده قابلی ‌تهـای بدیـع ایـن عنصـر‬
‫حیاتـی با بهر ‌هگیـری از منابع ارزنده بومـی و دانش روز‬

‫در ایـن حوزه معرفی شـود‪.‬‬
‫قابلی ‌تهـای ایـن عنصـر حیاتـی م ‌یتوانـد امتیازی‬
‫بـرای تسـلط بر جهـان آینـده باشـد و تصور آینـد ‌ه با‬
‫ب ‌هکارگیـری فناور ‌یهـای مـدرن مبتنـی بـر آب‪ ،‬برای‬
‫اسـتفاده در زمین ‌ههایـی نظیـر تولیـد انـرژی‪ ،‬ذخیره‬
‫و انتقـال اطلاعـات‪ ،‬تولیـد قـدرت دفاعـی‪ ،‬درمـان‬
‫بیمار ‌یهـا‪ ،‬افزایش طول عمر و ‪ ،...‬دور از انتظار نیسـت‪.‬‬
‫در ایـن خصـوص از امیر مؤمنـان علی علی ‌هالسالم‬
‫نقـل شد ‌هاسـت‪ :‬ایشـان روزی کنار رود فرات نشسـته‬
‫بودنـد و در دستشـان چوبـی بـود کـه آن را بـر آب‬
‫م ‌یزدنـد و فرمودنـد «اگـر م ‌یخواسـتم‪ ،‬م ‌یتوانسـتم‬

‫بـرای شـما از آب‪ ،‬نـور و آتـش ایجـاد کنم‪».‬‬

‫‪STORY‬داستـان‬

‫‪GHERGHISIA‬‬

‫فصلنامه‬
‫شماره ‪3‬‬

‫پاییز‬
‫‪1396‬‬

‫‪8‬‬

‫قرقیسیا‬

‫قسمت دوم‬
‫در قسـمت گذشـته‪ ،‬داد ‌ههای حاصل از تحقیقات یک آزمایشـگاه مدرن و سری‪،‬‬
‫تحـولات منطق ‌های گسـترده و پنهانی علیه کشـور رصد کردند و گـزارش آن به‬

‫یکـی از بالاتریـن مقامات تصمی ‌مگیـری و اقدام در وزارت دفاع اعلام شـد‪.‬‬

‫فصلنامه‬
‫شماره ‪3‬‬

‫پاییز‬
‫‪1396‬‬

‫‪9‬‬

‫‪STORY‬داستـان‬

‫‪GHERGHISIA‬‬

‫وزارت دفاع‪ ،‬دفتر فرماندهی مقرهای تاکتیکی‪ 28 -‬اسفند ‪1424‬‬ ‫جواد یَلی بود‬ ‫فصلنامه‬
‫نم ‌یدونـی چنـد روز پیـش چی دیدم و شـنیدم‪ .‬هنـوز ذهنمو درگیر خودش کـرده و منو‬ ‫برای خودش‪.‬‬
‫برده به همون بیسـت و چند سـال پیش‪ .‬حیف‪ ،‬سـطح و سـبک جلسـه اسـتماع گزارش طوری‬ ‫منظورم این‬ ‫شماره ‪3‬‬
‫نبـود کـه بتونم خـارج از حیطه کاری صحبت کنم و وقتی حسـین‪ ،‬امیر خطابـم کرد‪ ،‬بدجوری‬ ‫نیست که‬ ‫پاییز‬
‫هیکلش آرنولدی‬ ‫‪1396‬‬
‫درج ‌هها روی دوشـم سـنگینی کرد‪.‬‬ ‫بود‪ .‬م ‌یگم یل‬
‫حسین؟ کدوم حسین امیر؟ من م ‌یشناسمش؟‬ ‫بود چون دل‬ ‫‪10‬‬
‫مرتضـی جـان‪ ،‬مـن با تو عقد اخوت بسـتم و برام از بـرادر عزیزتر و َمحر ‌متری‪ .‬درسـته که‬ ‫شیر داشت‪،‬‬
‫از لحـاظ سـمت معاونمـی‪ ،‬ولی روحیات منو خوب م ‌یشناسـی‪ .‬تو دیگه امیر ِصـدام نکن‪. ...‬‬ ‫پاکی توی‬
‫ِکیـف م ‌یکنـم وقتـی ایـن لباسـو تنتـون م ‌یبینـم و بـا لـذت امیـر صداتون م ‌یکنـم‪ .‬هر‬ ‫چش ‌مهاش‬
‫کـی ندونـه‪ ،‬من خـوب م ‌یدونـم فرمانده ِی چـه بحرا ‌نهایی رو تـوی منطقه به عهده داشـتین‪.‬‬ ‫موج م ‌یزد و‬
‫ایـن درجـه‪ ،‬ب ‌یزحمـت نصیبتون نشـده‪ .‬گاهـی به انصـاف و قاطعیتی کـه دارید طـوری غبطه‬ ‫دلش قرص بود‪.‬‬
‫م ‌یخـورم کـه از دسـتتون لجـم م ‌یگیـره‪ .‬احترامـی کـه براتـون قائلم‪ ،‬مانـع از حس بـرادری و‬ ‫هیبت رزمنده‬
‫به دور بازوش‬
‫علاقـ ‌های که بهتون دارم نیسـت‪.‬‬ ‫نیست که‪ ،‬ایمان‬
‫تـو کـه همـه چیـزو نم ‌یدونـی‪ .‬منـم ب ‌یتجربگـ ‌ی و اشـتباهاتی داشـتم که ِدینش شـاید‬
‫هنـوز بـه گردنـم باشـه‪ .‬خیلـی تلاش کـردم تـا خـط قرمزهایی بـرای خـودم ترسـیم کنم که‬ ‫م ‌یخواد‬
‫بـر پای ‌ههـای منیت سـاخته نشـده باشـن‪ .‬شـاید یـه روز بـرات تعریف کـردم که حفـظ زاویه با‬
‫بعضـی آد ‌مهـا و رویکردهـا چقدر برام سـخت بـود‪ .‬هنوز هم بعـد از ای ‌ن همه سـال‪ ،‬باید مراقب‬
‫آد ‌مهایـی کـه م ‌یخـوان پشـتم قایم بشـن هم باشـم‪ .‬بـرای انتخـاب تو‪ ،‬کم وسـواس بـه خرج‬

‫نـدادم‪ .‬کـم امتحانـت نکـردم‪ .‬مراقبـت بودم تـا تبدیل به رئیس در سـایه نشـی‪.‬‬
‫فعا ًل بگیـن کدوم حسـین؟ بعداً سـر فرصت‪ ،‬منم براتـون م ‌یگم که همیشـه م ‌یفهمیدم‬
‫چـرا بهـم سـخت م ‌یگیریـن‪ ،‬ولـی ازتـون ناراحت نم ‌یشـدم‪ ،‬چون دنبال پُسـت چـرب نیومده‬

‫بـودم‪ .‬م ‌یدونسـتم اعتمـاد ب ‌یامتحان و از سـر علاقه مال مردهایی مثل شـما نیسـت‪.‬‬
‫حسـین اسالمی رو م ‌یگم‪ .‬همو ‌نکه بیسـت و ششـم‪ ،‬پنج صبح ما رو کشـید مرکز رصد‪.‬‬
‫مدیریـت مجموعـه تحقیقـات دفاعی پژواک‪ .‬جوونیـام با بـرادر بزر ‌گترش جواد از دور آشـنایی‬
‫داشـتم‪ .‬یادتـه که! همیشـه از دوتـا برادر تعریف م ‌یکـردم‪ .‬جواد یَلی بود بـرای خودش‪ .‬منظورم‬
‫ایـن نیسـت کـه هیکلش آرنولدی بـود‪ .‬به اون فیگورها نیازی نداشـت‪ .‬م ‌یگم یل بـود چون دل‬
‫شـیر داشـت‪ ،‬پاکی توی چشـ ‌مهاش موج مـ ‌یزد و دلش قرص بـود‪ .‬وقتی سـال‪ 94‬کماندوهای‬
‫آرنولـدی آمریکایـی رو اسـیر کـرده بود‪ ،‬خودشـونو خیـس کرده بودنـد‪ .‬هیبت رزمنـده به دور‬
‫بـازوش نیسـت کـه‪ ،‬ایمـان م ‌یخـواد‪ .‬همـون موقع هم قضیـه خیلی سـروصدا کـرد و بعض ‌یها‬
‫ایـن اقدامـو نقـد کردنـد‪ ،‬امـا جـواد فقـط بـه وظیفـ ‌هاش فکر کـرده بود‪ .‬سـرباز اسالم بـود نه‬
‫دیگـران‪ .‬حسـین هـم کم از بـرادرش نداره‪ .‬وقتی دیدمـش حس کردم هر اتفاقی هـم که افتاده‬
‫باشـه‪ ،‬اوضـاع تحـت کنترلـه‪ .‬فـردای اون روز‪ ،‬دعوتـش کـردم اینجا‪ .‬انـگار دوباره حسـینو توی‬
‫راهروهـا م ‌یدیـدم کـه پوشـه به بغل تند تنـد از این اتاق بـه اون اتاق م ‌یره‪ .‬یهـو همه خاطرات‬
‫دوبـاره بـرام زنـده شـد ‪ ...‬هم حس غرورم برانگیخته شـد هـم خجالت‪ .‬من بودم کـه از طرحش‬
‫پشـتیبانی کـردم تـا بـه نتیجه برسـه‪ .‬اون موقع ِسـمتم مدیر تحقیقات نویـن وزارت دفـاع بود‪.‬‬
‫همـه اعتـراف م ‌یکـردن که من نسـبت به سـنم پل ‌ههای ترقی رو خـوب طی کرده بـودم‪ .‬قبول‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪3‬‬
‫پاییز‬
‫‪1396‬‬

‫‪11‬‬

‫‪STORY‬داستـان‬

‫‪GHERGHISIA‬‬

‫فصلنامه‬
‫شماره ‪3‬‬

‫پاییز‬
‫‪1396‬‬

‫‪12‬‬

‫دارم کـه تـوی تصمی ‌مگیر ‌یهـا فضـا و جـو موجود بیشـتر اثر‬

‫میگذاشـت تـا کاری کـه درونـم م ‌یگفت درسـته‪ .‬اصا ًل ولش‬

‫کـن‪ .‬یادم کـه مـ ‌یآد اعصابم خورد م ‌یشـه‪ .‬فقط خداروشـکر‬

‫م ‌یکنـم که تونسـتم راهمـو پیدا کنـم‪ .‬از یه جایی چشـ ‌مهام‬

‫بـاز شـد‪ ،‬تصمیم گرفتم حـرف حق بزنم و پاش وایسـم‪ .‬از اون‬

‫بـه‌بعد بـود که فهمیدم عـزت و ترقی دو مفهوم جدا هسـتند‬

‫کـه شـاید همیشـه بـا هم جفـت نشـن‪ .‬این یـه انتخابـه‪ .‬اون‬

‫جوو ‌نهایـی رو که ن‌اامیدشـون کـرده بودم ب ‌هخاطـر ‪ ...‬اگر اون‬

‫روز بهـش اعتمـاد نم ‌یکـردم چـی؟ اگه مثل خیل ‌یها شـیپور‬

‫رو برعکـس مـ ‌یزدم و اول نتیجـه و محصول م ‌یخواسـتم بعد‬

‫قـول تصویـب طـرح چی؟ گاهـی پیش مـ ‌یآد کـه آدم تحت‬

‫تءثیـر یـه جریـان فکـری رایج قـرار م ‌یگیـره‪ .‬همو ‌نطور که‬

‫در مـورد عـد‌های ایـن اشـتباهو کـردم‪ .‬نم ‌یخـوام بهـش فکر‬

‫کنـم‪ .‬خـدا کمک کـرد و در مورد حسـین این اتفـاق نیفتاد‪.‬‬

‫امیـر‪ ،‬امیـر‪ ،‬داشـتین م ‌یگفتیـن‪ .‬چـرا یهـو سـکوت‬

‫کردیـن؟‬

‫هیچی‪ ،‬یه لحظه رفتم به عقب‪ .‬تا کجا گفتم برات؟‬

‫پوشـه زیـر بغل حسـین آقـا که لابد یـه روز تـوی راهرو‬

‫بـه شـما تنـه زده و کاغذهـاش ولـو شـده و در حیـن جمـع‬

‫کردنـش بـا هـم آشـنا دراومدیـن و کارش راه افتـاده‪ .‬نه؟!‬

‫ب ‌یمـزه! یادتـه؟ اون موقـع جشـنوار‌ههای علمـی خیلـی‬

‫رایـج بود‪ .‬ایده‪ ،‬پروژه‪ ،‬محصـول و‪ ...‬مورد داوری قرار م ‌یگرفتن‬

‫و برگزید‌ههـا ایـن امـکان رو داشـتن کـه حمای ‌تهـای مالـی‬

‫بـرای اجـرای طرحشـون ب ‌هدسـت بیـارن‪ .‬حسـین یـه طـرح‬

‫مرکـز تحقیقاتی‪ -‬آزمایشـگاهی آورد به اسـم پـژواک‪ .‬قائل به‬

‫جـدا کـردن علـوم از هـم نبود و بـرای همین حرفـش درعین‬

‫سـادگی نیازمند طراحی لایـ ‌های پیچید‌های برای همپوشـانی‬

‫نیازهـای علوم بـا هم بود‪ .‬شـاید برای همین باهـاش مخالفت‬

‫زیادی م ‌یشـد‪ .‬خیلـی باب میـل داورش نبود‪ ،‬اونـم هزار جور‬

‫بهانـه بـرای رد طرحـش مـ ‌یآورد‪ .‬از این حر ‌فهایـی که مثل ًا‬

‫خلـق دکترین دفاعی محسـوب نم ‌یشـه‪ ،‬گیرم که قبول شـد‬

‫ایـن هزین ‌ههـای سـنگین رو کسـی تقبـل نم ‌یکنـه و اید‌های‬
‫خوبـه کـه ک ‌مهزینـه باشـه و زود نتیجـه بـده! شـایدم اصا ًل فصلنامه‬

‫موضـوع رو متوجـه نشـده بود‪ .‬کسـی چـه م ‌یدونـه!‪ ...‬حداقل شماره ‪3‬‬

‫نم ‌یکـردن خودشـون یکـی از ایـن طر ‌حهـای تحـول مجانی پاییز‬
‫‪1396‬‬
‫بیـارن جوو ‌نهـا ببینـن و الگـو بگیرن‪ .‬حسـین آ ‌نقـدر اومد و‬
‫‪13‬‬

‫‪STORY‬داستـان‬

‫‪GHERGHISIA‬‬

‫رفـت تـا تونسـت مـا رو قانع کنه که این هزینه و تغییـر رویکرد برای آینده دفاعی کشـور لازمه‪.‬‬ ‫با فروپاشی اخیر‬ ‫فصلنامه‬
‫البتـه ایـن تصمیـم بـه تنهایی و ب ‌یپشـتوانه هـم نبود‪ .‬در یکـی از سـازما ‌نهامون قسـمت تازه‬ ‫رژیمصهیونیستی‬
‫متولـد شـد‌های داشـتیم کـه روی اید‌ههـا و آیند‌هنگاری کار م ‌یکردن‪ .‬ریسـک پذیری شـاخص‬ ‫شماره ‪3‬‬
‫اصل ‌یشـون بـود کـه بـه نظر من بیشـتر به تحـولات مثبت منجر م ‌یشـه تا شکسـت‪ .‬م ‌یدونی!‬ ‫و رشد آگاهی‬ ‫پاییز‬
‫مـا یـه اشـکالی داریم که از پوسـته عاد ‌تهـا و تعصبات خو‌دسـاخت ‌همون بیـرون نم ‌یآيیم‪ ،‬ولی‬ ‫مردم تحت‬ ‫‪1396‬‬
‫آوا اومـده بـود که دقیقاً این پوسـته رو بشـکافه‪ .‬بعـد از داوری‪ ،‬طرح پذیرفته شـد و حمایت من‬ ‫سیطره دنیا‪ ،‬به‬
‫وضوح آخرین‬ ‫‪14‬‬
‫از مرکـز تحقیقاتـی پـژواک مدیون نگـرش او ‌نها بود‪.‬‬ ‫جنگ جهانی‪،‬‬
‫خب‪ ،‬الان چی؟ چ ‌یکار م ‌یکنه؟ هنوز همون آدم سابق بود یا نه!‬ ‫قری ‌بالوقوعهو‬
‫بعـد از پذیرایـی مختصـر‪ ،‬وقتـی حسـین شـروع بـه صحبـت کـرد و از دسـتاوردهای این‬ ‫اینشعل ‌ههای‬
‫آزمایشـگاه تحقیقاتـی تـا الان تعریف کرد‪ ،‬سـلول سـلول بدنم به هیجـان دراومده بـود و وقتی‬ ‫ضعیفی که در‬
‫کـه گفـت پسـرش علیرضـا هم یه پژوهشـگر صاحـب تئوریـه خشـکم زد‪ .‬واقعا چـه ژن خوبی‬ ‫حال بلند شدن‬
‫داشـتند‪ .‬از زندگـی راحـت و سـاد‌های کـه ازش راضی بود گفت‪ ،‬ولی من سـرم داغ کـرده بود و‬ ‫است‪ ،‬به ما‬
‫از خجالـت ُگـر گرفته بـودم و زود صحبت رو عـوض کردم‪ .‬تحمل یـادآوری ک ‌مکار ‌یهامون برام‬ ‫هشدار م ‌یدن‬
‫سـنگین بـود‪ .‬منـم ب ‌هعنوان یـه مدیر عالی تـوی این فاصلـه طبقاتی بـه اندازه خودم مسـئولم‪.‬‬ ‫که اگه به موقع‬
‫تـو کـه غریبه نیسـتی‪ ،‬آدمیزاد تحمل شـنیدن اشـتباهاتش رو نداره‪.‬‬ ‫اقدامی نشه‪ ،‬یک‬
‫گـزارش محرمانـه وزارت امـور خارجـه بعالوه اخبـار موثـق از مراجـع دیگـه باعـث شـد به‬ ‫زبانه سرکش رو‬
‫نتیجه عجیبی که در مورد رصد دشـمن ب ‌هوسـیله پوشـش گیاهی در جلسـه مطرح کرده بود‪،‬‬ ‫دیگه به راحتی‬
‫اطمینان پیدا کنم‪ .‬ظاهراً پژواک تا موعدش نرسـه دسـتاوردهای خودشـو نشـون نم ‌یده و این‬ ‫نم ‌یشه مهار کرد‬
‫خیلـی خوبـه که کسـی نم ‌یدونـه چی توی چنتـه داره‪ .‬با فروپاشـی اخیر رژیم صهیونیسـتی و‬
‫رشـد آگاهـی مـردم تحت سـیطره دنیا‪ ،‬بـه وضوح آخریـن جنگ جهانـی‪ ،‬قری ‌بالوقوعـه و این‬
‫شـعل ‌ههای ضعیفـی کـه در حـال بلنـد شـدن اسـت‪ ،‬بـه مـا هشـدار مـ ‌یدن کـه اگه بـه موقع‬
‫اقدامـی نشـه‪ ،‬یـک زبانـه سـرکش رو دیگه بـه راحتی نم ‌یشـه مهار کـرد‪ .‬این آخریـن فرصت‬

‫اونهـا برای بازگشـت به معـادلات جهانیه‪.‬‬
‫مـا چندیـن رویارویی سـنگین رو پشـت سـر گذاشـتیم‪ ،‬از شـهرهای موشـکی زیرزمینی تا‬
‫هـارپ و سـپر موشـکی و انـواع جنگند‌ههـای بـدون سرنشـین و روباتیـک‪ ،‬جنـگ الکترونیکی‬
‫و اطلاعاتـی و درگیـری ناوهـای خلیـج فـارس و حتـی اون فضاحتشـون در سـازمان ملـل کـه‬
‫تونسـتیم قانـون وتـو رو ب ‌یمفهـوم کنیـم؛ دو طرف تمام عیـار روبـ ‌هروی هم ایسـتادیم‪ .‬واقعاً به‬
‫بیسـت سـال پیـش که نـگاه م ‌یکنـم م ‌یبینم یه جنـگ جهانی داشـتیم! بـا این حـال آزموده‬
‫را آزمـودن خطاسـت‪ .‬ممکنـه اونـا چیـز جدیدی در چنته داشـته باشـن که جرئت کـردن بع ِد‬

‫ازدسـت دادن اسـرائیل دوبـاره بـازی رو شـروع کنن!‬
‫در جلسـه سـتاد کل حتمـاً پیشـنهادمو مطـرح م ‌یکنـم‪ .‬بایـد قبـل از اقدام اصلی دشـمن‪،‬‬
‫ضربـه نهایـی رو بزنیـم و کارو تمـوم کنیـم وگرنـه مـا هـم نم ‌یدونیـم بـا چـه چیـزی مواجـه‬
‫خواهیـم شـد‪ .‬حسـین داوطلبانـه علیرضـا رو پیشـنهاد کـرد و روی ایـن قضیـه تأکیـد زیادی‬
‫داشـت‪ .‬مطمئـن بـود کـه م ‌یتونه از پـس ماموریت سـ ّری بربیـاد و لابد باز م ‌یخواسـت از یکی‬

‫دیگـه از اون اعجا ‌بهـای منحصرب ‌هفـرد پـژواک در میـدون عمـل رونمایـی کنـه!‪.‬‬
‫ادامه دارد‪...‬‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪3‬‬
‫پاییز‬
‫‪1396‬‬

‫‪15‬‬

‫‪STORY‬‬ ‫داستـان‬
‫‪H.B.F‬‬

‫پروند ‌ههای ِاچ‪.‬بی‪ِ.‬اف‬

‫داستا ‌نهای کوتاه علمی تخیلی دنبال ‌هدار‬

‫قسمت سوم‬

‫بعـد از چنـد لحظـه در بـه صورت خـودکار‬ ‫وزیـر کـه هنـوز هیجانـش از ایـن‬ ‫به در سفید‬ ‫فصلنامه‬
‫بـاز شـد و ریز پرنـده ناگهـان نامريی شـد‪،‬‬ ‫جاب ‌هجایـی سـریع فروکـش نکـرد‌ه بـود‪ ،‬با‬ ‫که رسید‬
‫حتـی صـدای با ‌لهایـش نیـز بـه گـوش‬ ‫شـک و تردیـد بـه سـمت دری کـه از زیـر‬ ‫کمی مکث‬ ‫شماره ‪3‬‬
‫نم ‌یرسـید‪ .‬وزیر از لای در سـرکی به داخل‬ ‫شـ ‌نها پیـدا شـده بـود‪ ،‬رفـت‪ .‬خبـری از‬ ‫کرد‪ ،‬خواست‬ ‫پاییز‬
‫کشـید‪ ،‬اتاق نیز کاملا سـفید بود‪ .‬پرفسـور‬ ‫پرفسـور نبـود‪ ،‬فقط راه پل ‌های دیده م ‌یشـد‬ ‫دستگیره را‬ ‫‪1396‬‬
‫روی صندلـی چوبی در وسـط اتاق نشسـته‬ ‫که گویـا تا مرکز زمین امتداد داشـت‪ .‬عرق‬ ‫بگیرد و در‬
‫بـود و در کنـار او یک محفظـه تابوت مانند‬ ‫سـردی بـر پیشـان ‌یاش نشسـت‪ ،‬امـا گویـا‬ ‫را باز کند که‬ ‫‪16‬‬
‫روی زمیـن قـرار داشـت‪ .‬وزیر کـه در چند‬ ‫چـار‌های جـز پاییـن رفتن از پل ‌هها نداشـت‪.‬‬ ‫حرکت شیء‬
‫دقیقـه گذشـته احساسـات مختلـف را‪ ،‬از‬ ‫اوضـاع سیاسـی منطقه بحرانی بـود و یکی‬ ‫عجیبی از روی‬
‫هیجـان‪ ،‬شـک و تـرس‪ ،‬تجربـه کـرده بـود‬ ‫از کشـورهای همسـایه بـا خریدهـای کلان‬ ‫در او را ترساند‪.‬‬
‫و م ‌یخواسـت از ایـن وضـع خالص شـود‪،‬‬ ‫تجهیـزات نظامـی تهدیدبالقـوه به حسـاب‬ ‫شیء ریز‪ ،‬پرنده‬
‫سـعی کـرد کمـی شـوخ طبعـی بـه خـرج‬ ‫م ‌یآمـد و در ایـن زمـان‪ ،‬او بـه راضی کردن‬ ‫روباتیک کوچکی‬
‫بدهـد‪ ،‬بـرای همیـن گفـت‪ :‬پـس اینجـا از‬ ‫پرفسـور برای ب ‌هکارگیـری فناور ‌یهايش در‬ ‫بود که خود را‬
‫دسـت خبرنگارهـا مخفـی میشـی‪ ،‬خـوب‬ ‫بخـش نظامی نیـاز داشـت‪ .‬با کمـی دلهره‬ ‫با تغییر رنگ‬
‫جـای دنجی بـرای خودت درسـت کرد‌های‪،‬‬ ‫از پل ‌ههـا پاییـن رفـت و یـک دقیقـه بعـد‬ ‫استتار کرده بود‬
‫امـا مـن از ایـن رنگ سـفید خیلی خوشـم‬ ‫خـودش را در ابتـدای راهرویی باریک یافت‬
‫نمـ ‌یآد‪ ،‬مـی دونـی چیـه ؟ باعـث سـردرد‬ ‫کـه در انتهای آن دری سـفید قرار داشـت‪.‬‬
‫م ‌یشـه‪ .‬کاش یـه رنـگ بهتـری بـرای‬ ‫غیـب شـدن پرفسـور بـه نظـرش عجیـب‬
‫خلوتت پیـدا م ‌یکردی‪ .‬پرفسـور هما ‌نطور‬ ‫م ‌یرسـید‪ ،‬اما نیرویی درونی او را به سـمت‬
‫ب ‌یحرکـت و سـاکت روی صندلی نشسـته‬ ‫جلـو هدایـت م ‌یکـرد‪ .‬بـه در سـفید کـه‬
‫بـود‪ .‬این سـکوت دوبـاره دل وزیـر را خالی‬ ‫رسـید کمی مکث کرد‪ ،‬خواسـت دستگیره‬
‫کـرد‪ ،‬امـا ایـن بـار سـعی کـرد خـودش را‬ ‫را بگیـرد و در را بـاز کنـد که حرکت شـیء‬
‫عصبانـی نشـان دهـد ‪ :‬بسـیار خـوب فکـر‬ ‫عجیبـی از روی در او را ترسـاند‪ .‬شـیء ریز‪،‬‬
‫م ‌یکنـم بهتـره برگردیـم‪ .‬من چند جلسـه‬ ‫پرنـده روباتیـک کوچکـی بـود که خـود را‬
‫مهـم دارم و وقتـی بـرای ایـن باز ‌یهـای‬ ‫بـا تغییـر رنـگ اسـتتار کـرده بـود و وقتی‬
‫شـما نـدارم در ضمـن شـما هـم کـه هفت‬ ‫از روی در بـه پـرواز در آمـد‪ ،‬بـه رنـگ آبی‬
‫دقیقـه بیشـتر وقت نداشـتید پس وقتشـه‬ ‫آسـمانی شـد و جلوی چشـ ‌مهای وزیر قرار‬
‫کـه جدی بـا هم صحبـت کنیم‪ .‬کشـور به‬ ‫گرفـت تا تصویر چهـره او را پـردازش کند‪،‬‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪3‬‬
‫پاییز‬
‫‪1396‬‬

‫‪17‬‬

‫‪STORY‬‬ ‫داستـان‬
‫‪H.B.F‬‬

‫ادامـه داد‪ :‬اگـه بـه این رنگ هم حساسـیت‬ ‫شـما نیـاز داره ‪ ...‬اما پرفسـور باز هم تکانی‬ ‫فصلنامه‬
‫داریـد م ‌یتونـم بـازم عوضـش کنـم‪ .‬وزیـر‬ ‫نخـورد ‪ ...‬مـن رفتار شـما را درک نم ‌یکنم‬
‫بـا لکنـت گفـت‪ :‬چـه اتفاقـی داره م ‌یافته؟‬ ‫‪ ...‬صـدای ظریفـی از در محفظـه آمـد کـه‬ ‫شماره ‪3‬‬
‫‪ ...‬چـرا پرفسـور حرکـت نم ‌یکنـه؟ ‪ ...‬تـو‬ ‫باعـث شـد وزیر سـر جایش خشـکش بزند‬ ‫پاییز‬
‫کـی هسـتی؟ اصا ًل بچـه اینجـا چـ ‌ه کار‬ ‫و بـه آن خیـره شـود‪ .‬در محفظه بـه آرامی‬ ‫‪1396‬‬
‫م ‌یکنـه ؟‪ ...‬نوجـوان کـه با اعتمـاد به نفس‬ ‫باز شـد و نوجوانی حدوداً سـیزده سـاله که‬
‫بـه نظـر م ‌یآمـد دسـتانش را بـه کمـرش‬ ‫داخـل آن دراز کشـیده بـود بیـرون آمـد و‬ ‫‪18‬‬
‫زد و گفـت ‪ :‬نم ‌یخـوام بـ ‌یادب بـه نظـر‬ ‫به سـمت پرفسـور که همچنـان ب ‌یحرکت‬
‫برسـم‪ ،‬امـا شـما همچنـان خیلـی سـؤال‬ ‫نشسـته بـود‪ ،‬رفـت و از داخـل جیب لباس‬
‫م ‌یکنیـد و اجـازه جـواب دادن نم ‌یدیـن‬ ‫پرفسـور کنتـرل کوچکـی را خـارج کـرد‬
‫‪ ...‬وزیـر کـه ایـن بـار واقعـاً عصبانـی شـده‬ ‫و بـا اشـار‌های بـ ‌هروی آن رنـگ اتـاق بـه‬
‫بـود‪ ،‬فریـاد زد مـن علاق ‌های به یکـی به دو‬ ‫کلـی سـبز شـد‪ .‬نوجـوان لبخندی بـه وزیر‬
‫کـردن بـا یـه بچـه نـدارم و همیـن الان از‬ ‫زد و گفـت ‪ :‬فکـر کنـم از ایـن رنگ بیشـتر‬
‫اینجـا مـ ‌یرم ‪ ...‬وزیـر بـه سـمت در رفت تا‬ ‫خوشـتون بیـاد‪ .‬حـالا نوبـت وزیـر بـود که‬
‫خارج شـود کـه نوجـوان گفـت‪ :‬ای ‌نجوری‬ ‫سـاکت و بـدون حرکـت بایسـتد‪ .‬نوجـوان‬

‫م ‌یخواییـن از کشـور دفـاع کنیـن؟ حتـی بزنـه و گرنـه بسـیار آواتـر با شـخصیتیه و‬

‫حاضر نیسـتین جواب سؤالاتون رو بشنوین بـرای شـما هم احتـرام زیـادی قائلـه‪ .‬وزیر‬

‫‪ ...‬وزیـر به سـمت نوجون برگشـت و گفت‪ :‬کـه تمـام بدنش یـخ زده بود‪ ،‬بـا صدایی که‬

‫فکـر نم ‌یکنم نیـازی به جوا ‌بهـای یه بچه انـگار از تـه چـاه در م ‌یآمـد گفـت‪ :‬اگر این‬

‫داشـته باشـم‪ .‬بعد به سـمت پرفسـور رفت آواتـار پرفسـوره پس پرفسـور واقعـی کیه؟‬

‫و بـا عصبانیـت گفـت‪ :‬به مـن گفتـه بودن نوجـوان کـه گویـا از بیـن تمـام ایـن‬

‫که شـما آدم عجیبی هسـتین‪ ،‬امـا این کار سـؤا ‌لها‪ ،‬ایـن خوشـایندترین سـؤالی بـود‬

‫شـما کـه همی ‌نطـور سـاکت و ب ‌یحرکـت کـه از او پرسـیده شـده بـود‪ ،‬گفـت ‪ :‬مـن‪،‬‬

‫اینجـا بشـینی دیگـه ب ‌یاحترامیـه‪ .‬مـا این مـن پرفسـور واقعـی هسـتم‪.‬‬

‫کشـور را بـه پیـش م ‌یبریـم‪ ،‬چـه بـا شـما‬

‫چـه بی شـما‪ .‬مـن دیگه حاضر نیسـتم این‬
‫ب ‌یشـرمی رو تحمـل کنم ‪ ...‬نوجوان وسـط فصلنامه‬

‫حر ‌فهـای پرحـرارت وزیـر پریـد و گفـت ‪ :‬شماره ‪3‬‬

‫اون خاموشـه‪ .‬وزیـر گفـت‪ :‬چیـه ؟ نوجوان پاییز‬
‫‪1396‬‬
‫ادامه دارد‪...‬‬ ‫گفـت ‪ :‬خاموشـه و نم ‌یتونـه با شـما حرف‬
‫‪19‬‬

‫داستـان‬STORY

BLACK BUSINESS



‫‪STORY‬داستـان‬

‫‪BLACK BUSINESS‬‬

‫ماجـرا برمیگـرده بـه سـالی کـه حـج رفته بـودم‪ .‬مـرگ و میر گسـترده بـا علائم ناشـناخته‬ ‫وقتی که تو‬ ‫فصلنامه‬
‫و منشـأ نامعلـوم‪ ،‬اون هـم ب ‌هطـور ناگهانـی در چندیـن نقطه متفـاوت در سراسـر دنیا‪ ،‬بـرای ما‬ ‫بعد از یک دوره‬
‫نقاهت طولانی‬ ‫شماره ‪3‬‬
‫پزشـ ‌کها یـه علامـت سـوال بـزرگ بود‪.‬‬ ‫پاییز‬
‫او ‌نسـال کمتریـن تعـداد ح ‌جگـذاران در طول تاریخ ثبت شـد‪ .‬تو هم به اون علائم مشـکوک‬ ‫دوباره سرپا‬ ‫‪1396‬‬
‫دچـار شـده بـودی و من در عین ناامیدی بـه امید آوردن آب متبرک زمزم از چشـمه اصلی برای‬ ‫شدی‪ ،‬انقدر‬
‫تـو رفتـه بـودم‪ .‬وقتـی بـا پرداخـت هزینه گزاف بـه من اجـازه رفتن بـه پایین پل ‌هها و برداشـتن‬ ‫شادی به زندگیم‬ ‫‪22‬‬
‫آب از سرچشـمه اصلـی رو دادن‪ ،‬متوجـه چیـز عجیبـی شـدم کـه چند لحظه به نظـرم خطای‬ ‫برگشته بود که‬
‫چشـمی م ‌یاومـد‪ .‬برای لحظاتی احسـاس م ‌یکـردم که جهت جریان آب معکوس میشـه و انگار‬ ‫منم در هال ‌های از‬
‫چشـمه از جوشـش میافته در حالیکه چشـم ‌ههای آب آرتزینی‪ ،‬معمولا فشـار آب محسوسـی و‬ ‫ب ‌یخبرینسبت‬
‫قـوی دارنـد‪ .‬مأمـور همـراه مـن وقتی کـه زل زدنم بـه آب رو دیـد ناگهان اخلاقش عوض شـد و‬ ‫به پیرامونم‬
‫بـا خشـونت منـو بیـرون کرد‪ .‬تا مدتهـا این قضیه بـرام قابل هضم نبـود‪ .‬وقتی به ایران برگشـتم‬ ‫فقط به تو فکر‬
‫ماجـرا رو بـا دوسـت زمین شناسـم مطرح کردم‪ .‬م ‌یدونسـتم کـه در تمام طول تاریـخ چاه زمزم‬ ‫م ‌یکردم‪ .‬و‬
‫تنهـا منبـع آبی بوده که هیچ وقت خشـک نشـده و فقط چندبار لایروبی شـده‪ .‬وقتـی دیدم اون‬ ‫ناگهان خبری‬
‫هـم بـا توجیهـات علمـی م ‌یخواد بهـم ثابت کنه چیـزی که دیـدم اصل ًا ممکن نیسـت‪ ،‬ترجیح‬ ‫شوک ‌هآور من و‬
‫دادم وانمـود کنـم حرفشـو قبـول کـرد‌هام و از رفتار عجیب مامـور هم حرفی نزدم‪ .‬مـدت زیادی‬ ‫خیل ‌یها رو از‬
‫طول کشـید تا منشـأ بیمار ‌یهای مشـترک همـه مردم‪ ،‬اسـتفاده از چند برنـد آب معدنی اعلام‬ ‫لاکشون بیرون‬
‫بشـه‪ ،‬اون هـم در شـرایطی کـه آزمای ‌شهـای روتین و اسـتاندارد هیـچ آلودگی ارگانیـک یا غیر‬ ‫کشید‪ .‬دولت‬
‫اون رو تشـخیص نـداده بودنـد و بعـد از این خبر‪ ،‬بشـر با ابعاد گسـترد‌هتری از فاجعه روبرو شـد‪.‬‬ ‫عربستان اعلام‬
‫پدیـده گـرم شـدن زمیـن و قحطـی گسـترده به نوبـه خودش سـهم زیـادی در کمبـود آب ایفا‬ ‫کرد که چشمه‬
‫م ‌یکـرد‪ ،‬امـا آلودگـی بیشـتر منابع آبی موجـود در دنیا چیزی نبود که بشـه با سـه ‌لانگاری اونو‬ ‫زمزم خشک‬
‫یه حادثه تروریسـتی دونسـت‪ .‬در چنین شـرایط سـختی‪ ،‬تقریباً معنای مرزهای زمینی داشـت‬ ‫شده و حتی‬
‫ب ‌یمفهـوم م ‌یشـد و التهـاب سیاسـی و جنـگ قدر ‌تهـا بـر سـر آب بالا گرفتـه بـود‪ .‬در همین‬ ‫تعمیق چاه هم‬
‫حیـن میلیو ‌نهـا بطـر ‌ی آب سـالم و مطمئن از طریق سـازما ‌نهای بیـن المللی به طـور رایگان‬ ‫تأثیری نداشته‬
‫در مناطقی که دچار آلودگی شـده بودند در سراسـر دنیا پخش شـد‪ .‬رییس سـازمان بهداشـت‬
‫جهانـی شـخصاً بـه مـردم دنیـا اطمینـان داد که ایـن بحـران رو کنترل خواهـد کرد و مـردم با‬
‫خیـال راحـت از سالمت آ ‌بهای توزیع شـده‪ ،‬اونها رو مصـرف کنند‪ .‬حتی بـه خاطر تلا ‌شهای‬

‫سـتودنیش‪ ،‬جایـزه صلح نوبـل اون سـال رو دریافت کرد‪.‬‬
‫وقتـی کـه تـو بعـد از یـک دوره نقاهت طولانی دوباره سـرپا شـدی‪ ،‬انقدر شـادی بـه زندگیم‬
‫برگشـته بـود کـه منـم در هالـ ‌های از ب ‌یخبری نسـبت بـه پیرامونـم فقط بـه تو فکـر م ‌یکردم‪.‬‬
‫و ناگهـان خبـری شـوک ‌هآور مـن و خیل ‌یهـا رو از لاکشـون بیرون کشـید‪ .‬دولت عربسـتان اعلام‬
‫کرد که چشـمه زمزم خشـک شـده و حتـی تعمیق چاه هم تأثیری نداشـته‪ .‬بـاورش برام خیلی‬
‫سـخت بود‪ .‬چشـم ‌های کـه قر ‌نها آب جمعیت زیـادی رو تأمین م ‌یکرد‪ ،‬چطور ناگهانی خشـک‬
‫میشـه! خاطـره برداشـتن آب از چشـمه زمـزم بـرام تداعـی شـد‪ .‬عذاب وجـدان رهـام نم ‌یکرد‪.‬‬
‫دوبـاره سـراغ دوسـتم رفتـم دانشـگاه‪ .‬وقتـی منو دیـد فهمید چـرا سـراغش اومدم و منـو کنار‬

‫کشید ‪.‬‬
‫‪ -‬ببین اون ماجرای مکه رو بجز من دیگه به کی گفتی؟‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪3‬‬
‫پاییز‬
‫‪1396‬‬

‫‪23‬‬

‫‪STORY‬داستـان‬

‫‪BLACK BUSINESS‬‬

‫فصلنامه‬
‫شماره ‪3‬‬

‫پاییز‬
‫‪1396‬‬

‫‪24‬‬

‫‪ -‬هیـچ کـس‪ .‬وقتـی تـو که اسـتادی حرفمـو نگرفتی‪ ،‬بـه کی م ‌یگفتـم؟ از ایـن ناراحتم که‬

‫چـرا گذاشـتم حر ‌فهـات باعث بشـه منـم قضیـه رو ول کنم‪ .‬حالا چطـور مگه! لای ‌ههـای آهکی‬

‫و رسـوبی رو جابجا حـدس زده بودی!‬

‫‪ -‬حـالا کنایه نزن‪ ،‬طبق مطالعاتم‪ ،‬احتمال خشـک شـدن این چاه هسـت ولـی کمه‪ .‬نظری ‌هام‬

‫رو بـا چندتـا صاحـب نظـر بین المللی به اشـتراک گذاشـتم‪ .‬نم ‌یتونـم بگم بینمون وفـاق وجود‬

‫داره امـا ایـن طرف قضیه هم کم نیسـتن‪.‬‬

‫‪ -‬این طرف یعنی کدوم طرف؟ موافقین یا مخالفین؟‬

‫‪ -‬تو امروز چته؟ قضیه بوداره‪.‬‬

‫‪ -‬م ‌یخـوای بدونـی چمـه؟ بـوی این قضیه رو من خیلـی وقت پیش فهمیدم‪ .‬حـالا م ‌یخوای‬

‫چیکار کنی؟‬

‫‪ -‬بیا بریم دوباره دقیقاً هرچی دیده بودی رو برام تعریف کن‪...‬‬

‫***‬

‫خبرهـای آشـفته مرتـب زندگی مردم رو تحت الشـعاع قرار مـ ‌یداد و انتظار آینـد‌های تاریک‪،‬‬

‫آروم و قـرار مـردم رو ازشـون گرفته بود‪.‬‬

‫تـا اینکـه بـاز هم یک شـوک دیگه‪ ،‬انگار تصمیـم گرفته بـود آخرین می ‌خهارو به تابوت نسـل‬

‫بشـر بکوبـه‪ .‬کم ‌کهـای بی ‌نالمللـی قطع شـد و برنـدی که بـه عنوان آب سـالم به دنیـا معرفی‬

‫شـده بـود بـا قیمـت گزافـی پشـت ویتری ‌نها رفـت و رییـس بهداشـت جهانـی این رفتـار غیر‬

‫انسـانی رو تجـارت سـیاه نامیـد و به شـدت مورد حملـه قـرار داد‪ .‬بغضش‪ ،‬وقتی که داشـت آمار‬

‫تکا ‌ندهنـد‌هی مـرگ و میـر کـودکان زیر شـش سـال رو مـ ‌یداد‪ ،‬همـه رو متأثر کرد‪.‬‬

‫سـوالات ذهنیم بیشـتر و بیشـتر م ‌یشدن‪ .‬چرا منشـأ ایجاد بیماری پیدا نم ‌یشـد؟ چرا علائم‬

‫بالینـی همـه مردمـی کـه با آب آلـوده بیمار شـده بودند همگی مثل هم و ناشـناخته بـود؟‪ .‬چرا‬

‫چـاه زمزم خشـک شـد‪ ،‬و از همـه مهمتر اینکـه‪ ،‬اون کمپانی تولید آب سـالم چطـور از آلودگی‬

‫محفـوظ مونـده و با چـه پی ‌شبین ‌ی اقتصادی چند میلیـون بطری آب رایـگان رو صرف تبلیغات‬

‫خودش کـرده بود؟‬

‫ملاقا ‌تهـای مکـرر بـا دوسـتم و همـکاری مشـترک بـرای پیداکردن جـواب این سـوا ‌لها به‬

‫حـدی بـود کـه تقریباً دیگه داشـتیم باهـم زندگـی م ‌یکردیم‪.‬‬

‫‪ -‬واقعـاً بـه نظـرت از کجـا شـروع کنیـم‪ .‬دارم سـرگیجه م ‌یگیرم‪ .‬از پزشـکی شـروع کنیم یا‬

‫نظریـه زمین رسـوب شـناختی لایـه پنهان تازه ظاهر شـونده شـما!‬

‫‪ -‬خوشـحالم کـه تـوی ایـن اوضاع به هم ریخته‪ ،‬انقدر به اعصابت مسـلطی و حوصله شـوخی‬

‫و گیـ ‌ردادن بـه منـو داری‪ .‬منـم اگـه جـای شـما بـودم و همسـرم شـفا م ‌یگرفت‪ ،‬حـس غزل و‬

‫قصیـده هـم پیـدا م ‌یکردم‪ .‬شـما نظر خودتـو بگو‪.‬‬

‫‪ -‬ببیـن‪ ،‬بـالا بـری‪ ،‬پاییـن بیای‪ ،‬مـن م ‌یگم باید دربـاره سـهامداران تولیـد آب گولدن آیس‬
‫تحقیـق کنیـم‪ .‬تـوی همین مدت کوتاه سـرمایه هنگفتی به جیب زدن‪ .‬حتما سـرنخ دسـتمون فصلنامه‬

‫میـدن‪ .‬م ‌یتونیـم از جنب ‌شهای خودجوشـی که در کشـورهای مختلف و در اعتـراض به تجارت شماره ‪3‬‬

‫سـیاه راه افتـاده هـم کمـک بگیریـم‪ .‬بیـن ایـن افـراد‪ ،‬آد ‌مهـای صاحب نفـوذ هم پیدا میشـن‪ .‬پاییز‬
‫‪1396‬‬
‫م ‌یتونیـم از اخبـاری کـه اونـا دنبال م ‌یکنن‪ ،‬مصاحبـه ترتیب میدن یا کنفرانـس برگزار میکنن‬
‫‪25‬‬

‫‪STORY‬داستـان‬

‫‪BLACK BUSINESS‬‬

‫هم اسـتفاده کنیم‪ .‬برای شـروع‪ ،‬سـفر به کدوم کشـور رو پیشـنهاد میکنی؟ ‪...‬‬ ‫وقتی که‬ ‫فصلنامه‬
‫‪ -‬من بجز دادن نظری ‌ههای زمین شـناختی‪ ،‬کارای دیگه هم بلدم‪ .‬سـهامداران اصلی شـرکت‪،‬‬ ‫استاد به همراه‬
‫چندتـا از نمایندگان مجلس عوام انگلسـتان هسـتند که بیشـتر مصاحب ‌ههارو انجـام میدن‪ .‬البته‬ ‫شماره ‪3‬‬
‫اگـه بـا روانشناسـی غو ‌لهای سـرمای ‌هداری آشـنا باشـی کـه بعیـد م ‌یدونم‪ ،‬همیشـه یکی پس‬ ‫دوستانش‬ ‫پاییز‬
‫پـرده هسـت که سیاسـتگذار اصلی شـرکته‪ .‬اگه دنبال جواب سـوالاتت هسـتی به نظـر من باید‬ ‫اطراف شرکتی‬ ‫‪1396‬‬
‫که آ ‌بهای‬
‫اونهـارو پیدا کنـی که البته خیلی هـم کار خطرناکیه‪.‬‬ ‫تولیدیش آلوده‬ ‫‪26‬‬
‫‪ -‬خـب‪ ،‬مغـز ایرانـی‌تـو بـه کار بنـداز‪ .‬درسـته که ما محققیـم نه پلیـس‪ ،‬اما به نظـر من این‬ ‫شده بود رو زیر‬
‫نقطـه قوتمونـه‪ .‬ایـن موضـوع رو هم یه پـروژه فرض م ‌یکنیـم و با کمک لین ‌کهایـی که تو توی‬ ‫نظر گرفته بودند‬
‫دانشـگا‌ههای دیگـه دنیـا داری بـه مرکـز هدف‪ ،‬قدم بـه قدم نزدیک م ‌یشـیم‪ .‬وقتی یـه موضوع‬ ‫و در فرصتی‬
‫در ابعـاد مختلـف و از چندجـا دنبـال بشـه‪ ،‬او ‌نهـا تمرکـز و قدرت حـدس زدن اقدامات مـارو از‬ ‫مناسب‪ ،‬به یک‬
‫دسـت میدن‪ .‬باید حمله ما حسـاب شـده و همه جانبه باشـه‪ .‬متأسـفانه چون فاجعه بین المللی‬ ‫آپارتمانمجللی‬
‫بـوده‪ ،‬خیلـی راحـت م ‌یتونـی هرکی رو کـه بخوای با خودت همـراه کنی‪ .‬به نظـرم اولین مقصد‬ ‫سرک کشیده‬
‫بودند به طور‬
‫سـفرت هم کشـوری باشـه که با اسـاتیدش‪ ،‬آشنا هستی‪.‬‬ ‫فجیعیکشته‬
‫‪ -‬بله! تقسیم کارتون که عالیه‪ .‬شما چی؟‬ ‫شدند‪ .‬پلیس از‬
‫آپارتمان فقط‬
‫‪ -‬مـن هـم روی فرضی ‌ههایـی کـه م ‌یتونـن آلودگـی آب رو به نحـو غیرقابل تشـخیص ایجاد‬ ‫دستگا‌ههایی‬
‫کننـد‪ ،‬مطالعـه م ‌یکنـم‪ .‬الان حـال راضیـه خیلـی بهتـره و م ‌یتونـه بهمـون کمک کنه‪ .‬شـاید‬ ‫شبیه مرکز سیار‬
‫مخابراتی پیدا‬
‫اکسـیرش تونسـت روی مـا رو طال کنه‪.‬‬ ‫کرده بود و به‬
‫‪ -‬بله البته‪ .‬احسـنت‪ .‬فقط یه سـوال! شـما برای همسـر شـیمیدانتون دیگه طلا نم ‌یخرین؟‬ ‫گفته او ‌نها هیچ‬
‫یـه بـدل م ‌یدیـن‪ ،‬م ‌یفرمایین عزیزم خودت طالش کن! بعد هم‪ ،‬اون مـس نبود که کیمیاگران‬ ‫رابط ‌های بین‬
‫خروج تجهیزات‬
‫طلا میکردنـش؟ روی کجا بود؟‬ ‫و قتل محققین‬
‫و مـن خـوب که فکـر کردم دیدم وجود تو‪ ،‬همـه زندگی منو طلا کرده و مـن واقعاً ثروتمندم‪.‬‬
‫جناب اسـتاد به فرانسـه رفتن‪ .‬دیگه برام فرقی نمیکرد چطور راهشـو به بزرگترین و مجهزترین‬ ‫و فعالین‬
‫مرکـز تحقیقـات آب و هـوا و زمین شناسـی باز کرد‪ .‬قبـل رفتنش خوب براش توضیـح دادم که‬ ‫‪‌NGO‬ها پیدا‬
‫مـن از مباحـث تخصصـی که میگی خیلی سـر در نمیارم‪ ،‬اگـه هنری داری فقـط بگو نتیج ‌هاش‬ ‫نشد! و قضیه‬
‫چیـه؟‪ .‬مـن و راضیـه هـم همی ‌نطـور‪ ،‬فقـط نتیجـه رو بهـت م ‌یگیم‪ .‬البتـه خودم همیشـه از‬ ‫مسکوت ماند‬

‫شـنیدن نظریاتت لـذت م ‌یبردم‪.‬‬
‫م ‌یدونسـتم بـرای جنـس لطیف تو‪ ،‬دیدن کـودکان بیماری که با چشـمان از حدقه بیرو ‌نزده‬
‫و بد ‌نهـای نحیـف‪ ،‬مـرگ دور سرشـون پرسـه م ‌یزنه‪ ،‬مثـل عذابه‪ .‬بـرای همین شـب و روز رو‬
‫بـا هـم یکـی کردیم‪ .‬نمون ‌ههـای آب زیادی رو تسـت کردیم ولی منشـا آلودگـی‪ ،‬بیولوژیک نبود‪.‬‬

‫مطمئـن شـدیم که با یـک توطئه بزرگ و پیچیـده طرفیم‪.‬‬
‫اسـتاد کـه حـالا چنـد ‪ NGO‬رو در کشـورهای مختلـف هدایـت م ‌یکـرد خـوب توجی ‌همون‬
‫کـرد کـه ایـن وخامـت‪ ،‬فقط از دسـت یک بانـد مافیا برمیـاد‪ .‬باندی که تـوش همه جـور آدم از‬
‫سیاسـتمدار بـا نفـوذ گرفتـه تا دانشـمند و پلیس‪ ،‬فقـط دارن به تجـارت فکر م ‌یکنـن‪ ،‬اون هم‬

‫از کثی ‌فتریـن نوعش‪.‬‬
‫بـرق چشـمهات رو وقتـی داشـتی فرضیـ ‌هات رو طـوری برام م ‌یگفتـی که وقتی برای اسـتاد‬
‫تعریـف م ‌یکنـم بتونـه بفهمـه‪ ،‬بـرای همیشـه در وجـودم حـک کـردم‪ .‬من پزشـک بـودم! اما‪،‬‬

‫چطـور تـو بـه فکرت رسـید که مولکو ‌لهـای آب این قابلیت رو داشـته باشـن تا در کنـار هم یه‬

‫مجموعـ ‌هی انتقـال اطلاعـات مثل ‪ DNA‬تشـکیل بِدن و پیوند ات ‌مها‪ ،‬جذب و بازنشـر فرکانسـی‬

‫منحصـر به فـرد رو طبـق الگوی تعریف شـد‌های اجـرا کنن‪.‬‬

‫جـواب تو درسـت بـود‪ ،‬چون وقتی که اسـتاد به همراه دوسـتانش اطراف شـرکتی که آ ‌بهای‬

‫تولیدیـش آلوده شـده بـود رو زیر نظر گرفته بودند و در فرصتی مناسـب‪ ،‬به یک آپارتمان مجللی‬

‫سـرک کشـیده بودند به طور فجیعی کشـته شـدند‪ .‬پلیس از آپارتمان فقط دسـتگا‌ههایی شـبیه‬

‫مرکـز سـیار مخابراتی پیـدا کرده بود و به گفتـه او ‌نها هیچ رابط ‌های بین خـروج تجهیزات و قتل‬

‫محققیـن و فعالیـن ‪N‌ GO‬ها پیدا نشـد! و قضیه مسـکوت مانـد‪ .‬حتی تصورش هم بـرام غیر قابل‬

‫تحمـل بـود‪ .‬ذهنـم هیـچ خاطره بدی از او نداشـت تا مرور کنه‪ ،‬بلکه بار سـنگین این غم سـبکتر‬

‫بشـه‪ .‬فکر م ‌یکنم اسـتاد تقریباً توانسـته بـود خط و رب ‌طهایی کشـف کنه که چنیـن تاوانی داد‪.‬‬

‫***‬

‫مـا دیگـه بـا قطعیت در کنفران ‌سهای داخلی از کشـفمون پـرده برداری م ‌یکردیـم و با مراکز‬

‫علمـی بی ‌نالمللـی در تعامـل نزدیـک بودیـم‪ .‬راه حـل مشـابه‪ ،‬بـرای درمـان مبتلایان بـه علائم‬

‫ناشـناخته بـا همـکاری همه مراکز علمی داشـت دوبـاره نور حیـات رو به بشـریت برم ‌یگردوند‪.‬‬

‫فکـر م ‌یکنـم در حیـن تـدارک سـفرم بـرای بازدیـد از روند درمـان مبتلایـان به یکـی از مراکز‬

‫درمانـی آلمـان بـودم که یـک نفر از طرف دوسـت فقیـدم به سـراغم اومد و باز شـعل ‌ههای قلبم‬

‫کـه تـازه فروکش کـرده بود دوبـاره وجودم رو سـوزاند‪.‬‬

‫‪ -‬چـرا همـون وقـت نیومدیـد‪ .‬مـن و بازمانـدگان ایشـون هیـچ دسترسـی خبـری به کسـی‬
‫نداشـتیم‪ .‬م ‌یدونیـد چـی بـه ماگذشـت؟ حـالا چـه خبـری آوردین؟ فصلنامه‬

‫‪ -‬درکتـون م ‌یکنـم امـا تحمل کنیـد‪ .‬ماجرا پیچیده اسـت‪ .‬مجبـور بودیم یه مـدت طولانی شماره ‪3‬‬

‫سـکوت کنیـم و همـه فعالی ‌تهامونـو متوقف کنیـم‪ .‬مافیای تجارت آبـی که ما در حـال نفوذ به پاییز‬
‫‪1396‬‬
‫شـبک ‌هاش بودیم فقط کافی بود به کسـی مشـکوک بشـن‪.‬‬
‫‪27‬‬

‫‪STORY‬داستـان‬

‫‪BLACK BUSINESS‬‬

‫دولـت عربسـتان در دزدیـدن آب زمـزم نقش داشـت و خبر خشـک شـدنش دروغ محض بود‪.‬‬ ‫فصلنامه‬
‫بـا حفـر یـک مسـیر انحرافی در زیـر چشـمه‪ ،‬آب اون رو به سـمت دیگـه هدایت م ‌یکـردن و به‬
‫شـرکت گولـدن آیـس م ‌یفروختـن‪ .‬بـه خاطر شـفابخش بـودن این آب قرارداد سـنگینی بسـته‬ ‫شماره ‪3‬‬
‫شـده بود که شـرکت هم با ترفندهای غیرانسـانی و متضاد با شـرافت علم این پولو برم ‌یگردوند‪.‬‬ ‫پاییز‬
‫‪1396‬‬
‫اختلاف شاهزاد‌هها سر تقسیم ثروت باعث شد یک ‌یشون سرنخ بده دستمون‪.‬‬
‫استاد هم براتون پیغام فرستادن و گفتن مغز من یه مغز ایرانیه!‬ ‫‪28‬‬

‫دیگـه دهنـم قفل شـده بـود‪ .‬خودم بهـش روزهای آخـر این حرفـو زده بودم‪ .‬سـکوت و بهت‬
‫مـن کـه طولانی شـد‪ ،‬خودش دوباره شـروع کـرد به ادامـه دادن‪.‬‬

‫‪ -‬مـا همـه چیـزو فهمیده بودیم و م ‌یدونسـتیم کـه دارن آ ‌بها رو بعد از بسـت ‌هبندی و قبل از‬
‫توزیـع بـا شبی ‌هسـازی فرکانس یـک ویروس طراحی شـده خطرنـاک‪ ،‬از راه دور آلـوده م ‌یکنن‪.‬‬
‫فقط از تصفیه حسـا ‌بهای بین باندهای رقیب اسـتفاده کردیم و یه عده‌شـونو کشـوندیم توی‬
‫اون خونـه‪ ،‬سـر قـراری کـه یـه ناشـناس با مـا گذاشـته بود بـرای اینکه بهمـون اطلاعـات بده و‬
‫اونـا بـه جـای مـا و به اسـم ما رفتنـد‪ .‬چندتا از فعالیـن‌‪NGO‬ها بـدون هماهنگی اونجـا بودند و‬
‫همگـی کشـته شـدند‪ .‬حتی این مسـئله که بعـد از اون واقعـه همه چیز مسـکوت موند و پلیس‬
‫تحقیـق نکـرد کـه هویـت کشت ‌هشـدگان صحـت داره یا نـه هم بـرای ما یه نشـونه بـود که پای‬
‫پلیـس هـم درمیونـه و این فقط وقتی اتفاق میافته که مقامات یه کشـور در کاری دخیل باشـن‪.‬‬

‫مـا هـم یـه مدت از فضـای ماجرا دور و بیشـتر با اجیر کـردن افراد قضیه رو پیگیـری م ‌یکردیم‪.‬‬

‫تهدید نزدیک شـده بود و هرتماسـی م ‌یتونسـت خطرناک باشـه‪ .‬امشب راس سـاعت ‪ 8‬به وقت‬

‫پاریـس کـه پربینند‌هتریـن برنامه خبـری اروپا پخش میشـه‪ ،‬تمام سـایت های خبـری و برنامه‬

‫هـای تلویزیونـی در سـرایر دنیـا هـک خواهند شـد و فیلـم از پیش ضبط شـده با زیـر نویس به‬

‫چنـد زبـان پخش میشـه که مـدارک این جنایـت رو برملا م ‌یکنه‪ .‬م ‌یتونی امشـب اسـتاد رو از‬

‫تلویزیـون خون ‌هات ببینی‪.‬‬

‫مـن و تـو درحالیکـه حس عجیب و ناملموسـی در دلمون بـود برنامه رو دیدیـم‪ .‬از زنده بودن‬

‫اسـتاد مسـرور بودیـم امـا حالمـون به هـم خـورد وقتی که شـنیدیم رییس سـازمان بهداشـت‬

‫جهانی با اون ژسـت بشـر دوسـتان ‌هاش باعث مرگ هزاران کودک شـده و خودش سـهامدار اصلی‬

‫گولـدن آیـس بـوده‪ .‬تجارتـی کـه بـوی خـون مـ ‌یداد و چنان مـردم دنیـارو برانگیختـه کرد که‬

‫معـادلات سیاسـی دنیا دچـار دگرگون ‌یهای جدی شـد‪ .‬البته به احتمال زیـاد همه محاکم ‌ههای‬

‫بی ‌نالمللـی‪ ،‬صـوری و بـرای آروم شـدن مـردم معتـرض انجـام گرفـت‪ .‬بعـد از سـقوط حکومت‬
‫پادشـاهی سـعودی‪ ،‬آب زمـزم دوباره در دسـترس قـرار گرفت و من بلکه همـه کودکان معصوم فصلنامه‬

‫دنیـا مدیـون تو هسـتیم‪ .‬تو و همه کسـانی کـه ب ‌یوقفه خودتـون رو وقف ایـ ‌نکار کردین و حالا شماره ‪3‬‬

‫کـه جسـمت از کشـیدن ایـن بـار سـنگین نحیف و رنجور شـده‪ ،‬بـا هم از چشـمه زمـزم‪ ،‬رها از پاییز‬
‫‪1396‬‬
‫ظلمی تاریخی خواهیم نوشـید‪.‬‬
‫‪29‬‬

‫‪THE‬‬ ‫خاطــره‬
‫‪MEMORY‬‬

‫از دفتر خاطره ها‬

‫از دفتر خاطرات شهید سیاوش ایراندوست‬

‫‪ 24‬شهریور‪1414‬‬ ‫فصلنامه‬
‫ساعت‪ 3‬بعد از ظهر‬
‫مرکزفرماندهیموشکیبوشهر‬ ‫شماره ‪3‬‬
‫امـروز نگران ‌یام بیشـتر شـد‪ 26 .‬تـا ناوچه جنگی و دو تـا ناو هواپیمابر به سـمت خلیج فارس‬ ‫پاییز‬
‫م ‌یآن‪ .‬البته تا ‪ 60‬سـال گذشـته دشـمن خیلـی این کار رو تکـرار کرده‪ ،‬اما ای ‌نبـار قضیه جدیه‪.‬‬ ‫‪1396‬‬
‫فرماندهـی پدافنـد سـاحلی م ‌یگـه در صـورت ایجاد درگیری همـه ناوچ ‌ههای جنگی دشـمن و‬
‫حتـی ناوهـای هواپیمابـر هد ‌فهای راحتی هسـتند و تلفات دشـمن صـد در صده‪ ،‬اما نتونسـت‬ ‫‪30‬‬
‫امنیـت مـردم شـهرهای سـاحلی رو تضمین کنـه‪ .‬بم ‌بهـای هیدروژنـی و موشـ ‌کهای دریا به‬
‫سـاحل قطعـاً خسـارت م ‌یزنـه و عـد‌های از زن و بچ ‌ههـای مـردم شـهید م ‌یشـن‪ .‬فرماندهـی‬
‫پدافنـد سـاحلی م ‌یگـه مـا او ‌نقدر قوی هسـتیم که دشـمن هوس دیونـه بازی نکنـه‪ ،‬اما وقتی‬
‫یـه دیونـه فرماندهـي عملیات دشـمن رو بـه عهده گرفته‪ ،‬تا عده زیادی کشـته نشـن دسـت از‬
‫بازی مسـخر‌هاش بر نم ‌یداره‪ .‬ما قوی هسـتیم واسـه اینکه کسـی ب ‌یعقلی نکنه و بهمون حمله‬
‫کنـه‪ ،‬امـا حـالا یـه ب ‌یعقـل داره ایـن کار رو م ‌یکنـه‪ .‬حالـم از این دنیا بـه هم م ‌یخـوره که هر‬
‫کاری م ‌یکنـی بـاز یه جـای کار م ‌یلنگه‪.‬‬

‫‪ 25‬شهریور‪1414‬‬
‫ساعت‪ 9‬صبح‬

‫جلسه شورای تأمین امنیت شهرستان بوشهر‬
‫از ایـن اسـتانداره خیلـی خوشـم نمـ ‌یآد‪ .‬همیشـه بـا دولت ‌یها بـا احتیـاط رفتار م ‌یکنـم‪ ،‬اما‬
‫از ایـن یکـی اصا ًل خوشـم نم ‌یآد‪ .‬تـه لهجـ ‌هاش هنوز انگلیسـیه از ب ‌سکـه خانوادگـی انگلیس‬
‫بـودن‪ .‬مـن بـه ایـن جـور آد ‌مها که عشقشـون انگلیسـه مشـکوکم‪ .‬کفـش کلارک م ‌یپوشـه و‬
‫کـت یقـه انگلیسـی‪ .‬الآن هـم داره همـون حرفـای بی بی سـی رو م ‌یزنه کـه مردم برای فـرار از‬
‫درگیر ‌یهـا بهتـره شـهر رو ترک کنـن‪ .‬خدایا خودت کمـک کن حریف زبون این انگلفید بشـم‬
‫درغيراي ‌نصـورت دکتـر پوسـتمو م ‌یکنه‪ .‬مـن اینجا نماینده گارد سـاحلی هسـتم‪ .‬همه اعضای‬
‫شـورای تأمیـن نگـران هسـتند‪ .‬اسـتاندار داره حـرف م ‌یزنـه‪ .‬چنـد لحظـه دیگه نوبـت منه که‬
‫توضیـح بـدم و چیزی بگـم که همه رو آروم کنه‪ .‬شـبک ‌ههای تلویزیونی و اینترنتی حسـابی توی‬
‫دل همـه رو خالـی کـردن‪ .‬دیروز بی بی سـی داشـت گـزارش ناوچ ‌ههای جنگی اتحادیـه اروپا رو‬
‫پخـش م ‌یکـرد کـه به سـمت خلیج فـارس مـ ‌یآن‪ .‬فرمانده نظامـی م ‌یگفت هدف اونـا نابودی‬

‫تأسیسـات زیربنایـی شـهر نیسـت و اونـا م ‌یخـوان فقـط امنیت کشـت ‌یهای نفتـی رو تضمین‬
‫کنـن‪ .‬از حـدود ‪ 14‬سـال پیـش که عربسـتان تجزیه شـد‪ ،‬اروپای ‌یها نفت درسـت و حسـابی به‬
‫چشمشـون ندیـدن و آمریکای ‌یهـا همـه نفتی رو که تو قسـم ‌تهای مرکزی عربسـتان قبلی که‬
‫همون وهابسـتان فعلیه‪ ،‬م ‌یکشـن و م ‌یبرن و فقط به وهابسـتان اسـلحه و مهمات م ‌یفروشـن‪.‬‬
‫مهماتـی که بیشـتر براشـون خطـر داره تا امنیتشـون رو برقرار کنـه‪ .‬حالا یه گلـه ناوچه جنگی‬
‫راه افتـاده بیـاد امنیـت چـه کسـي رو برقـرار کنـه‪ .‬همـه خـوب م ‌یدونیم کـه اونا اومـدن اینجا‬
‫جنـگ درسـت کنـن‪ .‬م ‌یدونن ایران خیلی وقته درگیر مشـکلات سیاسـی داخلیـه‪ .‬فکر می‌نن‬
‫بهتریـن فرصـت بـرای تجزیـه ایران همین باشـه‪ .‬دکتر به من گفته تو شـورا همـه رو آروم کن و‬

‫اگر اسـتاندار خواسـت دسـتور تخلیه شـهر رو بـده اجازه نـده الان باید اجـازه ندم‪.‬‬

‫‪ 26‬شهریور‪1414‬‬

‫ساعت‪ 12‬ظهر‬

‫رستورانساحلی‬

‫م ‌یگـم غذاتـو بخور سـرد شـد‪ .‬م ‌یگه میل نـدارم‪ .‬بچ ‌ههـا دارن بازی بـازی از غـذا م ‌یخورن‪.‬‬

‫م ‌یگـم بگـم گارسـون ظـرف بیـاره باقـی غـذا رو ببریم خونه که اسـراف نشـه؟ م ‌یگه سـیاوش‬

‫دسـت بـردار ‪ .‬عمرمـون داره اسـراف م ‌یشـه تـو عین خیالت نیسـت‪ .‬واسـه دوقاشـق برنـج و یه‬

‫تیکـه ماهـی نگرانـی؟ م ‌یگـم دردت چیه عزیزم؟ م ‌یگه هیچی‪ .‬تو چشـمای مـن زل زده م ‌یگه‬

‫سـیاوش اگـه تـو نیایـي من نمـ ‌یرم‪ .‬م ‌یگـم من که نمـ ‌یآم‪ ،‬ولـی تو هم لطـف کن جایـی نرو‪.‬‬

‫بـا تعجـب بهـم نـگاه م ‌یکنـه‪ .‬م ‌یگه همه شـهر دارن مـ ‌یرن‪ .‬هیچکی تـو همسـای ‌ههامون باقی‬

‫نمونـده‪ .‬م ‌یدونـی اگـر جنگ بشـه و یه موشـک بخوره تو خونمـون چی م ‌یشـه؟ نم ‌یدونم چی‬

‫جوابشـو بـدم‪ .‬دکتر گفـت نذار فرماندار دسـتور تخلیه بده‪ .‬نتونسـتم‪ .‬گفتم مـن مخالفت کردم‪،‬‬

‫ولـی حریـف لابی رسـان ‌های فرماندار نشـدم‪ .‬حالا اگـه خانواده خـودم هم برن باید بـه دکتر چی‬

‫بگـم؟ مهتـاب صـدام م ‌یزنـه‪ .‬به خـودم مـ ‌یآم‪ .‬م ‌یگه سـیاوش بایـد بیایی‪ .‬م ‌یگـم چی م ‌يگی‬

‫مهتـاب من مسـئول دفاع از این مردم هسـتم‪ .‬اگه خـودم برم بیرون‪ ،‬جواب اعتمـاد این مردم رو‬
‫کـی مـ ‌یده؟ یه عمر حقوق گرفتم واسـه همچین روزی‪ .‬مهتاب حسـابی ترسـیده‪ .‬م ‌یگم نگران فصلنامه‬

‫نبـاش‪ .‬دکتـر گفتـه هرکـس با ایـن مردم دشـمنی کنـه تو خلیـج فارس غـرق م ‌یشـه‪ .‬م ‌یگه شماره ‪3‬‬

‫سـیاوش دکتـر خـل و چله‪ .‬تـو به حرفـای اون اعتمـاد داری؟ م ‌یگم غیبت نکن‪ .‬دکتـر م ‌یدونه پاییز‬
‫‪1396‬‬
‫داره چی م ‌یگه‪ .‬ولی ته دلم از حرفای دکتر مطمئن نیسـتم‪ .‬کاش واقعاً نقشـ ‌های داشـته باشـه‪.‬‬
‫‪31‬‬

‫‪THE‬‬ ‫خاطــره‬
‫‪MEMORY‬‬

‫اصا ًل اگـر نقشـ ‌های داره چـرا بـه هی ‌چکس حرفـی نم ‌یزنه؟ من مسـئول امنیت این شـهرم‪ .‬من‬ ‫فصلنامه‬
‫کـه بایـد بدونم‪ .‬شـک کردم بهش‪ .‬عین خـوره داره از داخـل منو م ‌یخوره این شـک‪ .‬اگه دکترم‬
‫شماره ‪3‬‬
‫خریده باشـن چی؟‬ ‫پاییز‬
‫‪1396‬‬
‫‪ 27‬شهریور‪1414‬‬
‫ساعت‪ 8‬صبح‬ ‫‪32‬‬

‫م ‌یگـم دکتـر اعصـاب نـدارم‪ ،‬اگر نقشـ ‌های داری بگو‪ .‬م ‌یگه صبـر کن به وقتـش‪ .‬دیوار موش‬
‫داره موشـم ‪ ...‬نمـ ‌یذارم حرفـش تمـوم بشـه م ‌یگم دوکلام حرف حسـاب بهم بزن بـذار بتونم با‬
‫خیـال راحـت ازت دفـاع کـم‪ .‬بذار خـودم باور کنم حرفی که م ‌یزنی درسـت و شـدنیه‪ .‬با لبخند‬
‫م ‌یگـه مـن کـه هنـوز چیـزی نگفتـم که تـو بفهمی شـدنیه یا نـه‪ .‬تازه چیـزی هم بگـم حرف‬
‫فنیـه تـو کـه نم ‌یفهمـی من چـی م ‌یگم‪ .‬م ‌یگـم یه جـوری بگو بفهمـم‪ .‬م ‌یگه گفتـم‪ .‬م ‌یگم‬
‫چـی گفتـی؟ م ‌یگـه دشـمن نم ‌یتونـه از خلیج فارس رد بشـه‪ ،‬کشـت ‌یهاش خود بـه خود غرق‬
‫م ‌یشـه‪ .‬بـا تعجـب نگاهـش م ‌یکنـم ‪ .‬م ‌یخنـده‪ .‬م ‌یگـه دیـدی بـازم نفهمیـدی‪ .‬م ‌یگـم آخه‬
‫چطـوری؟ م ‌یگـه بیـا نشـونت بـدم‪ .‬ایـن چیـه؟ م ‌یگم یـه لیـوان پلاسـتیکی‪ .‬م ‌یگه مثا ًل این‬
‫کشـتیه درسـت؟ م ‌یگـم خوب‪ .‬م ‌یگه بایـد روی آب بمونـه دیگه؟ م ‌یگم آره‪ .‬لیوان پلاسـتیکی‬
‫رو مـ ‌یذاره روی سـطح آبـی که توی سـینک ظرفشـویی آزمایشـگاه پر کـرده ازآب‪ .‬لیـوان روی‬
‫ّآب م ‌یایسـته‪ .‬م ‌یگـم خـوب‪ .‬م ‌یگـه صبـر کـن‪ .‬چند دقیقه بعـد لیوان بـه آرامی توی سـینک‬
‫غـرق م ‌یشـه‪ .‬بـا تعجـب نگاهـش م ‌یکنـم ‪ .‬م ‌یگـم چـی شـد؟ م ‌یگـه غرق شـد‪ .‬م ‌یگـم آخه‬
‫چطـورری؟ م ‌یگـه باقیـش فنیـه‪ .‬به درد تـو نم ‌یخوره‪ .‬فقط بدون‪ ،‬هیچ کشـت ‌یاي بـدون اجازه‬
‫مـا نم ‌یتونـه بـه ‪ 50‬کیلومتـری ایـن سـاحل برسـه‪ .‬م ‌یگـم یـه چیـزی بگو بـرم به بقیـه بگم‪.‬‬
‫نم ‌یتونـم یـه تشـت آب دسـت بگیرم هرکی پرسـید چطور م ‌یخواهی از شـهر دفـاع کنی‪ ،‬بگم‬
‫ایـن لیـوان رو ببيـن مثـل ایـن لیوان غرقشـون م ‌یکنیـم‪ .‬دکتر بـاز م ‌یخنـده و م ‌یگـه از پس‬
‫یـه تشـت آب بـر نم ‌یآیـی ؟ ازت بعیده سـیاجان‪ .‬بـرو بذار به کارمون برسـیم‪ .‬م ‌یگـم لااقل بگو‬
‫جریـان اون بشـک ‌ههایی کـه مـاه قبـل انداختیم تو دریـا چیه؟ اونا بـه این معجزه تشـت و لیوان‬
‫ربـط داره؟ م ‌یگـه داره‪ .‬م ‌یگـم دکتـر بـه خـدا داری عصبیـم م ‌یکنی‪ .‬بگـو ببینم چـه کار‌هایم؟‬
‫م ‌یگـه تـوی اون بشـک ‌هها مـاده او تـی آر ‪ 23‬هسـت‪ .‬وقتـی بـا آب قاطـی بشـه باعـث م ‌یشـه‬
‫کشـش بیـن مولکولـی آب بـرای ‪ 24‬سـاعت از بین بـره‪ .‬شـناورهای دریایی از خاصیت کشـش‬
‫مولکولـی آب اسـتفاده م ‌یکنـن و روی آب شـناور م ‌یمونـن‪ .‬وقتی کشـت ‌یها به محـدوده مرزی‬

‫مـا برسـن و بخـوان حملـه کنـن اون بشـک ‌هها به آرامـی زیر آب منفجر م ‌یشـن و خیلی سـریع‬
‫آب منطقـه اطرافشـون تـا شـعاع ‪ 30‬کلیومتری کشـش مولکولیشـو از دسـت مـ ‌یده‪ .‬ناوچه که‬
‫سـهله نـاو هواپیمابـر در چنـد دقیقـه م ‌یره زیـرآب‪ .‬حتی فرصـت نم ‌یکنن بهش فکـر کنن که‬
‫چطـوری دارن غـرق م ‌یشـن‪ .‬م ‌یگـم ایـن ‪ 23‬که توی اسـم فرمولت هسـت‪ ،‬تعداد سـاع ‌تهایه‬
‫کـه ایـن مـاده اثـر داره؟ م ‌یگـه نه‪ .‬بـرای رد گـم کنی نوشـتم ‪ .‬ماده بعـد از ‪ 24‬سـاعت خود به‬
‫خـود تجزیـه م ‌یشـه و کشـت ‌یها م ‌یتونـن دوبـاره رفت و آمـد کنن‪ ،‬ولـی اونی که رفتـه ته دریا‬

‫دیگـه بـالا بیا نیسـت‪ .‬یه آن چشـمم بـه آینه م ‌یافته‪ .‬چشـمام حسـابی از تعجب گرد شـده‪.‬‬

‫‪ 31‬شهریور‪1414‬‬

‫ساعت دو بعد از ظهر‬

‫چند دقیقه دیگه وارد اسـتودیوي خبر سـاعت ‪ 14‬م ‌یشـم‪ .‬صدای گوینده خبر رو م ‌یشـنوم‬

‫کـه داره چیزایـی راجـع بـه غـرق شـدن ‪ 28‬فرونـد کشـتی در آ ‌بهـای خلیـج فـارس م ‌یگـه‪.‬‬

‫م ‌یگـه در بخـش مشـروح خبر میهمانـی داریم که توضیحات تکمیلـی درباره نحوه غرق شـدن‬

‫کشـت ‌یهای دشـمن رو مـ ‌یده‪ .‬منـو م ‌یگـه‪ .‬حـس خوبیـه کـه گوینـده خبـر سـاعت ‪ 14‬راجع‬

‫بهـت حـرف بزنـه‪ .‬فقـط نم ‌یدونم چرا اسـمم رو نگفت‪ .‬خیی اسـترس دارم‪ .‬باید موضوع سالح‬

‫جدیـد رو او ‌نجـوری کـه دکتـر گفته به مـردم توضیح بـدم‪ .‬گفت نگو جریانش چیه‪ .‬نگو بشـکه‬

‫انداختیم تو آب‪ .‬بگو یه اشـعه تابوندیم به سـطح آب و کشـت ‌یها بدون اینکه آب واردشـون بشـه‬

‫غـرق شـدن‪ .‬گفتم دکتـر اینکه دروغه‪ .‬گفـت آره خـوب دروغ بزرگیه‪ .‬گفتم من بـرم تو تلویزین‬

‫همچیـن دروغی بگم؟ گفت مگه کشـت ‌یهای دشـمن غرق نشـدن؟ گفتم چـرا‪ .‬م ‌یگه خوب برو‬

‫افتخار کن که کسـی بودی که کشـت ‌یها رو غرق کردی‪ .‬بالاخره هرچی نباشـه اون بشـک ‌هها رو‬

‫انداختـی تـو آب و اگـه بقیه فکر کنن تو دشـمن رو غرق کردی بهتره‪ .‬یه خـورده وجاهت علمی‬

‫م ‌یگیـری‪ .‬م ‌یگـم چـرا خـودت نم ‌یآیی این حرفـا رو بزنی‪ .‬م ‌یگـه من که نظامی نیسـتم‪ .‬اینم‬

‫یـه پـروژه محرمانـه نظامیـه‪ .‬مـن از کجا خبر دارم شـماها چـ ‌یکار کردین‪ .‬م ‌یگم من کـه دروغ‬

‫نم ‌یگـم‪ .‬بـرم جلـو تلویزیـون زبونـم بند مـ ‌یآد آخر سـر راسـتش رو م ‌یگـم‪ .‬م ‌یخنـده‪ .‬م ‌یگه‬
‫بعیـد م ‌یدونـم‪ .‬ایـن لامصـب خاصیتش اینـه که تـوش دروغ بگی مـردم باور م ‌یکنن‪ .‬راسـتش فصلنامه‬

‫رو بگـی همـه بهـت م ‌یخنـدن‪ .‬اگه م ‌یخوایـی بهت نخنـدن چیزایی رو کـه گفتم بگو‪ .‬شماره ‪3‬‬

‫یکـی مـ ‌یآد صـدام م ‌یزنـه یکـی داره بهـم میکروفـون نصـب م ‌یکنه‪ .‬یکـی یقم رو درسـت پاییز‬
‫‪1396‬‬
‫م ‌یکنـه‪ .‬دارم مـ ‌یرم تـو‪ .‬خدایـا خـودت ایـن اسـترس رو از مـن بگیر‪.‬‬
‫‪33‬‬

‫‪GUIDELINE‬‬ ‫راهنما‬
‫‪GALAXY‬‬

‫راهنمای کهکشان‬
‫برایاتواستا ‌پزن‌ها‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪3‬‬
‫پاییز‬
‫‪1396‬‬

‫‪35‬‬

‫‪GUIDELINE‬‬ ‫راهنما‬
‫‪GALAXY‬‬

‫اولین اشـع ‌ههای نور خورشـید سـیاره وگون‬ ‫پروسـتتنیگ وگـون یلتـس اون قـدر‬
‫بـه اونهـا تابیـد و طبیعـت ریخـت و قیافـه‬ ‫زشـت بـود کـه ریخـت و قیافـ ‌ه‌اش حتـی‬
‫اونهـا رو دیـد‪ ،‬انـگار نیروهـای تکامـل هـم‬ ‫حـال وگو ‌نهـا رو هـم بـه هـم مـ ‌یزد‪ .‬دماغ‬
‫چندششـون شـده و بـه ایـن نتیجه رسـیده‬ ‫بـاد کـرد‌ه او از پیشـونی زشـتش خیلـی‬
‫بودنـد کـه ایـن نـژاد اشـتباه تاسـ ‌فآور‪،‬‬ ‫جلوتـر و پوسـت چرمـ ‌یاش سـبز تیـره بود‪.‬‬
‫منزجرکننـده و اصالح ناپذیریـه و وگو ‌نهـا‬ ‫آب در پوسـت وگـون یلتـس نفـوذ نم ‌یکرد‬
‫رو بـه حـال خودشـون رهـا کردنـد‪ .‬وگو ‌نها‬ ‫و بـه همیـن دلیـل م ‌یتونسـت تـوی عمـق‬
‫از اون روز بـه بعـد نـه تکامـل یافتنـد و نـه‬
‫پیشـرفت کردند‪ .‬قرار بود نسلشـون منقرض‬ ‫سـیصدمتری زیـرآب هـم زنـده بمونـه‪.‬‬
‫بشـه‪ ،‬امـا اونا لجبازتـر از این حر ‌فهـا بودند‪.‬‬ ‫دلیـل ریخـت و قیافـه امـروزی وگـون‬
‫بـه خودشـون گفتند‪ :‬تکامـل به چـه درد ما‬ ‫یلتـس برم ‌یگشـت به بیلیو ‌نها سـال پیش‪،‬‬
‫م ‌یخـوره؟ زشت ‌یهاشـون رو آ ‌نقـدر تحمل‬ ‫بـه زمان ‌یکـه وگو ‌نهـا بـا هـزار زحمـت از‬
‫کردنـد تـا جراحی پلاسـتیک اختراع شـد و‬ ‫دریاهـای ماقبـل تاریخـی سـیاره وگـون بـه‬
‫بیـرون خزیدنـد و تـو اون روز تاریخـی وقتی‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪3‬‬
‫پاییز‬
‫‪1396‬‬

‫‪36‬‬

‫تمـدن رو یـاد بگیرند‪ ،‬اما دسـت آخر شـبیه‬ ‫مشـکلات رو حـل کـرد‪.‬‬
‫قبـل بودند‪.‬‬ ‫هـزاران سـال تاریک و غم انگیز در سـیاره‬
‫وگـون به همیـن روال گذشـت تا یـه روزی‬
‫وگـون یلتس یـه نمونـه عالی وگـون بود‪:‬‬ ‫وگو ‌نهـا بـه ناگهـان مفهو ‌مهـای بنیادیـن‬
‫ب ‌ینهایـت منزجرکننـده و تنفربـر انگیـز‪،‬‬ ‫مسـافرت بیـن سـتار‌های رو کشـف کردنـد‪.‬‬
‫بـه عالو‌ه اون‪ ،‬وگـون یلتـس از مسـافرهای‬ ‫چنـد سـال بـه وقـت وگو ‌نهـا بیشـتر طول‬
‫نکشـید کـه همـه وگو ‌نهای سـاکن سـیاره‬
‫اتواسـتاپ زن بـه شـدت نفـرت داشـت‪.‬‬ ‫بـه منظومـه مگابرانتیـس مهاجـرت کردند‪.‬‬
‫تـو یـه کابین کوچـک و تاریـک در جایی‬ ‫ایـن منظومـه‪ ،‬مرکز سیاسـی کهکشـان بود‬
‫در اعماق سـفینه بزرگ وگون یلتس‪ ،‬شـعله‬ ‫و وگو ‌نهـا در چنـد سـال تبدیـل شـدند به‬
‫لـرزان یـه چوب کبریت روشـن شـد‪ .‬کسـی‬ ‫بدنـه اصلـی سـازمان اطلاعـات کهکشـان‪.‬‬
‫کـه این چـوب کبریت رو روشـن کـرده بود‪،‬‬ ‫وگو ‌نهـا سـعی کردنـد بـا فرهنـگ بشـن‪،‬‬
‫از نـژاد وگو ‌نهـا نبـود امـا خیلی چیزهـا رو‬ ‫سـعی کردنـد ادب و رفتـار درسـت و آداب‬
‫دربـاره وگو ‌نهـا م ‌یدونسـت و بـه حـق‬

‫ترسـیده بـود‪ .‬اسـم او فـورد پریفکـت بود‪.‬‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪3‬‬
‫پاییز‬
‫‪1396‬‬

‫‪37‬‬

‫‪GUIDELINE‬‬ ‫راهنما‬
‫‪GALAXY‬‬

‫فـورد گفـت‪ :‬چندتـا بخـور‪ .‬تا حالا اشـع ‌ه‬ ‫همه چیز ساکت بود‪.‬‬ ‫یکی از‬ ‫فصلنامه‬
‫تبدیـل مـاده بهـت نخـورده بـود و چـون بار‬ ‫فـورد پریفکـت تـو دلـش از دنتراسـ ‌یها‬ ‫خصوصیاتآد ‌مها‬
‫اولتـه بدنت به کمبود پروتئیـن و نمک دچار‬ ‫تشـکر کـرد‪ .‬دنتراسـ ‌یها یـه نـژاد یاغـی‪،‬‬ ‫که فورد هی ‌چوقت‬ ‫شماره ‪3‬‬
‫شـکمو‪ ،‬وحشـی اما مهربو ‌ناند‪ .‬از چندسـال‬ ‫پاییز‬
‫شده‪.‬‬ ‫پیـش وگو ‌نهـا‪ ،‬دنتراسـ ‌یهارو ب ‌هعنـوان‬ ‫از اون سر در‬ ‫‪1396‬‬
‫آرتور گفت‪ :‬اینجا تاریکه‪.‬‬ ‫آشـپز سفین ‌ههاشـون اسـتخدام م ‌یکننـد‪،‬‬ ‫نیاورده بود‪ ،‬عادت‬
‫یکـی از خصوصیـات آد ‌مهـا کـه فـورد‬ ‫بـه شـرط اونکه تـو کارشـون دخالـت نکند‪.‬‬ ‫عجیب و غریب‬ ‫‪38‬‬
‫هی ‌چوقـت از اون سـر در نیـاورده بـود‪ ،‬عادت‬ ‫دنتراسـ ‌یها هم عشقشـون اینه کـه وگو ‌نها‬ ‫اونها بود به اینکه‬
‫عجیـب و غریـب اونها بود بـه اینکه چیزهای‬ ‫رو عصبانـی کننـد‪ .‬فـورد زنـده بودنـش رو‬ ‫چیزهای پیش پا‬
‫پیـش پا افتـاده و بدیهیـات مثل روز روشـن‬ ‫مدیـون همین اطلاعـات پیش پا افتـاده بود‬ ‫افتاده و بدیهیات‬
‫رو دوبـاره و دوبـاره تکـرار م ‌یکننـد‪ .‬مثا ًل‬ ‫و بـدون اونهـا تبدیـل شـده بود به بخـاری از‬ ‫مثل روز روشن‬
‫«روز قشـنگیه» یـا « ماشـاءلله چه قد بلندی‬ ‫رو دوباره و دوباره‬
‫داریـد»‪ .‬فـورد برای توضیح این عـادت آد ‌مها‬ ‫هیـدروژن‪ ،‬اُزن و د ‌یاکسـید کربـن‪.‬‬ ‫تکرارم ‌یکنند‬
‫یـه تئـوری پیداکـرده بـود‪ .‬پیش خـودش به‬ ‫فـورد صـدای نالـ ‌های شـنید و در نـور‬
‫ایـن نتیجه رسـیده بـود که اگـه آد ‌مها بدون‬ ‫کبریت شـبحی دیـد که بر زمیـن م ‌یخزید‪.‬‬
‫توقـف‪ ،‬زبون و ل ‌بهاشـون رو تکـون ندن این‬ ‫دسـتش رو کـرد تـو کیفش و چیـزی بیرون‬
‫اندا ‌مهـا زنـگ م ‌یزنـن‪ .‬البته بعـد از چند ماه‬ ‫آورد‪ .‬روی شـبح خـم شـد و گفـت‪« :‬چنـد‬
‫مشـاهده و تفکـر عمی ‌قتـر ایـن تئـوری رو‬
‫گذاشـته بـود کنـار و به ایـن نظریه رسـیده‬ ‫بسـته بـادوم زمینی خریـد‌‌ه‌ام‪».‬‬
‫بـود کـه اگـه آد ‌مهـا بـدون توقـف‪ ،‬زبـون و‬ ‫آرتـور دنـت دوبـاره ناله کـرد و چند کلمه‬

‫نامفهـوم ادا کرد‪.‬‬

‫ل ‌بهاشـون رو تکـون ندن‪ ،‬مغزشـون شـروع سـر خیابون وایسـتادیم و برای ماشـی ‌نهایی‬

‫م ‌یکنـه بـه کار کـردن کـه البتـه بعـداً ایـن کـه رد م ‌یشـدن دسـت تکـون دادیـم و یـه‬

‫تئـوری رو هـم به دلیـل نی ‌شدار بـودن کنار هیولای سـبز با چشـ ‌مهای حشـر‌های سرش‬

‫رو از پنجره ماشـین بیرون آورد و به ما گفت‬ ‫گذاشت‪.‬‬

‫چندتـا بـادوم زمینـی ریخت کف دسـت بپریـن بالا بچ ‌هها‪ ،‬تا سـر چهار راه بیسـینگ‬

‫ایتـوگ م ‌یبرمتون؟»‬ ‫آرتـور و پرسـید‪ « :‬حالـت چطـوره؟»‬

‫پروستتینگ‬ ‫آرتـور گفـت‪ « :‬مثـل تیـم ملـی فوتبـال فـورد گفـت‪« :‬نـه‪ .‬اون دسـتی کـه تکون‬

‫وگون یلتس‬ ‫انگلیس‪ .‬بـه نظرم م ‌یآد کـه اعضای مختلف دادیـم یـه شسـت الکترونیکـی مـادون اتـر‬

‫همیشه آرزو‬ ‫بـود‪ .‬اون چهـار راه هـم سـتار‌ه بارنار‌دئـه که‬ ‫بدنـم به هـم نم ‌یخـورن‪».‬‬
‫کرد که یه‬ ‫آرتـور با صدای ضعیفی پرسـید‪« :‬اگه الان‬
‫بدبختیبیاد‬ ‫شـش سـال نوری از اینجا فاصلـه داره‪ .‬بقیه‬ ‫ازت بپرسـم تو کدوم جهنم در‌های هستیم از‬
‫تو و بهش بگه‬ ‫حر ‌فهـات کـم و بیـش درسـته‪».‬‬
‫سـؤالم پشیمون م ‌یشم؟»‬
‫که یه سیاره رو‬ ‫پروسـتتینگ وگـون یلتس با بدن زشـت‬ ‫فـورد بلنـد شـد و ادامـه داد‪« :‬مـا تـو یـه‬

‫و سـبزش در اتـاق فرماندهـی سـفینه قـدم‬

‫اشتباهینابود‬ ‫کابیـن کوچیکیـم‪ ،‬تـو یکـی از سـفین ‌ههای میزد‪ .‬همیشـه بعد از نابود کردن سـیار‌ههای‬

‫مسـکونی کمی عصبـی میشـد‪ .‬آرزو کرد که‬ ‫جاد‌هسـازی وگو ‌نهـا‪».‬‬
‫پرسـید‪« :‬چطوری اومدیـم اینجا؟ «تنش یـه بدبختـی بیـاد تـو و بهـش بگـه کـه یـه‬
‫فصلنامه‬ ‫کرد‌هاند تا بتونه‬

‫شماره ‪3‬‬ ‫سرش داد بکشه‬ ‫سـیاره رو اشـتباهی نابـود کرد‌هانـد تـا بتونه‬ ‫کمـی لرزید‪.‬‬
‫پاییز‬ ‫و دق و دلش رو‬ ‫فورد جـواب داد‪« :‬اتواسـتاپ زدیم‪ ».‬آرتور سـرش داد بکشـه و دق و دلش رو خالی کنه‪.‬‬

‫‪1396‬‬ ‫خالی کن‬ ‫گفـت‪« :‬اتواسـتاپ؟ یعنی م ‌یخـوای بگی که یـه سـرباز وگونـی وارد اتـاق فرماندهـی‬

‫‪39‬‬

‫‪GUIDELINE‬‬ ‫راهنما‬
‫‪GALAXY‬‬

‫آرتور پرسید‪« :‬این دیگه چیه؟»‬ ‫شـد و یلتـس سـرش داد زد‪« :‬برو گم شـو!»‬ ‫فصلنامه‬
‫‪« -‬راهنمـای کهکشـان بـرای اتواسـتاپ‬ ‫سـرباز به سـرعت جیم شـد و خوشـحال بود‬
‫ز ‌نهـا‪ .‬ایـن یـه کتـاب دیجیتالـه‪ .‬هرچـی‬ ‫کـه خطـر از سـرش پریـده و مجبور نیسـت‬ ‫شماره ‪3‬‬
‫خبـری روکـه تـازه دریافت کرده بـه فرمانده‬ ‫پاییز‬
‫م ‌یخـوای بدونـی ایـن تـو نوشـته‪».‬‬ ‫بـده‪ .‬خبـر یـه اطلاعیـه رسـمی بـود و توش‬ ‫‪1396‬‬
‫نوشـته شـده بـود کـه در این لحظـه در یک‬
‫آرتـور باز با نگرانی کتاب رو توی دسـتش‬ ‫مقر پژوهشـی دولتی در سـیاره داموگران یه‬ ‫‪40‬‬
‫چرخونـد و گفـت‪« :‬از جلدش خوشـم م ‌یآد‪.‬‬ ‫موتور سـفین ‌های جدیـد به نمایش گذاشـته‬
‫«هـول نشـوید!» ایـن اولین کلمـه منطقی و‬ ‫شـده که سـفرهای بیـن سـتار‌های رو خیلی‬
‫خیلی آسـو ‌نتر م ‌یکنـه و دیگه هیـچ نیازی‬
‫بـه درد بخوریه که امروز شـنید‌ه‌ام‪».‬‬ ‫به احـداث بزرگرا‌ههای ماوراء مکانی نیسـت‪.‬‬
‫فـورد گفـت‪« :‬بیـا تـا بهـت نشـون بـدم‬ ‫فـورد بالاخـره یـه کلید بـرق پیدا کـرد و‬
‫چطـوری کار م ‌یکنـه‪ ».‬کتـاب رو از دسـت‬ ‫روشـنش کـرد و بـا تعجـب به دور و برشـون‬
‫نـگاه کردند و فورد پرسـید‪« :‬نظـرت چیه؟»‬
‫آرتـور کـه اون رو مثل یه گنجشـک مرده تو‬
‫‪« -‬یه کم کثیفه‪ .‬درست نم ‌یگم؟»‬
‫دسـتش نگه داشـته بود‪ ،‬قاپید و از دسـتش‬ ‫‪« -‬ایـن سـفینه رو بـرای تفریـح کـه‬
‫نسـاختن‪ .‬مـا تو یکـی از اتا ‌قهای اسـتراحت‬
‫در آورد‪.‬‬
‫‪« -‬ببیـن‪ .‬اینجارو که فشـار بـدی مانیتور‬ ‫دنتراسـ ‌یها هسـتیم‪».‬‬
‫روشـن م ‌یشـه و فهرسـت مطالب رو نشـون‬ ‫‪ -‬مگه نگفته بودی که اسمشون وگونه؟»‬
‫فـورد جـواب داد‪« :‬آره‪ .‬وگو ‌نها فرماندهی‬
‫می‌ده‪».‬‬ ‫سـفینه رو بـر عهـده دارن و دنتراسـ ‌یها‬
‫آشـپزی م ‌یکنـن‪ .‬همیـن دنتراسـ ‌یها هـم‬
‫یه مانیتور ده در ده سـانتی روشـن شـد و‬
‫مـارو بـه سـفینه راه دادن‪».‬‬
‫حـروف و کلمات بر صفحه اون ظاهر شـدند‪.‬‬ ‫آرتـور گفـت‪« :‬مـن کـه دیگـه حسـابی‬
‫‪« -‬اگـه م ‌یخوای چیزی درمـورد وگو ‌نها‬
‫قاطـی کـردم‪».‬‬
‫بدونی‪ ،‬کلمه وگـون رو اینجا تایپ کن‪».‬‬ ‫فـورد گفـت‪« :‬بیـا و بـه ایـن نـگاه کـن‪».‬‬
‫نشسـت روی یکی از تشـ ‌کها و دسـت کرد‬
‫انگشـ ‌تهای فـورد بـه سـرعت چنـد تـا‬ ‫تـوی کیفـش‪ .‬آرتـور بـا نگرانـی و ب ‌دگمانـی‬
‫اسـتقامت تشـک رو با دسـت امتحان کرد و‬
‫دکمـه رو فشـار دادنـد؛ «اومـد‪».‬‬ ‫بعد نشسـت روش‪ .‬البته دلیلی بـرای نگرانی‬
‫نداشـت‪ .‬همه تشـ ‌کهایی که در مردا ‌بهای‬
‫اسـکورن شـلوس زتـا رشـد م ‌یکننـد‪ ،‬پیش‬
‫از عرضـه بـه بـازار به دقت ُکشـته و خشـک‬
‫م ‌یشـن و فقـط تعـداد معـدودی از او ‌نهـا‬

‫دوبـاره زنده م ‌یشـن‪.‬‬
‫فورد کتاب رو به آرتور داد‪.‬‬

‫عبـارت «نـاوگان را‌هسـازی وگو ‌نها»بـا بـراش شـعر بخونه‪.‬‬

‫حـروف سـبز رنـگ بـر مانیتـور ظاهـر شـد‪ .‬آرتـور با حیرت به کتاب نـگاه کرد‪».‬کتاب‬

‫فـورد یه کلمه بـزرگ قرمز رنگ رو فشـار عجیـب و غریبیـه‪ .‬پـس چـرا ایـن وگو ‌نهـا‬

‫داد و کلمات شـروع کردنـد به حرکت‪ .‬کتاب مارو سـوار کـردن؟»‬

‫بـا صـدای آرام و شـمرده شـروع کـرد بـه فـورد گفت‪« :‬بـرای اینکـه اطلاعات کتاب‬

‫کهنـه و قدیم ‌یان‪ .‬شـغل من پژوهـش برای‬ ‫خوانـدن متن‪:‬‬

‫نـاوگان را‌هسـازی وگو ‌نهـا‪ .‬اگه اتواسـتاپ چـاپ جدید کتابـه‪ .‬یکی از وظایـف من اینه‬

‫زن هسـتی و م ‌یخـوای کـه وگو ‌نهـا تـا یـه کـه به مدخـل وگو ‌نها یـه چیزهایـی اضافه‬

‫جایی برسـونندت قضیه رو کل ًا فراموش کن‪ .‬کنـم‪ .‬مارو آنتراسـ ‌یها کـه چند وقته آشـپز‬

‫وگو ‌نهـا یکی از نچسـ ‌بترین و بدخل ‌قترین سفینه هسـتند آوردن اینجا»‬

‫نژادهـای کهکشـا ‌ناند‪ .‬شـرور و بدجنـس آرتـور دسـت بـردار نبود؛ «فورد ببخشـید‬

‫نیسـتند‪ ،‬امـا هـم بداخل‌ا ‌قانـد و بروکـرات‪ ،‬اگـه سـؤا ‌لهام به نظرت مسـخره مـ ‌یآن‪ .‬اما‬

‫هـم سـمج و ب ‌یاحسـاس‪ .‬حتي بـرای نجات من اینجـا چـ ‌یکار م ‌یکنم؟»‬

‫مادربـزرگ خودشـون از دسـت سوسـک فـورد گفـت‪« :‬بهت گفتـم که مـن از کره‬

‫شـکموی سـیاره ترال هـم اول بایـد فر ‌مهای زمین نجاتـت دادم‪».‬‬
‫رسـمی رو سـه بـار پـر کننـد‪ ،‬امضـا کننـد‪« - ،‬س ِر زمین من چه بلایی اومد؟»‬

‫بفرسـتند بـه ادارات مربـوط‪ ،‬پس بفرسـتند‪« - ،‬هیچی‪ ،‬فقط نابود شد‪».‬‬

‫بـه فر ‌مها ایـراد بگیرنـد‪ ،‬فر ‌مهارو گـم کنند‪ ،‬آرتور شمرده پرسید‪« :‬چی شد؟ نابود؟»‬
‫دوبـاره پیدا کنند‪ ،‬به دادگاه شـکایت کنند و ‪« -‬آره دیگه‪ .‬دود شد و رفت هوا‪ ».‬فصلنامه‬

‫فر ‌مهـارو دوبـاره گـم کننـد‪ .‬مه ‌متریـن چیز م ‌یتوانیـد ادامـه ایـن داسـتان را در کتاب شماره ‪3‬‬

‫دربـاره وگو ‌نهـا اینـه کـه آدم بـه هی ‌چوجـه «راهنمای کهکشـان بـرای اتواسـتا ‌پز ‌نها» پاییز‬
‫‪1396‬‬
‫مـن الوجـوه نباید به یـه وگون اجـازه بده که دنبـال کنید‪.‬‬
‫‪41‬‬

‫‪SCIENCE‬‬ ‫علمیتخیلی‬
‫‪FICTION‬‬

‫علمی تخیلی ایرانی‬ ‫فصلنامه‬

‫عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات‬ ‫شماره ‪3‬‬
‫پاییز‬
‫میـل بـه رمـز و رازهـا و کشـف ناشـناخته هـا و بـه ویـژه گذشـتن از واقعیـت و ورود بـه‬ ‫‪1396‬‬
‫دنیـای خیـال‪ ،‬از دیربـاز با انسـان همنشـین بوده اسـت‪ .‬کمتـر مردمانی یافت م ‌یشـوند که‬
‫بـه ایـن میل فطـری نپرداخته باشـند‪ .‬با نگاهی به فرهنـگ و ادبیات ملل مختلـف‪ ،‬می توان‬ ‫‪42‬‬
‫نمون ‌ههـای بسـیاری از ایـن میل فطری را یافت‪ .‬اسـطور‌هها و افسـان ‌هها اولین خاسـتگاه بروز‬
‫ایـن میـل و ذائق ‌هانـد و مردمان هـر عصر و فرهنگی به نوعی از طریق اسـطور‌هها و افسـان ‌هها‬
‫این میل را نشـان داد‌هاند و بخشـی از آثار فرهنگ شـفاهی ملل‪ ،‬تجلی و نمودهای این میل‬

‫را در قالـب افسـان ‌هها‪ ،‬داسـتا ‌نها وخیـال پرداز ‌یهـا ثبت و ضبط کرده اسـت‪.‬‬
‫در ادبیـات شـفاهی و مکتـوب ایرانـی بـه برخـی از این خیـال پرداز ‌یها بـر م ‌یخوریم که‬
‫تصاویـری عجیـب از موجـودات و وسـایلی شـگف ‌تانگیز را خلـق کرد‌هانـد مانند‪ :‬غـول چراغ‬
‫جـادو‪ ،‬قالیچـه پرنـده‪ ،‬آب حیـات و غیـره‪ .‬در واقع‪ ،‬این نـوع خیا ‌لنگاری که بـه خلق دنیایی‬
‫بکـر و آکنـده از شـگفت ‌یهای عالـم آفـاق و انفس یا «بـ ّر و بحـر»‪« ،‬صور اقالیـم» و «طبایع‬
‫موجـودات» منجـر شـده‪ ،‬بخشـی از سـنت ادبیـات شـفاهی و به ویـژه مکتوب ایرانی اسـت‬
‫کـه اغلـب از آن بـا عنـوان عجایـب نامه نـگاری یاد م ‌یکننـد‪ .‬اوج ایـن آثار کتـاب «عجایب‬
‫المخلوقـات و غرایـب الموجـودات» اسـت که به بیانـی م ‌یتوان آن را اولیـن اثر علمی تخیلی‬
‫ایرانـی دانسـت‪ .‬نا ‌مهـای دیگـر ایـن کتـاب‪« ،‬عجایـب نامـه» و «جـام گیتـی نمای» اسـت‪.‬‬

‫ایـن اثـر نوشـته محمـد بـن محمود بـن احمد طوسـی سـلمانی‪ ،‬بـه فارسـی اسـت‪ .‬مؤلف‪،‬‬

‫ایـن اثـر را میـان سـا ‌لهای ‪ 562 - 551‬ق بـه نـام ابوطالـب طغـرل فرزنـد ارسالن فرزنـد‬

‫طغـرل سـلجوقی در ده رکـن و قانـون نوشـت‪ .‬ذیـل برخـی از رک ‌نهـا مطالبـی در چندیـن‬

‫بـاب آمـده اسـت‪ -1 :‬عجایـب اجرام سـماوی‪ ،‬فرشـتگان‪ ،‬قطبین‪ ،‬سـیارات و ُکـرات‪ ،‬آفتاب‪،‬‬

‫مـاه‪ ،‬خـواص کواکـب‪ ،‬بـروج دوازده گانـه؛ ‪ -2‬عجایـب پدید‌ههایی که میان آسـمان و زمین‬

‫بـه وقـوع م ‌یپیوندنـد و عجایب آتـش؛ ‪ -3‬عجایب زمیـن‪ ،‬دریاهـا‪ ،‬رودها‪ ،‬چشـم ‌هها‪ ،‬چا‌هها‪،‬‬

‫زمیـن و اقالیـم آن‪ ،‬کو‌ههـا‪ ،‬سـن ‌گها و جواهـرات وصخر‌ههـا؛ ‪ -4‬عجایب کشـورها و اقلی ‌مها؛‬

‫‪ -5‬عجایـب درختـان‪ ،‬میو‌ههـا و عل ‌فهـا ‪ -6‬عجایـب صور ‌تهـا‪ ،‬اشـکال منقوره و منقوشـه‪،‬‬

‫طلسـ ‌مها‪ ،‬مجسـم ‌هها‪ ،‬قبور پادشـاهان‪ ،‬گنجینه شـاهان؛ ‪ -7‬عجایب شرف انسـان و آفرینش‬

‫وی‪ ،‬عقـل‪ ،‬روح‪ ،‬ارواح حیاتـی‪ ،‬طبقـات مردم‪ ،‬اقـوام‪ ،‬عقاید‪ ،‬قبیل ‌هها و قشـرهاي نجبا‪ ،‬نبوت‪،‬‬

‫کیمیـا‪ ،‬طـب؛ ‪ -8‬عجایـب (موجـودات مـاوراء الطبیعـی)‪ ،‬اجنه‪ ،‬اشـباح‪ ،‬عفری ‌تهـا‪ ،‬غو ‌لها‪،‬‬
‫نسـناس و ‪...‬؛ ‪ -9‬عجایـب پرنـدگان ( مرغـان)؛ ‪ -10‬عجایـب جانـوران‪ ،‬جانـوران وحشـی‪ ،‬فصلنامه‬

‫دریایـی‪ ،‬مارهـا و زهرها‪ .‬شماره ‪3‬‬

‫قصـد مؤلـف از تألیـف ایـن اثـر بـه نقـل از مقدمـه کتـاب‪ ،‬از سـویی اظهار حق شناسـی پاییز‬
‫‪1396‬‬
‫از عـدل و جهـا ‌نداری و نی ‌کخواهـی ابوطالـب طغـرل بـوده و از طرفـی دیگـر‪ ،‬م ‌یخواسـته‬
‫‪43‬‬

‫‪SCIENCE‬‬ ‫علمیتخیلی‬
‫‪FICTION‬‬

‫دیگـران را از عجایـب و غرایـب دنیـا آگاه سـازد‪ ،‬بـی آنکـه تـن به سـفر دهند‪ .‬طـرح این اثر‬ ‫جهان و چه‬ ‫فصلنامه‬
‫بـه تقلیـد از طبقـه بندی کتاب «طبیعیات» ارسـطو شـکل گرفته اسـت‪ ،‬اما محتـوای آن به‬ ‫موضوعی‬
‫غیـر از گفتارهایـی از پیامبر و پـار‌های حکایات تاریخی‪ ،‬به توصیف جهانـی خیالی پرداخته و‬ ‫جذا ‌بتر از یک‬ ‫شماره ‪3‬‬
‫میان قصه و اسـاطیر اسـت‪ .‬کتاب پر از حکایات گوناگون اسـت و منبعی مهم برای مطالعه‬ ‫جهان پهناور و‬ ‫پاییز‬
‫ب ‌یدر و پیکر و‬ ‫‪1396‬‬
‫ادبیـات عامیانـه در ایـران به شـما‌ر م ‌يآيد‪.‬‬ ‫پُر از شگفتی‬
‫مؤلـف هـم مثل ناصرخسـرو قبادیانی و شـم ‌سالدین محمـد تبریزی‪ ،‬داسـتان خودش را‬ ‫برای نوشتن یک‬ ‫‪44‬‬
‫بـا نقـل یـک خـواب آغـاز م ‌یکند‪ ،‬خوابـی کـه در جوانی دیـده‪ :‬خـواب دیده اسـت که همه‬ ‫کتاب خواندنی و‬
‫عالـم را آب گرفتـه و او از کنـار آب م ‌یگـذرد‪ ،‬قصـری بـر سـر راهش سـبز م ‌یشـود و زنی از‬ ‫پُر طرفدار؟‬
‫قصـر بیـرون م ‌یآید که سـوار چهارپایی اسـت و آین ‌های به دسـت دارد‪ ،‬آینـه را م ‌یدهد به او‬
‫و م ‌یگویـد‪« :‬ایـن دنیـا بـه اَژدرهایی مانَد بسـیار خور‪ ،‬خلـق را م ‌یخورد چندین هزار سـال‬
‫اسـت و هنـوز گرسـنه اسـت‪ ».‬او ایـن کتـاب را سـا ‌لها بعـد از دیـدن این خواب م ‌ینویسـد‬
‫و در مقدمـه چنیـن مـ ‌یآورد‪« :‬ایـن کتـاب را جمع کردیم بـر صفت آینه کـه جمل ‌ه عجایب‬

‫عالـم به تـو نماید‪».‬‬
‫عجای ‌بنویسـی تلاشـی اسـت بـرای تبییـن جهـان‪ .‬نویسـنده از شـنید‌هها و خواند‌ههـا و‬
‫دید‌ههـای خـودش مـدد م ‌یگیـرد و هرجـا کـه در م ‌یمانَـد‪ ،‬بـا خیا ‌لپـردازی داسـتا ‌نهای‬
‫نیمـه کار‌هاش را تکمیـل م ‌یکند‪ .‬مجموعـ ‌های از عجایب عالم در فص ‌لهایی از هم گسـیخته‬
‫گـرد آمد‌هانـد تـا تصویـر واحـدی از جهـان به خواننـده کتـاب ارائه دهنـد‪ .‬آنچه ایـن اجزای‬
‫پراکنـده را بـه هـم پیونـد م ‌یدهـد‪ ،‬یـک موضـوع مشـخص و معیـن اسـت‪ :‬جهـان و چـه‬
‫موضوعـی جذا ‌بتـر از یـک جهـان پهنـاور و بـ ‌یدر و پیکر و پُر از شـگفتی برای نوشـتن یک‬

‫کتـاب خواندنـی و پُـر طرفدار؟‬
‫بـه ایـن نـام کتا ‌بهای دیگری نیز نوشـته شـد‌هاند کـه معرو ‌فترین آ ‌نها نوشـته زکریای‬
‫قزوینـی اسـت کـه یـک قـرن بعد از طوسـی کتـاب خود را نوشـته اسـت؛ اما بعدها شـهرت‬
‫قزوینـی باعـث شـد کـه این اسـم بیشـتر یـادآور کتـاب قزوینـی باشـد‪ .‬او کتاب خـود را به‬
‫زبـان عربـی نوشـت و در کتـاب او آثار تقلید از طوسـی در موارد مختلفی به چشـم م ‌یخورد‬
‫و از دیـدگاه صاح ‌بنظـران‪ ،‬کتـاب طوسـی چـه از نظـر تنـوع مطالـب و چه از نظـر محتوا از‬
‫کتـاب قزوینـی غن ‌یتـر و جام ‌عتر اسـت‪ .‬ایـن کتاب پر از شگفت ‌یهاسـت و حتـی گاهی خود‬
‫نویسـنده هـم پـس از نقل حکایتی‪ ،‬مراتب نابـاوری و تردید خودش را بـا جمل ‌ههایی از قبیل‬
‫«عجیـب اسـت و شـگفت اسـت» و «ایـن نادر اسـت و عقـل قبـول نم ‌یکند» بیان مـ ‌یدارد‬
‫و م ‌یگوید‪»:‬اگـر راسـت اسـت و اگـر دروغ‪ ،‬مـا ایـراد کردیـم» و در عیـن حال م ‌یگویـد‪ « :‬با‬

‫اینکـه بعضـی حکای ‌تهـا با عقل جـور در نم ‌یآیـد‪ ،‬نباید آنهـا را دروغ پنداشـت‪« .‬‬
‫در پایـان بایـد توجـه داشـت در عجای ‌بنام ‌ههـا‪ ،‬چنا ‌نکـه گفتـه شـد‪ ،‬مطالبـی عجیب و‬
‫بـاور نکردنـی به گونـ ‌های گردآوری م ‌یشـد که عموم خوانندگان را هرچه بیشـتر و شـدیدتر‬
‫در بُهـت و حیـرت فـرو بَـ َرد و اگـر مطلبـی مبالغ ‌هآمیـز و گاهـی مغایـر با عقل سـلیم‪ ،‬مانند‬
‫قـرار گرفتـن زمیـن بـر پُشـت ماهـی در این کتـاب مشـاهده م ‌یشـود‪ ،‬از همین روسـت؛ بر‬
‫ایـن اسـاس قیـاس آنها با داسـتا ‌نهای علمـی تخیلی در غـرب‪ ،‬فاصله علمی و فنـی ما را به‬

‫واسـطه تفـاوت در نـوع رویاپردازی بـه خوبی نشـان م ‌یدهد‪.‬‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪3‬‬
‫پاییز‬
‫‪1396‬‬

‫‪45‬‬

‫آینـــده ‪COMING‬‬

‫آینده‪ ،‬خدا‪ ،‬ر یاضیات‬

‫اگـر آینـد‌های الهـی و با لحـاظ خداوند متعال‪،‬‬ ‫لحـاظ نکـردن خداونـد متعـال‪ ،‬در ابتـدای‬ ‫فصلنامه‬
‫قابـل تخیـل‪ ،‬ترسـیم و طراحـی باشـد‪ ،‬کدام‬ ‫شـک ‌لگیری علـم مـدرن غربـی‪ ،‬سـبک‬
‫ریاضیـات باید به یاری تحقـق آن بیاید؟ آیا در‬ ‫زندگـی‪ ،‬تکنولـوژی‪ ،‬فناور ‌یهـا و ابزارهـای‬ ‫شماره ‪3‬‬
‫آن ریاضیـات بایـد لحاظ خداوند متعال شـده‬ ‫کنونـی را بـه ارمغان آورده اسـت‪ .‬امـروزه نیز‪،‬‬ ‫پاییز‬
‫باشـد‪ ،‬یـا ریاضیا ‌‌تهای کنونـی‪ ،‬م ‌یتوانند این‬ ‫آینـده جهـان را دانشـمندان غربـی‪ ،‬طراحی و‬ ‫‪1396‬‬
‫ترسـیم م ‌یکننـد و با اسـتفاده از داسـتا ‌نها و‬
‫نقـش را عهد‌هدار باشـند؟‬ ‫فیل ‌مهـای علمـی تخیلـی‪ ،‬آینـده خلق نشـده‬ ‫‪46‬‬
‫در ایـن زمینـه بایـد گفـت بـا دقـت در‬ ‫و نادیدنـی‪ ،‬قابـل مشـاهده م ‌یشـود‪ .‬سـؤال‬
‫تاریـخ علـم و بررسـی رشـد انفجارگونـه علوم‬ ‫اساسـی ایـن اسـت کـه آیا م ‌یتـوان بـا لحاظ‬
‫و تکنولـوژی در سـد‌ههای اخیـر‪ ،‬م ‌یتـوان‬ ‫خداونـد متعال‪ ،‬توسـط دانشـمندان مؤمن به‬
‫دریافـت کـه «ابزارتحقـق عینـ ِی» جها ‌نبینی‬ ‫خداونـد متعال‪ ،‬آینـد‌های متفـاوت را رقم زد؟‬
‫مـادی غـرب‪ ،‬ریاضیـات بـوده اسـت‪ .‬البتـه‬ ‫آیند‌های که نه شـبیه دوران کنونی باشـد و نه‬
‫ریاضیـات هنگامی موفـق به ایفـای این نقش‬ ‫شـبیه آینـد‌های که دانشـمندان غربی‪ ،‬تخیل‬
‫شـد که خود متناسـب بـا همـان جها ‌نبینی‪،‬‬ ‫و ترسـیم م ‌یکننـد؟ آیا م ‌یتـوان ‪ -‬هما ‌نگونه‬
‫تحولـی بنیادیـن یافت‪ .‬این بدان معناسـت که‬ ‫کـه غـرب به لحاظ نکـردن خداونـد متعال در‬
‫ریاضیـات قدیـم قابلیت تبدیل شـدن بـه ابزار‬ ‫ذات علـم پرداخـت ‪ -‬سـخن از لحـاظ خداوند‬
‫محاسـباتی برای علوم جدیـد و تکنولوژ ‌یهای‬ ‫متعـال در ذات علـم به میـان آورد و علم الهی‬
‫نوین را نداشـت و هنگام ‌یکـه مفاهیم فیزیک‬ ‫و علـم دینـی را‪ ،‬پای ‌هگذاری کـرد و آن را مبدأ‬
‫باعـث دگرگونـی بنیادیـن در مفاهیـم پایـه و‬ ‫ترسـیم آیند‌های متفاوت و نوین قـرار داد؟ چه‬
‫مبانـی ریاضیـات شـدند‪ ،‬ابـزار متناسـب برای‬ ‫تفاو ‌تهایـی میـان آینده با لحاظ خـدا و آینده‬
‫ایجـاد جهـش در علـوم دیگـر و دسـتیابی به‬ ‫بـدون لحـاظ خدا وجـود دارد؟ ریاضیـات‪ ،‬چه‬
‫تکنولوژ ‌یهـای نویـن فراهـم آمـد‪ .‬ب ‌هعنـوان‬ ‫نسـبتی بـا آینـده دارد؟ آیا ریاضیـات در خلق‬
‫مثـال تا زمانـی که ریاضیـات بـرداری‪ -‬که در‬ ‫دوران کنونـی ‪ -‬کـه آینـده گذشـته‌اسـت و‬
‫آن اعمـال جمـع و ضـرب و رابطـه تسـاوی به‬ ‫فـردای دیـروز ‪ -‬نق ‌شآفریـن بـوده اسـت؟ آیا‬
‫گونـ ‌های متفـاوت بـا جمـع و ضرب و تسـاوی‬ ‫ریاضیـات در خلـق و تحقق آینـده پی ‌شرو که‬
‫اعداد عادی(اسـکالر) اسـت‪ -‬پای ‌هگذاری نشده‬ ‫هـم اکنـون آیند‌هپژوهـان‪ ،‬تخیـل و طراحـی‬
‫بـود‪ ،‬محاسـبه نیروهای واردشـده بـرای پرواز‬ ‫م ‌یکننـد‪ ،‬اثـر گذار اسـت؟ اگر پاسـخ بـه این‬
‫هواپیمـا امکا ‌نپذیـر نبـود‪ .‬بـر این اسـاس‪ ،‬در‬ ‫سـؤالات مثبت باشـد‪ ،‬که هسـت‪ ،‬باید پرسید‬
‫واقـع ایـن انقلا ِب در ریاضیات بود که دسـتگا ِه‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪3‬‬
‫پاییز‬
‫‪1396‬‬

‫‪47‬‬

‫آینـــده ‪COMING‬‬

‫م ‌یتـوان گفـت یکـی از ضع ‌فهـای عمـده‬ ‫محاسـباتی متناسـب بـرای تحقـق عینـ ِی‬ ‫دقت و بررسی‬ ‫فصلنامه‬
‫که نسـخ ‌ههای علـوم انسـانی را بـا ناکارآمدی‬ ‫جها ‌نبینـی مـادی و تولیـد تکنولوژ ‌یهـای‬ ‫در ریاضیات‬
‫روب ‌هرو م ‌یسـازد‪ ،‬ضعف دسـتگاه محاسباتی و‬ ‫موجود نشان‬ ‫شماره ‪3‬‬
‫سنجشـی در ایـن حوزه اسـت‪ .‬بر این اسـاس‬ ‫نویـن متناسـ ِب بـا آن را فراهـم آورد‪.‬‬ ‫م ‌یدهد که‬ ‫پاییز‬
‫بایـد گفت انقالب بنیادین دیگـری در عرصه‬ ‫ب ‌هکارگیـری ریاضیـات در علـوم دیگـر تـا‬ ‫هر چند این‬ ‫‪1396‬‬
‫ریاضیـات بایـد ب ‌هوجـود بیایـد تـا ریاضیاتـی‬ ‫علـوم انسـانی نیـز امتـداد یافتـه اسـت‪ .‬بدین‬ ‫ریاضیات‪ ،‬در‬
‫بـرای محاسـبات برنام ‌هریزی جوامع انسـانی و‬ ‫ترتیـب ه ‌ماکنـون‪ ،‬ریاضیـات ب ‌هعنـوا ِن ابـزار‬ ‫جهش علوم و‬ ‫‪48‬‬
‫نسـخ ‌ههای علـوم انسـانی بنیا ‌نگذاری شـود‪.‬‬ ‫محاسـباتی در عرصـه علـوم انسـانی از جملـه‬ ‫تولیدتکنولوژی‬
‫چنانچـه ریاضیـات مطلـوب ‪ -‬کـه ابـزار‬ ‫اقتصـاد بـ ‌هکار گرفتـه م ‌یشـود و حتـی‬ ‫جدید‪ ،‬کارآمدی‬
‫محاسـباتی علـوم انسـانی را ارائـه خواهـد داد‬ ‫برنام ‌ههـای توسـعه بـا اسـتفاده از مد ‌لسـازی‬ ‫داشته‪ ،‬در‬
‫‪ -‬بـرای علـوم انسـانی اسالمی تولیـد شـود و‬ ‫ریاضـی‪ ،‬نتایـج حاصـل از اجـرای برنامـه را‬ ‫عرص ‌ه علوم‬
‫متناسـب با دیدگاه اسالم عزیز درباره انسـان‬ ‫انسانی‪ ،‬با‬
‫و اختیـار آدمـی شـکل گیـرد‪ ،‬م ‌یتـوان آن را‬ ‫پی ‌شبینـی م ‌یکننـد‪.‬‬ ‫ناکارآمدی مواجه‬
‫بدیـن اعتبـار ریاضیـات اسالمی نام نهـاد‪ .‬در‬ ‫امـا دقـت و بررسـی در ریاضیـات موجـود‬ ‫بوده است‪.‬‬
‫واقـع ایـن ریاضیـات‪ ،‬متناسـب بـا جها ‌نبینی‬ ‫نشـان م ‌یدهـد کـه هـر چنـد ایـن ریاضیات‪،‬‬ ‫این ناکارآمدی‬
‫الهـی و بـا حاکمیـت آن بـر مبانـی و مفاهیم‬ ‫در جهـش علـوم و تولیـد تکنولـوژی جدیـد‪،‬‬ ‫از آن روست‬
‫پایه ریاضیات‪ ،‬دسـتگاه محاسـباتی مـورد نیاز‬ ‫کارآمـدی داشـته‪ ،‬در عرصـ ‌ه علوم انسـانی‪ ،‬با‬ ‫که ریاضیات‬
‫بـرای تحقـق عینـی تمـدن نویـن اسالمی را‬ ‫ناکارآمـدی مواجه بوده اسـت‪ .‬ایـن ناکارآمدی‬ ‫موجود‪ ،‬به دلیل‬
‫از آن روسـت کـه ریاضیـات موجـود‪ ،‬به دلیل‬ ‫برخورداری‬
‫تأمیـن خواهـد کرد‪.‬‬ ‫برخـورداری از برخـی خصوصیـات‪ ،‬تنهـا در‬
‫بـر این اسـاس ریاضیـا ِت مطلـوب م ‌یتواند‬ ‫فضـای عوامـل جبـری‪ ،‬قابلیت محاسـبه دارد‪.‬‬ ‫از برخی‬
‫اولاً بـه هـر میـزان کـه علوم انسـانی اسالمی‬ ‫لـذا عرصـه علـوم انسـانی کـه عرصـه اختیـار‬ ‫خصوصیات‪،‬تنها‬
‫تولیـد شـود‪ ،‬آن را بـه کارآمـدی مطلـوب‬ ‫انسا ‌نهاسـت‪ ،‬نم ‌یتوانـد بـا ایـن ابـزار‪ ،‬مـورد‬ ‫در فضای عوامل‬
‫اسالمی برسـاند و ثانیـاً بـا ایجـاد انقلابـی در‬ ‫محاسـبه قرار گیرد‪ .‬نظریات ریاضی جدید نیز‬ ‫جبری‪ ،‬قابلیت‬
‫تکنولـوژی موجـود‪ ،‬تکنولـوژی دیگـری را که‬ ‫که برای محاسـبات علـوم انسـانی پای ‌هگذاری‬
‫دارای حداکثر هماهنگی با اسالم باشد‪ ،‬بنیان‬ ‫شـد‌هاند‪ ،‬ماننـد نظریـه تصمی ‌مگیـری‪ ،‬نظریه‬ ‫محاسبه دارد‬
‫نهـد‪ .‬طبعاً این ریاضیـات‪ ،‬خواهد توانسـت در‬ ‫شبی ‌هسـازی‪ ،‬نظریـه باز ‌یهـا و ‪ ،...‬بـدان دلیل‬
‫عرصـه علـوم و صنایـع نظامـی و دفاعـی نیـز‬ ‫کـه ذیـل پارادایم ریاضیات موجود قـرار دارند‪،‬‬
‫اید‌ههـای نویـن ارائـه دهـد و عرص ‌ههـای‬ ‫عل ‌یرغـم برخـی کارآمد ‌یهـا‪ ،‬نتوانسـت ‌هاند‬
‫جدیـدی بگشـاید‪ .‬بـه دلیـل آثار مذکـور‪ ،‬باید‬ ‫کارآمدی مطلوب برای محاسـبات عرصه علوم‬
‫تأسـیس ریاضیـات مطلـوب را تأمیـن «ابـزار‬ ‫انسـانی را تحقـق بخشـند‪ .‬در واقع چـون این‬
‫تحقق عین ِی» تمدن نوین اسالمی به حسـاب‬ ‫ریاضیـات‪ ،‬ابزار محاسـبه عوامل جبری اسـت‪،‬‬
‫آورد و در خلـق آینـده پی ‌شرو‪ ،‬نقشـی تعیین‬ ‫تنهـا هنگامی امکان محاسـبه عوامل اختیاری‬
‫کننـده بـرای تأسـیس ریاضیـات مطلـوب و‬ ‫را م ‌ییابـد‪ ،‬کـه آنها را به سـطح عوامل جبری‬
‫اسالمی قائل شـد و لحـاظ خداونـد متعال در‬ ‫فروکاسـته باشـد‪ .‬لذا محاسـبات انسـانی را در‬
‫آینـده و در ریاضیـات را‪ ،‬خالـق آینده مطلوب‬ ‫سـطح محاسـبات روبا ‌تهـا و اختیـار وی را‬
‫در سـطح انتخـاب بهینـه جبری و محاسـبات‬
‫اسالمی دانست‪.‬‬ ‫آمـار و احتمـالات تنـزل م ‌یدهـد‪ .‬بنابرایـن‬

‫فصلنامه‬

‫شماره ‪3‬‬
‫پاییز‬
‫‪1396‬‬

‫‪49‬‬

REPORT ‫پرونده‬
WATER


Click to View FlipBook Version